مامانا من امشب جایی مهمون بودم بستی لیوانی آوردن دخترم خودش باقاشق می خورد اونطرف بود بعد یهو گریه کرد رفتم گف بستنی یه تیکه افتاده رو شلوارش گفتم عیب ندارن مامان می‌شویم بعدا بعد با دستمال پاک. کردم گذاشتم کنارش گفتم اصلا اشکال ندارد اگه بازم افتاد خودت پاک کن ،خالا من همیشه تو خونه خودمون هم همینو میگم تو خونه اصلا برای این مورد گریه نکرده بود نمی دونم اونجا چرا گریه کرد باباش هم تو ماشین دعواش کرد که چرا گریه کردی اونوقت بهت میگن ضعیف بعد گفت خودت باید از پله ها بالا بری طبقه دو هستیم بدون اسناسور دخترم همیشه موقع بالا رفتن میگه شما ببرید باباش نبرد من بغل کردم بردم ولی تو کارای دیگه کامل مستقله کفش پوشیدن کاپشن پوشیدن غذا هم اگه خیلی خوشش بیاد خودش می خوره تو هرکاری بگم کمک میده نظر شما چیه باباش میگه این بغل کردن از پله بردن یه نوع ضعیف بار آوردن هست ولی بچم همیشه موقع برگشت خسته اس شبا پله ها هم واقعا زیاده

۹ پاسخ

والا این حرف شوهرت بیشتر حس ضعیف بودن بهش القا میکنه😐
ما جایی که پله باشه شوهرم پسرمو بغل میکنه میگه هنوز کوچیکه پا درد میگیره پله بالا و پایین کنه اونوقت شوهر شما چه انتظاری از یه بچه داره،چرا دوست داره اینقدر زود از بچگی خارجش کنه و به بزرگی و قوی بودن تشویقش کنه.
بزاره بچگیشو کنه گریه کنه بهانه بگیره ناز کنه و به جاش نازشو بکشید که بزرگ شد توی دلش نمونه.

احتمالا بچه تومهمانی ازچیز دیگه ای دلخور بوده بهونش بوده

حرف همسرت درست نبوده بچه اس خسته میشه اصلا ی درصد خدایی ناکرده از خستگی یهو افتاد از پله میخواد چ کنه،کار درست رو شما کردی

اصلا رفتاره بچه تو خونه وبیرون خیلی فرق داره،بیرون باید بیشتر هوای بچه رو داشت،بعد هم هر موقع دخترت خسته بود بغلش ک،ماهم سوم هستیم بعضی وقتا دریا یه طبقه مباد بعد میگه خسته شدم بغلم کن،تازه من غر میزنم ولی بغلش میکنم😍

برید خدا رو شکر کنید خیلی از بچه ها ۷ یا۸ ساله هنوز مامان کفش ولباس براشون میپوشه
آخه بعد مهمونی ما که ی جا میشینیم خسته ایم بچه با اون همه تحرک که دیگه جای خود داره با جثه ضعیفشون

وا چه حرفیه ببخشید بیخود میگه باباش من قبول ندارم

ان شالله خدا حفظش کنه
شوهرت اگه پسرمنو ببینه چی میگه
کلا یاقهر یا گریه میکنه یا داره خونه رو زیر ورو میکنه

بچه سه ساله چه انتظار عجیبی ازش دارین والا
گناه داره طبقه دو کم پله داره آدم بزرگ خسته میشه
چه ربطی به صعب بودن داشت باباش اگه دوستش داشت نمیزاشت بچه این حس ضعیف بودن را بکنه

پله بالابردن ضعیف بودن بچه نیست
خب بچه ها شیطونن خسته میشن اون حجم از پله براشون اذیت کنندس
منم بیشتروقتادخترم میگ مامان حال ندارم ازپله هابیام بالا
اون بستنی افتادنم اتفاق بوده شایدلحظه ترسیده ک گریه کرده
هنوز خیلی بچس که بخوادمعنی ضعیف بودنو متوجه بشه

