۶ پاسخ

عزیزم قطره آد روغنیه و نوزاد چند روزه توانایی یهوی خوردنشو نداره و اینکت قبل و بعد شیرم نباید بخوره
حالا خداروشکر بخیر گذشت خدا بچتو برات حفظ کنه گلم

خداروشکر بخیر گذشته از این ب بعد بیشتر مراقبش باش گلم

ممنون که تجربت گفتی گلم که بقیه هم رعایت کنن خدایی نکرده مثل شما استرس نکشن
ایشالا نینیت همیشه سالم باشه و فقط اتفاقای قشنگ قشنگ بیفته براتون

چرا ایجوری شد

آخی عزیزم لابد خیلی ترسیدی. انشالله ک همیشه سلامت باشه
و ممنون ک تجربتو به اشتراک گذاشتی

خوبب بعدش نگفتن چ ا اینجوری شده؟

سوال های مرتبط

مامان عاشق🫀👶 مامان عاشق🫀👶 ۵ ماهگی
خانوما خیلی خسته شدم بچم دیشب ۲ خوابید ۴ بیدار شد یعنی شوهرم اصلا یه تکون به خودش نداد الکی کارشو بهونه کرد و جالب اینجاست که صبح سرکار نرفت
خودم از ۴ با بچه بغل اخه خیلی گریه میکنه نفخ داره رفتم شیر درست کردم بعد اروغ که ننمیزنه ۲۰ دقیقه ماساژ بعد رفتم شیشخ رو شستم بعد مای بیبی شو عوضکردم و این کارا تا خوده ساعت ۱۰ ادامه داشت دیگه عصبانی شدمو بچه رو پرت کردم تو بغل شوهرم . بعد دلم طاقت نیوردو قطره دلیمیتکون دادم و خلاصه ساعت ۱۱ و ۱۲ بیدار شد و بعد دوباره نخوابید چقد من بدبختم و شوهرمم خوابید من بچه رو دوباره نگه داستم و وقتی گریه میکنه میگه پسونک بده گشنشه خراب کاری نکرره دلم میخواد خفش کنم . بچه هااا صبح ساعت ۹ دیگه از ته ته قلبم یکیو نفرین کردم..... اخه دم از خدا میزنه ولی نمیدونه خدا چندتاست چون منی که خدایی هستم رفتارمم باید خدا پسند باشه
دلم برای خودم میسوزه که چقد شوهر مامانی بچه ننه ایی دارم
دلم میخواد دور شم از همه دیشب خواب ردیدم خودکشی کردم خیلی فشار رومه خیلی
مامان مهرسا مامان مهرسا ۱ ماهگی
خب #پارت_دوم

