زایمان طبیعی پارت ۵
خودم خیلی حالم خوب نبود منو با هر دردسری شد بردن به بخش پرستار اومد و شیاف گذاشت رفت مامانم همرام بود و نذاشته بودن بچه رو ببینه خودم بعد از دو ساعت دردام شروع شد و سردرد و سرگیجه خیلی شدیدی داشتم حدود چند ساعتی خوابیدم بیدار که شدم گفتم می‌خوام برم بچه‌مو ببینم و بهش شیر بدم نذاشتن و گفتن بچه تا چند روز نمی‌تونه شیر بخوره به خاطر مدفوعی که خورده باید ریه‌اش پاک بشه خیلی حس بدی بود وجدان داشتم چون اگه من به بیمارستان نمی‌رفتم این بلاها سر خودم و بچه‌ام نمی‌اومد به خاطر بی‌فکری چند تا پرستار و دکتر احمق،که فقط به خاطر اینکه زایمان طبیعی باشه و آمار زایمانشون بالا بره این بلا رو سر ما آوردن نه فقط ما خیلیای دیگه،بعد از یه روز گفتم باید برای بچه شیر بدوشید در صورتی که من اصلاً شیر نداشتم به زور با هر بدبختی که شد نزدیک ۱۰ سی سی شیر دوشیدم و برای آی‌سی‌یو بردم برای اولین بار پسرمو دیدم که نگذاشتم بغلش کنم نه لمسش کنم فقط از پشت شیشه دیدمش نقدر که ورم کرده بود فکر می‌کردم ۵ کیلو شاید باشه اما نگو که همش برم بوده و فسقلی من ه زور سه کیلو می‌شده

۶ پاسخ

منم بچمو بستری کردن کثافتاا نمیزاشتن شیرش بدم باهاشون دعوا کردم دیگ در حد فحش با رضایت خودم شیرش دادم🥺

عزیزم کدوم بیمارستان میخواستی بری

وای منم شهریارم بیمارستان امام سجاد خیلی بده

این قضیه که میگن بودجه بیمارستان ها رو بر اساس تعداد زایمان طبیعی میدن نه بخاطر هر عمل دیگه ای باعث شده با جون مادرا و بچه ها بازی بشه ،منم سر دخترم ۴۱ هفته شدم دردام نگرفت، دهانه رحمم باز نشد با اينکه بیمارستان خصوصی بودم ،ولی مشهد ۲ سال پبش به هیچ عنوان اجازه اختیاری سزارین نمیدادن ،رفتم با آمپول فشار، ۱۷ ساعت درد، آخرشم دهانه رحمم باز نشد، شب چهارشنبه سوری بود ،دکترم مطبش تعطیل نکرد بخاطر من ،تا ۱۰.۵ شب داد میزدم ،دیگه از یه ساعت به بعد از خودم و بچم یادم نیست، فقط یه صفحه یادمه رفته بودم کنج تختم بالای بالا خودم مچاله کرده بودم و ... تا بالاخره دکتر اومد بردم سزارین اورژانس... اتفاقا همون روز یه خانم ۱۸ ساله هم برای آن اس تی اومده بود ۳۸ هفته میگفت بور نگهم داشتن وقت زایمانش نبود ،شوهرش اومد جلو در زایشگاه دعوا ولی دکتره از الکی گفت آمپول فشار زدیم نمیتونم مرخص کنم ،در حالی که کنار من بود و هنوز بهش آمپول و دارو نداره بودن ،،، تا آخر شب بچه اون بدنیا اومد ولی صداهای زجه اونم میشنیدم... اینا همش حق الناس

خدا لعنتشون کنه
منم ۲۷ ساعت درد کشیدم تا ۷ سانت رفتم نتونستم طبیعی سرارین شدم همون اول دکترمم گفته بود سزارین چون لگنم کوچیکه اینا اذیتم کردم

