امروز دلم یهو خیلی گرفت من دیشب اصلا نخوابیدم دخترم سرما خوردگی داشت پسرم هم نمیخوابید تا صبح بیدار بودم بعد اونم پسرم رو ساعت 12خوابوندم سریع ظرفا رو شستم رو کابینت ها و مرتب کردم بعدم بچه هارو تند تند بردم حموم و خودمم رفتم وقتی برگشتم پسرمو شیر دادم و خوابوندم باز ریختم سر اسباب بازی های دخترم که کل خونه رو باهاشون بهم ریخته بود و بعدم شروع کردم به تفکیک کردن لباس ها و تو لباسشویی انداختمشون تو این فاصله هم سریع اتاق خواب و جمع کردم و جاروبرقی پر شده بود کیسش خالی کردمو دو ساعتم با اون درگیر بودم اتاق رو جارو کشیدم که لباسا شسته شد اونجا پهن کنم
بعدم دخترم گفت گشنشه و غذا میخواد باز تند تند غذا رو گرم کردم و به دخترم دادم و ظرفای اونم شستم و لباس هارو که پهن کردم شد ساعت سه که دیگ زیر شکمم شروع کرد به تیر کشیدن سزارینی هم هستم.اومدم تا دراز کشیدم پسرم بهونه گیری کرد شیرش دادم و دیگ همونحا دراز کشیدم شوهرم هم ساعت نزدیکتی پنج رسید کف آشپزخونه و حال هنو نامرتبه شوهرم تا رسید گفت این چه وضع خونس واقعا دلم خیلی گرفت همینجوریشم بیشتر از ظرفیتم کار کردم 😔

۶ پاسخ

من ک دیگ بچه دوم نمیارم خدایی خیلی سختخ همین یدونه تااخر عمرم بسه تو دوتا داری همه کاری ام انجام دادی شوهرتم بجای تشکر اینو گفته

منم مثل شما صدم رو میزارم شوهرم شش صبح میره نزدیک نه میاد همیشه همه چی مرتبه همه کارا انجام شدست اما یاد گرفتم یوقتا که خیلی کم پیش میاد به خودم فک کنم و خونه رو رها کنم تا بفهمن واقعیت خونه اینه ما از جونمون مایه میزاریم همه چی رو روال باشه باور کن دیرپز از ۱۱ صبح تا ده شب یسره رو پا بودم یوقتا کارا رو کلا نکن بزار بفهمه

باورم نمیشهههههههه وای خدایا شکرت که یه مرد با فهم شعور تو زندگی من گذاشتی که هنوززز بعد ۲ ماه اصلا از من انتظار هیچ کاری نداره . تازه من یه پسر دیگه دارم که ۱۱ سالشه ک اون به من کمگ میکنه تا من به اون .. واقعا خدا رو شکر میکنم..
به نظرم تقصیر خودته سطح توقع اونو بالا بردی خوبی زیادی طرفو پرو میکنه کاش ما زنا اینو بفهمیم

عزیزم لازم نیست همیشه مرتب باشی وقتی همیشه خونه تمیز باشه مردا هم عادت میکنن فک میکنن حتما کار آسونی هست و وقتی یکبار انجام ندی اینجوری میشی توهم بهش توضیح بده بگو از صبح کلی کار کردی

ببخشیدا ولی میاس بگی دهنتو ببند که فقط بلدین گله کنین

مردا همشون همینن عزیزم هر کار هم که بکنی بازم یه چیزی بهت میگن اصلا شرایط رو درک نمیکنن باید یه روز بجای ما با۲ تا بچه تو خونه باشن تا بفهمن
من با۲تا پسر بچه اینقدر همیشه خونم تمیز بود که اصلا نمیفهمید که چقدر در روز کار میکنم که خونه برق میزنه از وقتی سومی رو باردار شدم دیگه بدنم نمیکشه مثل قبل کار کنم هم دفع پروتئین دارم.هم علائم زایمان زودرس دارم هم سنگ کلیه دارم
جمعه به جمعه شوهرم فقط یه جارو میزنه همونم با کلی نق نق