ما ۱۳م ساعت ۶ عصر خوش و خرم رفتم بیمارستان شوهرم کارای بستریمو انجام داد پرسنل بیمارستان فوق العاده مهربون و خوش اخلاق بودن اومدن و هزار تا آزمایش و خون گرفتن و ی رگ گرفتن ک دستم هنوووز کبوده و سرم و وصل کردن یعد شوهرم زنگ زد ک شام چی بیارم گفتم کوبیده 😅🤣خوردیم و حسابی نفخ و باد کردیم بعد پرستار اومد کلی دعوام کرد ک منمنظورم از شام سوپ بود ن کباب گفت بلند شو راه برو تا دفعه کنی ما راه رفتیم ولی فایده ی نداشت که نداشت بعد اومدم قسمت جدید جوکررو دیدم و خوابیدم صب از ۶ بیدار شدم منتظر بودم صدام بزنن برم بالاخره ساعت ۱۱ و نیم صدام کردن پرستار اومد بهم لباس داد پوشیدم و رفتم همه پشت سرم بودن شوهرم مامانم آجیم اينا وقتی رفتم صدای تو اتاق عمل رو شنیدم کل بدنم شروع کرد ب لرزیدن شلوارم درآوردم و ی آقای اومد بی حسی کمرم زد و یهوپاهام داغ داغ شد و خوابیدم رو دیگه نمیدونستم داره چی میشه ک بعد از ۵ دقیقه یا ۱۰ دقیقه صدای گریه ی مهرسا رو شنیدم و شروع کردم ب گریه کردن از ذوق ..ک یهو دیدم خیلی نفسم ب سختی میاد بالا گفتم بهشون و ماسک اکسیژن برام گذاشتن بعد از نیم ساعت آوردنم ریکاوری و نی نیم رو دیدم خداروشکر خدارو هزار مرتبه شکر
بعد چنان بدنم از سرما بشدت می‌لرزید ک شوهرم اومد و کتشو انداخت روم بعد آوردنم تو بخش و برای بار دوم بچه رو گذاشتن بغلم ک بهش شیر بدم...با بدبختی دو سه قطره شیر اومد بهش دادم و مدام گریه میکرد
..
مامان نفس و کارن❤️ مامان نفس و کارن❤️ ۳ ماهگی
امروز دلم یهو خیلی گرفت من دیشب اصلا نخوابیدم دخترم سرما خوردگی داشت پسرم هم نمیخوابید تا صبح بیدار بودم بعد اونم پسرم رو ساعت 12خوابوندم سریع ظرفا رو شستم رو کابینت ها و مرتب کردم بعدم بچه هارو تند تند بردم حموم و خودمم رفتم وقتی برگشتم پسرمو شیر دادم و خوابوندم باز ریختم سر اسباب بازی های دخترم که کل خونه رو باهاشون بهم ریخته بود و بعدم شروع کردم به تفکیک کردن لباس ها و تو لباسشویی انداختمشون تو این فاصله هم سریع اتاق خواب و جمع کردم و جاروبرقی پر شده بود کیسش خالی کردمو دو ساعتم با اون درگیر بودم اتاق رو جارو کشیدم که لباسا شسته شد اونجا پهن کنم
بعدم دخترم گفت گشنشه و غذا میخواد باز تند تند غذا رو گرم کردم و به دخترم دادم و ظرفای اونم شستم و لباس هارو که پهن کردم شد ساعت سه که دیگ زیر شکمم شروع کرد به تیر کشیدن سزارینی هم هستم.اومدم تا دراز کشیدم پسرم بهونه گیری کرد شیرش دادم و دیگ همونحا دراز کشیدم شوهرم هم ساعت نزدیکتی پنج رسید کف آشپزخونه و حال هنو نامرتبه شوهرم تا رسید گفت این چه وضع خونس واقعا دلم خیلی گرفت همینجوریشم بیشتر از ظرفیتم کار کردم 😔
مامان غزل😍🥰 مامان غزل😍🥰 ۲ ماهگی
سلام مامانا اومدم تجربه زایمان طبیعی بهتون بگم
پارت اول
تاریخ ۷/۲۹از صبح درد عجیبی داشتم شوهرم میگفت ببرمت میگفتم نه بزار شدید شد بریم بیمارستان تو خونه ورزش کردم چای دارچین دم کردم خوردم عصر ک شد رفتیم بیرون ک پیاده روی کنیم دوساعت پیاده روی کردم‌بعد دلپیچه گرفتم شوهرم گفت بریم سری بیمارستان چکت کنن زره نمیکنیم حرفشو گوش دادم رفتیم بیمارستان ‌ معاینم کردن دوسانت رحم باز بود گفتن نوار قلب بگیرم نوار قلب بچه خوب نبود هی بوق میزد اب دادن خوردم ابمیوه دادن خوردم فشارم چک کردن ۱۱ بود نوار بچه همونه تغییری نکرد گفتن بستری میشی نوار قلبش خوب نیس دیگ سریع شوهرم کار بستری انجام داد من بردن زایشگاه برام سرم وصل کر‌د بعد ربع ساعت اومد اکسیژن گذاشتن ببین نوار بچه چطوره بعد سه ساعت خداروشکر نوار قلبش خوب شد ساعت ۱ شب اکسیژن برداشتن  زایشگاه هم خالی بود فقط من بودم تا صبح نخوابیدم همش پیاده روی کردم تو زایشگاه توپ دیدم با توپ ورزش کردن تا ساعت ۶ صبح ک دردام مرتب شدن ک شیفت عوض شد دوباره اومد نوار قلب وصل کردن هنوز امپول فشار وصل نکردن گفتن تا نوار قلبش نرمال بشه اومدن دوباره معاینم کردن دیدن همون دو سانته بعد این همه ورزش تکونم نخوره 🥺🤦‍♀️
مامان بنیامین مامان بنیامین ۳ ماهگی
سلام مامانا من دوشنبه سزارین کردم تو بیمارستان نیکان سپید،هزینه بیمارستانم ۳۵ شد،خیلی از بیمارستان و کادرش راضی بودم رسیدگیشون خوب بود خیلی اخلاقاشون خوب بود،میخوام از تجربه زایمانم بنویسم.
اول رفتم بیمارستان ان اس تی از بچه گرفتن و سرم بهم وصل کردن و انژیو کت،یک ربع مونده بود به عمل برام سوند وصل کردن،سوند وصل کردن درد نداره ولی حس بدی دست میده همون باعث میشه بقیه حس کنن درد داره،وگرنه درد نداره
با تخت منو بردن اتاق عمل امپول بی حسی رو بهم زدن،اصلا درد نداشت و سریع بی حس شدم و برش دادن شکممو و پسر قشنگمو به دنیا اوردن،رفتم تو ریکاوری بچه رو اوردن انداختن رو سینه و اغوزو به بچم دادن،و بعد منتقلمون کردن تو بخش،بهم گفتن هیچی نخور از ساعت ۲ تا ۱ شب ولی من گوش ندادم و خرما خوردم خیلی زیاد و همون بهم جون داد،شربت عسل و گلابم درست کرده بودم خوردم اونجا و وقتی بهم اجازه عذا خوردن دادن من کاچی درست کرده بودم برده بودم اونو خوردم،شکمم هم سریع کار کرد و مدفوع کردم
ادامشو تو کامنتا میزارم……