عزیزم نگفتن دلیله مدفوع چیه؟؟؟چون ۳۸هفته هم بودید
۳۸و چند روز بودید؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان نیلا و آنیل مامان نیلا و آنیل ۲ ماهگی
سزارین اورژانسی قسمت آخر
حالت تهوع دارم و به دکتر بیهوشی گفتم و برام دارو تزریق کرد اما با این حال هنوز ونطوری که داشتم چه عمل می‌شدم عق می‌زدم و اصلاً دست خودم نبود که دیدم بچه رو کشیدن بیرون و همون لحظه که بچه رو بیرون کشیدن و همون لحظه دکتر بیهوشی برام خواب آور تزریق کرد که بخوابم و بیشتر از این عقق نزنم بچه رو آوردن پیشم صورتشو به صورتم چسبوندم و در همون حال خوابم برد توی ریکاوری که بیدار شدم منو جابجا کردن و بردن توی بخش منتظر بچه بودم که بیارنش پیشم اما گفتن که باید بره ان آی سی یو به بیمارستان دیگه‌ای اعزام شد خودم هم به خاطر فشار بارداری باید بیشتر از حد معمول بستری می‌موندم
توی اون سه روز نزدیک ۳۰ تا آمپول تشنج عضلانی برام زدن که هر کدوم ۱۰ سی سی بود ا را شکر که توش لیدوکائین می‌ریختن برای همین دردی حس نمی‌کردم
برخورد پرستارها خیلی خوب بود رسیدگی خیلی خوب بود از نظر تمیزی هم که عالی بود
و بالاخره بعد از سه روز مرخص شدم البته باید فعلاً قرص بخورم برای فشارم
دخترم هم به خاطر تنفس تند و زردی ۵ روز بستری بود چون خیلی درد داشتم نمی‌تونستم پیشش بمونم اما همه چیز اوکی شده و ترخیصش کردیم و خدا را شکر الان پیشمه
تمام
اگه سوالی داشتید همینجا بپرسید ج میدم
مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۳
هزار تا فکر منفی دیگه اومد تو سرم ر چقدر که صداشو می‌کردم فایده نداشت با گریه و ناله تو وسط‌های سالن رفتم که همراهمو صدا کنم ولی به زور اومدن دستامو گرفتنو منو آوردن داخل بخش زایمان یه اتاق بود که برای استراحت پرستارا بود پرستاری که غروب شیفت بود خیلی اخلاقش بهتر از اینا بود رفتم تو اتاق دیدم که خوابه افتادم به دست و پاشو التماسش کردم که بیاد این دستگاه رو برام نصب کنه یکم شک کرد که پرستار قبلی کاری کرده باشه و اومد وقتی دستگاه رو وصل کرد دید که ضربان قلب بچه خیلی کمه همون موقع زنگ زد به دکتر و دکترا خودشونو رسوندن من درد داشتم ولی درد زایمان نبود یه حالت کمردرد و دل پیچه بود بچه تو شکمم انگار سنگ شده بود تکون نمی‌خورد هیچ فشاری هم وارد نمی‌کرد ساعت ۵ بود که دکتر هر یه ربع اینه‌ام می‌کرد و دهانه رحمم از ۲ سانت هیچ تغییری نکرده بود بعد از یک روز کامل درد کشیدن ضربان قلب بچه توی ۱۰ دقیقه ۶ بار افت کرد و فشار خودمم روی ۶ و ۷ بود به زور منو رسوندن به اتاق عمل سریع بی حسم کردن من هی داشتم بیهوش می‌شدم که بچه رو وقتی به دنیا آوردن اصلاً گریه نکرد ماساژش دادن سرتش کردن یه عالمه به پشتش زدن بعد یک ذره صدای گریهش اومد همون موقع بود که من بیهوش شدم و تا ۴ ساعت بعد به هوش نیومدم وقتی که به هوش اومدم گفتن که بچه مدفوع کرده و مدفوع خودشو خورده
مامان mehrab مامان mehrab ۴ ماهگی
سلام من اینقدر تجربه زایمان بقیه برام مفید بوده که دوست دارم تجربه خودمو هم بگم ایشالا همت کنم کامل تعریف کنم
اول اینکه من ترجیحم زایمان طبیعی بود سونوی آنومالی بچه سفالیک بود بعد دقیقا حس میکنم دقیقا شب قبل از سونوی وزن و تعیین وضعیت چرخید و بچه بریچ شد و وزنش هم ۱۸۰۰ بود توی هفته ۳۴ دکتر گفت وزنش نرماله ولی خیلی درشت نیست احتمالا حدود ۳ کیلو بشه موقع زایمان و تاریخ سزارین هم گفت میتونه ۵/۵ باشه!! حالا من دنبال زایمان طبیعی که چیکار کنم طبیعی بشه دکتر تاریخ سزارین داد!!