سوال های مرتبط

مامان میلاد مامان میلاد ۶ ماهگی
پارت ۱ تجربه زایمان
۱۱بود که ساعت ۱۱ از خواب پاشدم دیدم امروز حالم خیلی خراب تر از بقیه روزاست ترشحات یکم بیشتر از قبل شک کرده بودم ولی جدی نگرفتم دیگه یکم دراز کشیدن رفتم نهار درست کردم و خوردم یکم دراز کشیدم دیگه حالم بهم میخوره بالا آوردم یه حسی بهم گفت انگار میخوای زایمان کنی دیگه رفتم شربت درست کردم خوردم یکم حالم جا اومد که شوهرم زنگ‌زد گفت دارم نهار میام خونه منم نهارشو آماده گرفتم وسایل پسرمو هم مرتب کردم تختشو هم مرتب کردم تا اینکه پاشدم مایع زیاد ازم افتاد دیگه فهمیدم جدی کیسه آبم سوراخ بود🥲تند تند لباسامو آماده کردم رفتم حموم کردم خودمو تمیز کردم زنگ‌مادرشوهرم کردم گفت الان میام تا اومدن خودم آماده شدم ارایش کردم موهامو اتو کردم😂الان که فکر میکنم چه دغدغه داشتم 🤕
دیگه ساعت ۵و نیم از خونه زدیم بیرون رفتیم یه شهر دیگه تا رسیدیم ۶ و نیم شد داخل زایشگاه شدم من قرار بود سزارین بشم چهارشنبه نوبت داشتم ولی دوشنبه کیسه آبم سوراخ شد رفتم اتاق معاینه معاینه شدم گفتن ۲ سانت بازی دیگه اینجا مادرشوهر افریتم پرونده برام درست کد ول کرد رفت خدا نابودش کنه میدونست ترس از زایمان دارم 🥲
مامان آناهیتا 💜 مامان آناهیتا 💜 ۴ ماهگی
درود مامانای پر تلاش خداقوت🥰✨💜
چه حال چه احوال؟ با نینی کوچولو در چه حالید؟
من یه گزارش بدم از لحظه بیدار شدنم با نینی😉😁😅
ساعت ۱۲ ظهر خانواده سه نفره با آلارم گریه‌های آناهیتا که خبر از خرابکاری و تعویض پوشک و البته گرسنگی میداد، بیدار شدن😅
سریع عوضش کردم و شیر دادم و یه صبحونه ریز آماده کردم و خوردیم و …
دیدم عع! دختر گلم دوباره شیرینی (pp😬) کرد😁
دیگه گفتم اینطوری نمیشه امروزم که نوبت حموم کردن دخترکه، پس سریع خونه رو گرم کردم و پریدم توو حموم و شوهرم دخترمو نگهداشت و خلاصه آورد حمومش کردم و مادر و دختر، ترگل ورگل از حموم دراومدیم✨😊🥰
بعدشم شیرش دادم و اروغشو گرفتم و خوابید.
بعد از خوابیدن نور خونه، یه چایی گذاشتم دوتایی با شوهر زدیم بر بدن کلی ظرف شستم، ناهار دمپختک گذاشتم، برای شام قرمه سبزی بار گذاشتم، آشپزخونه رو مرتب کردم، لباسشویی رو زدم کلی لباس شست، پهن کردم، خودم لباسای اناهیتاجونی رو با دست شستم. در نهایت کلی گردوی با پوست که دیروز مادر شوهرم برامون آورده بود رو پوست کندم و گذاشتم کنار تا خشک بشه😁
یکم با بنیامین جون وقت گذروندم و حالا که بابایی برگشته سرکار، کنار دردونه دراز کشیدم و استراحت میکنم.
ولی خدایی چقدر نینیا بی گناهن…
حالا شما بگین.. امروز چه‌ها کردین؟ راستی! آقای خونه توو بچه‌داری کمکتون میکنه؟ بنیامین که شده مامان دوم آناهیتا😬😍🥰
مامان ماهورا کوچولو💗 مامان ماهورا کوچولو💗 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت 2