سوال های مرتبط

مامان نازدونه مامان نازدونه ۴ سالگی
خواستیم بریم پارک دخترم بازی کنه ماهم حال وهوامون عوض شه بدار اعصابم خرد شد چرا بچه من با بقیه بچه ها متفاوته اینقدر تو پارک وقتی بقیه بچه ها می دون کنار دخترم رد بشن این یه حالت ترس داره که خودم می فهمم وایمیسته با احتیاط اونا میان رد میشن میرن سرسره بعد میگف از سسره بزرگ دستمو بابا بگیره اونم چند بار گرفت بعد گفتیم حالا خودت بیا باباش پایین سرسره و استاد منم کنار اومد گریه کرد بعد عصبی بشه مارو میزنه باباشو زد جدیدا هم میگه خر یاد گرفته اونم گفت بریم اومدیم از بچگی هم همیشه بردیم پارک اکثرا میگف نمی خوان زیاد بچه باشه اونجا وقتی خلوته خوب بازی می کنه چکار کنم نمی دونم چرا این طوریه یه مادری گف چه بچه سوسول بعد گف بچه را سوسول بار آوردن ولی دختر من خیلی کارهاش مستقل انجام میده خیلی مهارت داره مثلا نقاشی پازل ساختمان یه چیزای جالب طراحی می کنه تو مهمانی ها با بچه های آروم خیلی خوب بازی می کنه اما یه بچه شیطون داریم با اون راه نمیاد
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
این بچه ها آخرش ما مامانا رو دق میدن امروز از کلاس اومده بودیم بیرون لب خیابون وایساده بددیم منتظر شوهرم تا بیاد دنبالمون دلوین تا چشمش به ماشین باباش خورد دسته منو ول کرد پرید وسط خیابون شانسم گفت همین که ماشین جلویی باباش بود و هم ابنکه خیابون نیمه ترافیک بود نمی دونم چه جوری براتون تشریح کنم ولی کاملا پربد وسط خیابون منم یهو با جیغ و داد پریدم تو خیابون دستشو گرفتم صدتا فحشش هم دادم از اون طرفم ماهلین وایساده بود کنار خیابون تک و تنها مات و مبهوت مارو نگاه می کرد خدا چقدر به دلوین رحم کرد قشنگ یه سکته ناقص زدم 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️شانسم گفت ماهلین از جاش تکون نخورد خداییش خیلی سخته با دوتا بچه کوچیک تنها جایی رفتن لامصب اون دور و برم جای پارک نیستم شوهرم که مارو میزاره میره توی خیابون دیگه پارک می کنه بعدش پیام میوم میاد دنبالمون اینقدرم خونسرد با این قضیه برخورد کرد و بعدش خندید گفتم چرا می خندی حرص منو در نبار من دارم سکته می کنم تو می خندی حداقل یه چیزی به این بچه بگو قشنگ مردمو 🙄🙄🙄
خیابون آمادگاه بودیم اصفهانی ها می دونند کجا رو میگم اونجا همیشه شلوغ و ترافیکه
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
مامانا در جریان دختر من که هستید خیلی شرمندم که دائما تاپیک میزارم اینجا همتون رو اذیت کردم ببخشید😔😔ولی میگم شاید فرجی بشه یکی بتونه کمکم‌کنه دخترمو ۳ ماهه کاردرمانی و گفتاردرمانی می برم حرف زدنش خیلی حیلی بهتر شده مثلا امروز باباش اومد خونه گفت بابا امیر سلام خوبی به خدا قسم دختر من حتی یه ‌کلمه هم حرف نمی زد خداروشکر پیشرفتش خوب بوده درکش خوب بالا رفته امروزم روز ۴ ام که دارم از پوشک میگیرمش ولی ترس داره از جیش کردن چه خودم سرپا بگیرم چه تو قصری بزارم چه تو دستشویی چه تو کمکی توالت فرنگی در هر حالت هر صورت میگه مامان ترسم ترسم دست و پاش می لرزه دیروز گریه هم افتاد 😭ولی همکاریش عالیه دیگه از بس گفتیم‌نباید تو خودت جیش کنی خیلی خودشو نگه میداره صبح که بلند شد تا دوساعت بعدش