۶ پاسخ

الان رسیدم ب شش و دیر گذشت خیلیییی🥲 منتظر ده ماهگی تم

واقعا یادش بخیر منم تا همین الانش همش حس تو رو دارم
و بدتر از اینکه خیلی کم از نوزادی پسرم یادمه چون همش با گریه هاش گذشت
منم چون اولین تجربه م بود و درکی نداشتم فقط میگفتم خدایا زودتر بگذره این روزا
و الان هر لحظه حسرت نوزاد میخورم
میگم کاش اون روزا برگرده حتی با گریه هاش
بیشتر قدر بدون و کنارش لذت ببر تا اینکه فکر کنی کی میگذره
مطمئن باش زود میگذره و تو حسرتش میمونی

من لباس بزرگ نمیتونم بخرم براش مثلا فک میکنم همنقد کوچولوئه دیگه مگه بزرگم‌میشه مگه واقعا میبینم روزی رو که راه بره بهم بگه مامان یا هرچی شبیه اینا 🥲🥲

فقط یه مادر درکش میکنه
الان ناراحت میشم با خودم میگم اسرا بزرگ بشه اصن حس من و به خودش نمیفهمه تا روزی که مادرنشده

آفررررین دقیقا منم همینطور بودم
و‌همون حس و تو حاملگی ام داشتم
مثلا ۱۵ هفته بودم با یکی ۲۵ هفته بود میگفتم وااای این چقد دیگه بچه ش بزرگه تو شکمش😂

منم گاهی دارم می میرم از خستگی،اما نمیدونم این انرژی از کجا میاد که یهو با گریه ی بچم،بلند میشم و دوباره راهش میبرم و میخوابونمش😁

سوال های مرتبط