صبح بیدار شدم برم سونو و دیدم خونریزی هنوز هست که یهو کیسه ابم پاره شد
به طور کامل نه ولی دقیقا مثل ادرار بود و بی اختیار با راه رفتن میریخت
سریع خودمو رسوندم بیمارستان و .
گفتن بله کیسه ابه و یک سانتی و بستری باید بشی تحت نظر باشی
ساعت 1 ظهر بستری شدم و ساعت 3 درد هام شروع شد و ساعت 4 بهم قرص زیر زبونی دادن و دردا بیشتر شد ساعت 5امپول فشار رو شروع کردن و من ساعت 6شدم 3سانت
شروع کردم ورزش کردن و دردهام غیر قابل تحمل بود درخواست اپیدورال کردم که تا دکتر از اتاق عمل اومد و برام تزریق کرد شده بود ساعت 10 نیم و 5سانت بودم
و تونستم نیم ساعت بخوابم ساعت 11 دردام به اوج رسید و ماما اومد گفت 8سانتی حالت سجده شو
دیگه منم انجام دادم که یهو احساس مدفوع و زور شدید داشتم که چک کرد گفت دیگه زور نده و همه با تعجب و شوک دور من جمع شدن و منو بردن اتاق زایمان به محضی که خابوندنم روی تخت دیگه نمیتونستم نفس بکشم و میگفتم خدایا غلط کردم
سه تا زور به تایم 10ثانیه دادم و زور سوم بچه رو در اورد گذاشت روی شکمم و ساعت تولد دخترم شد 23:20دقیقه
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱۱ ماهگی
مامان سامیار💙 مامان سامیار💙 ۶ ماهگی
دیگ خیلی دردام عجیب بود اصلا نمیتونستم تحمل کنم مثل دیوونه ها شده بودم حالم بد بود دوست داشتم بلند شمممم خیلی خراب بودم اومدن معاینه کردن ۳ ونیم سانت بودم ساعت ۱۲ ظهر دیگ دیدن خیلی خرابم اپیدورال زدن برام که هم وقتی دارو وارد کمرم شد خواب عجیبی اومد سراغم در حد یه ربع هن خوابیدم ولی خب گه گاهی هم درد داشتم که دیگ سوزش خیلی خیلی کمی شده بود
بلند شدن به ورزش کردن با ماما همراهم نزدیک یک ساعت ورزش کردم و معاینه شدم شده بودم ۶ سانت ساعت ۲ ظهر و خب باز دردام شروع شده بود و یکم تحمل کردم وقتی باز غیر قابل تحمل بود یه دوری دیگ اپیدورال گرفتم و باز ورزش کردم ولی خی این دفعه دردام سکزشی نبود شدتش کم شده بود فقط ولی تند تند دردم می‌گرفت
دیگ ساعت ۳ونیم معاینه شدم ۹ سانت بودم و سر بچه هم پایین بود و خب به باسنم فشار و زور میومد همش حس دسشویی داشتم و بشدت درد داشتم ولب خب حس میکنم اگر اپیدورال نبود دردام بیشتر بود دیگ با هر توانی که داشتم زور میزدم وقتی سر بچه قشنگ اومد پایین و دیده می‌شد بردنم رو تخت زایمان و خب با دو تا زور ساده پسرم و بغل گرفتم 🥰😍
پارت ۲
مامان حلما و حامی❤️ مامان حلما و حامی❤️ ۱ ماهگی
پارت اول
خب من اومدم با تجربه سزارین بیمارستان تریتا دکتر ترانه قدس
من نامه عمل رو برای روز ۱۳ آذر ماه گرفته بودم صبح ساعت ۸ و نیم به همراه همسر و دختر گلم رفتیم بیمارستان تو پذیرش بودیم و همسرم داشت کارهای بستری رو انجام می‌داد که دیدم مامان و بابام و خواهرم اومدن و من قافل گیر شدم چون گفته بودم نیاید اذیت میشید
خلاصه ساعت ۱۰ و نیم بود که گفتن بفرمایید بریم بخش زنان و من با همه خداحافظی کردم و دخترم و بوسیدم و با مامانم رفتیم البته مامانم پشت در منتظر موند و من رفتم داخل.. مدارک و گرفتن و فرم دادن امضا کردم و بعد گفتن لباس هاتو عوض کن لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتم روی تخت دراز کشیدم چون تجربه سند رو داشتم و بدم میومد به پرستار گفتم میشه تو اتاق عمل بعد از سر شدن سند بزاری گفت باید دکتر دستور بده نا کاره ای نیستیم تماس گرفت و به دکتر گفت اونم گفت ایراد نداره هر طور بیمار راحته منم خوشحال شدم اومدن انژیوکت و وصل کردن و سرم و امپولا رو تزریق کردن و منتظر بودم که بیان دنبالم و بریم تو اتاق عمل حالا تو این شرایط نمیدونم چرا من هی تند تند دستشویی ام می‌گرفت هی میرفتم و میومدم🤣