من دیگه از اون به بعد همش استرس زایمان سزارین داشتم ولی از طرفی هم گفتم خیلی روش اصرار نکنم هرچی خیر و صلاحه بشه
بعد من دیگه از ماه هشتم پاهام و اینا شروع به ورم کرد حالا دقیق نمیدونم از کی که همه میگفتن طبیعیه و ما کفش مردونه میپوشیدیم و دمپایی و ایناو... منم گفتم حتما طبیعیه دیگه تا این که هفته ۳۶ که رفتم دکتر گفتم پاهام خیلی ورم داره گفت تا مچ طبیعیه گفتم ساق پام هم یکم ورم داره چک کرد گفت آره یکم ورم داره حالا برای اینکه خیالمون راحت بشه آزمایش دفع پروتئین مینویسم برات(واقعا ورم پا رو خواهشا جدی بگیرید لزوما همیشه طبیعی نیست) جواب آزمایش فردا صبحش آماده شد که مثبت شد دیگه آزمایش ۲۴ ساعته دادم و خون که چند روز بعدش دقیقا روز قبل تاسوعا(یکشنبه) اومد که نوبت دکتر هم داشتم و دفع پروتئینم خیییلی بالا بود و دکتر گفت که چهارشنبه برم دکتر کلیه و سونو برای تایید بریچ بودن و نامه برای بیمارستان بهم داد و گفت که احتمالا هفته دیگه باید زایمان کنی
مامان دلانا مامان دلانا ۶ ماهگی
مامانا میخوام از تجربم در مورد بچه های رفلاکسی بهتدن بگم شاید به دردتون بخوره
دخترم از همون روز اول تولدش علائم رفلاکس پنهان داشت برای همین از همون هفته اول که شیر خودمو میخورد دارو گرفت ولی علائمش از بین نمیرفت تا اینکه دیدم شیرم سیرش نمیکنه،وزن تولدشم کم بود ۲۷۰۰ دنیا اومد که دو هفته اول تا ۲۴۵۰ وزنش کم شد،با نظر دکترش شیر خشک نان ای ار شروع کردم،بهش روزی ۱۲۰ سی سی شیر خودم رو میدادم بقیش شیر خشک،اینم بگم که رژیم رو سفت و سخت رعایت میکردم فقط برنج و مرغ و خرما و سیب زمینی میخوردم.دیگه جونی برام نمونده بود چون خودمم زخم معده دارم،حتی بعد از زایمان به کاچی نخوردم بخاطر دخترم،تا اینکه دیدم بعد از خوردن شیرم علائمش بدتر میشه،خر خرش خیلی زیاد شد حدس زدم که شاید به یکی از همین چیزای محدودی که میخورم هم آلرژی داره برای همین شیر مادر رو کلا قطع کردم،راستش اولش خیلی ناراحت بودم و احساس بدی داشتم که نتونسام شیر خودم رو بدم ولی وقتی دیدم بچم راحت تره و بهتر شده اروم تر شدم
مامان کارن مامان کارن ۳ ماهگی
آخرش مامانم به یکی از ماما ها زیر میزی داد زنگ زد تا دکترو پیدا کنه دکتر بیاد خیلی طول کشید منم که نسبت به صبح دیگه شدید تر شده بود آب زیاد میومد جوری که دیگه هم زیر لباسم هم شلوارم کلا خیس بود نوار بهداشتی هم که گذاشته بودم خیس خیس بود
از بیمارستان گفتن تا دکترت بیاد زیاد طول میکشه باید بستریت کنیم
منم که نمیخواستم زایمان طبیعی انجام بدم خیلی میترسیدم تا دکترم بیاد زیاد طول کشید دردام داشت خیلی کم شروع میشد
تا اینکه دکترم اومد ساعت شد ۱۲و۴۰دقیقه از منم هی نوار قلب میگرفتن
دکتر اومد پیشم ماینه کرد گفت ۲ونیم سانت باز شدی بستری شو گفتم میترسم از زایمان طبیعی باید برام نامه بدی برم تبریز بستری بشم که گفت خیلی خطر داره برا بچه آبت خیلی کم شده اکسیژن نمیرسه بهش تا تو بری بستری کنن باید طبیعی انجام بدی منم مجبور شدم بستری شدم دردام هم شروع شده بود قابل تحمل بودن دردا تا ۳ ساعت اینا بهم امپول زدن دردم شدیدتر شد بهم ورزش میدادن با آب گرم کمرمو ماساژ میدادن چند بار ماینه کردن از بچه هم نوار قلب برمیداشتن من دیگه حالم خوب نبود خیلی درد داشتم برام تنفس مصنوعی گذاشتن نفسم در نمیومد هی میگفتن زور بده اینجوری کنی بچه نمیاد زور میدادم دکتر میگفت موهاشو میبینم دوباره که دردم خیلییییییی شدید شد یکم بریدن… تا بچه بیاد با یه زور بچمو گذاشتن رو سینم🥹 خیلی حس خوبی بود با تموم دردایی که کشیده بودم همش یادم رفت فقط به بچم فکر میکردم بعد پرستار بچمو برد

بقیش تاپیک بعدی…..