خودشو نگه داشت تا بالاخره تو شلوارش کرد به شدت از جطش کردن تو دستشویی و اینجور جاها می ترسه تو حمام پر از اسباب بازیه شعر و قصه براش می خونم‌ تشویقش می کنم کلی فیلم از تو گوگل براش گرفتم مرتب براش میزارم ۸ ماهه خواهرش جلو چشنش تو دستشویی جیش می کنه ۳ ماهم هست که روزی یکی دوبار می بردمش تو دستشویی خودم جلوش بارها حیش کرد ولی هیچ کدوم از این کارها موفقیت آمیز نبوده و در نهایت میگه می ترسم صبرمو خیلی دارم بالا می برم به هیچ وجه گفتم تسلیم نمیشم حتی همه جای خونه رو رو فرشی و ملافه و پتو انداختم که کمتر نجس بشه قید همه چی رو زدم واسه بچم بعد امروز فهمیدم که ترس داره و میگه می ترسم به نظرتون کاردرمانش می تونه براش کاری بکنه ؟؟؟می خوام امروز بهش بگه که بچم از جیش کردن تو دستشویی اینا می ترسه به نظرتون فایده داره
فقط توروخدا حلالم کنید خستتون کردم با تاپیک هام به خدا دیگه خجالت می کشم از تاپیک گذاشتن 🤭
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
هر روز خدا بچه هام به خصوص دلوین اذیت می کنه با گریه و اینکه میگه نمی خوان لالا کنم می خوابونمش بعدش کلی عذاب وجدان
ولی امروز به طرز عحیبی این دلوین اذیتمون کرد خیلی خواهرشو می زنه دست بزن داره من نمی دونم با این بچه باید چی کار کنم تهدید دعوا کتک هیجی فایده نداره قشنگ پوره کرده منو🥴🥴🥴
امشب دیگه از باباشم کتک خورد شامشون رو کشیدم براشون پشت میز میشینند قشنگ غذاشون رو می خورن کاری به منم ندارن
ولی دلوین وسط کار میره کنار ماهلین اینقدر این بچه رو سوک می زنه اذیت می کنه که با دهن پر گریه می کنه قشنگ زهرمارش میشه هرجی میگم دلوین نکن بیا این طرف شامتو بخور تو چی کار به اون داری گوشش بدهکار نیست امشبم با این کارش از باباش کتک خورد با اینکه تا حالا دست روش بلند نکرده بود ولی عرصه رو به هممون تنگ کرد این بچه
پن نمی دونم اقتًای سنشه باید باهاش مدارا کنیم یا ببرمش مشاوره
خیلی خودخواه و زورگوعه و لجباز
هرچی هم می خواد باید همون باشه صبح پاشه اگه بگه عسل می خوام ندم بهش قیامت می کنه
فقط دعا کنید خدا صبرم بده 😭
مامان ابتین مامان ابتین ۴ سالگی
سلام نوزاد من شب ششم تولدش توی بیمارستان بخش زردی بستری بودیم ولی نمیدونم چرا از ساعت فک کنم یک واینا بود تا ساعت پنج صبح هی گریه کرد و بیقرار بود تا یه ذره خوابش میبرد و میزاشتمم تو دستگاه بازم بیدار میشد و گریه میکرد با خودم میگم نکنه کسی بهش اسیب زده من متوجه نشدم 😣 اخه تو اینترنت نوشته یکی از نشانه های ضربه به سر گریه های طولانیه نوزاده .... روز قبلش یکی از هم اتاقی ها خواست دست بچم بزنه و من با لحن تند گفتم نکن دست نزن ولی بعدش معذرت خواهی کردم ولی میگم شاید لج کرده همش میترسم نکنه بعدش اسیبی به بچم زده، همش میگم کاش بخش زردی دوربین داشت تا ببینم کسی به بچم اسیب نزده یه خانم دیگه هم بود همش میگفت من میخا رو مبل بخابم و من گفتم من کمرم درد میکنه و جای منه چون خودشم مبل کناری رو داشت حالا شک کردم شایدم اون بوده به بچم اسیب رسونده ....اخه بچم روز قبلش بش۳۰ سیسی شیر خشک نان دادم بالا اورد و اخرشبم همونطور که گفتم گریه کرد ،فقط اون شب تا صب گریه کرد بعدش هرشب میخابه و عصرا فقط گریه میکنه