مامان گندم🧚‍♀️🌾 مامان گندم🧚‍♀️🌾 ۶ ماهگی
مرخص شدم و شد شنبه ۹ تیر آقا ما ۷ صبح رفتیم بیمارستان شوهرم کارای بستری رو انجام داد و پرونده تشکیل داد منو بستری کردن خلاصه تا کارام انجام شد ساعت شد ۱۰ صبح بهم امپول فشار زدن نیم ساعت بعدش دردام شروع شد هی می‌گرفت ول میکرد دستگاه گذاشته بودن واسه چک کردن انقباض هام و قلب بچه خلاصه درد داشتم تا ساعت شد ۵ عصر سِرُم رو قطع کردن دکتر گفت یه سرم معمولی بزنید بهش تا بلند شه ورزش کنه وقتی سرم قطع کردن دردام هم قطع شد چون هنوز وقتش نبود یه یک ساعتی من ورزش کردم باز برام سرم فشار شروع کردن باز نیم ساعت بعدش دردام شروع شد تا ۱۲ شب چند بار هم معاینه کردن ۲سانت بودم و سر بچه پایین نیومده بود گذشت ساعت شد ۱۲ شب سرم رو قطع کردن باز دردام قطع شد گفتن بخواب باز صبح سرم رو شروع کنیم خلاصه گفتن میخای خانواده ات رو ببینی میتونی بری رفتم پشت در مامانم بود با شوهرم دیدمشون یکم باهاشون حرف زدم رفتم خوابیدم شد یکشنبه ساعت صبح باز سرم فشار رو شروع کردن باز دردام شروع شد ساعت ۹ قطع کردن دردام قطع بلند شدم ورزش کردم واینا اینم بگم از رو شنبه من چیزی نخوردم نمیزاشتن چیزی بخورم فقط اب خلاصه دکتر اومد معاینه کرد دیدن همون ۲سانته پیشرفت نداشتم دکتر گفت اینجوری نمیشه واسه بچه خطرناکه ضربان قلب هم نامنظمه گفت میخام کیسه آب رو بزنم خلاصه کیسه آب رو پاره کرد یکم درد داشت باز گفت سرم فشار رو شروع کنید باز شروع کردن تا اینجا ۴ تا امپول فشار بهم زدن وقتی زدن دیگه رو بدنم جواب نمی‌داد ساعت ۱۰ونیم بود دردام شروع شد دردای واقعی خلاصه ساعت شد ۱ ظهر دردام بیشتر شد معاینه کردن شده بودم ۳سانت گفتن بلند شو ورزش کن و اینا تا باز امپول فشار شروع کنیم
مامان کوروش جان مامان کوروش جان ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من: دوستان من دردام ک شروع شد به ماما همراهم پیام دادم دستورات ورزشی رو بهم داد حمام و لگن آب گرم نشستم .... صبح رفتم بیمارستان معاینم همون دوسانت بود گفتم برو خونه زوده ....۸ صبح برگشتم خونه و همچنان درد داشتم ساعت ۱ ظهر از پله بالا رفتم و روتخت دراز کشیدم مجدد دردم شروع شد با شدت بیشتری که همزمان کیسه آبم پاره شد، رفتم دوش گرفتم حاضر شدم تا به بیمارستان برم و بستری شم ساعت ۳/۵ شد و ماما همراه ساعت ۴ اومد پیش من...به محض رسیدن ورزشامون شروع شد روی توپ نشستم ورزش کردم دردا شدتش بیشتر می‌شد...خیلی سریع به ۸ سانت رسیدم و کم کم طاقتم تموم شد دیگه خسته شده بودم داد میزدم دیگه نمیتونم سزارینم کنید ماما همچنان پشت هم بمن رسیدگی میکرد امپول میزد سوند میزد ادرارم خالی بشه یه دقیقه هم ولم نمیکرد .... سریع به دکترم خبر داد و کم کم زورای من شروع شد و به سختی زور میزدم‌ سر بچه کامل پایین بود و منتظر زور من بودم...یکم تمرکز کردم چندتا زور زدم سر بچه رو دیدن ...بردنم روتخت زایمان ...۳ تا زور هم اونجا زدم دکتر سریع بی حس کرد برش زد بچه رو دادن بغلم ...و جفت رو خارج کردن و بخیه زدن ....دوستان زایمان طبیعی برای من سخت بود ...حتی الانم دو روز گذشته درد دارم ...این نیست ک فکر کنید بعدش زود سرپا میشی! برای من این نبود !