سزارین اورژانسی قسمت آخر
حالت تهوع دارم و به دکتر بیهوشی گفتم و برام دارو تزریق کرد اما با این حال هنوز ونطوری که داشتم چه عمل می‌شدم عق می‌زدم و اصلاً دست خودم نبود که دیدم بچه رو کشیدن بیرون و همون لحظه که بچه رو بیرون کشیدن و همون لحظه دکتر بیهوشی برام خواب آور تزریق کرد که بخوابم و بیشتر از این عقق نزنم بچه رو آوردن پیشم صورتشو به صورتم چسبوندم و در همون حال خوابم برد توی ریکاوری که بیدار شدم منو جابجا کردن و بردن توی بخش منتظر بچه بودم که بیارنش پیشم اما گفتن که باید بره ان آی سی یو به بیمارستان دیگه‌ای اعزام شد خودم هم به خاطر فشار بارداری باید بیشتر از حد معمول بستری می‌موندم
توی اون سه روز نزدیک ۳۰ تا آمپول تشنج عضلانی برام زدن که هر کدوم ۱۰ سی سی بود ا را شکر که توش لیدوکائین می‌ریختن برای همین دردی حس نمی‌کردم
برخورد پرستارها خیلی خوب بود رسیدگی خیلی خوب بود از نظر تمیزی هم که عالی بود
و بالاخره بعد از سه روز مرخص شدم البته باید فعلاً قرص بخورم برای فشارم
دخترم هم به خاطر تنفس تند و زردی ۵ روز بستری بود چون خیلی درد داشتم نمی‌تونستم پیشش بمونم اما همه چیز اوکی شده و ترخیصش کردیم و خدا را شکر الان پیشمه
تمام
اگه سوالی داشتید همینجا بپرسید ج میدم

۴ پاسخ

عزیز دلم خدارو شکر که هردوتاتون حالتون خوبه🥰

دکترتون کی بود؟
و اینکه بخیه ها جذبی بود یا کشیدنی؟

توی اتاقتون هم اتاقی هم داشتین؟
یا گذاشتن تنها باشید
پمپ درد که ممنوع هست براتون توی سرم مسکن هم زدن؟یا فقط شیاف؟

واینکه بیمارستان کرمی رسیدگی به نوزادش خوبه؟



ببخشید‌ سوال هام زیاد شد منم که در جریان هستی نفت قراره با رکابی‌زایمان‌کنم ولی درد دارم ممکنه اورژانسی بشم

چه حوصله ای چه وقتی داری داستان مینویسی خوشبحالت

شماکه تا۴۰ هفته رفتین پس چرا میگین ۳۶هفته و۴روز بودین

عزیزم انشالله همیشه کنار هم خوب خوش باشین

سوال های مرتبط

مامان جوجک مامان جوجک ۷ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۵
خودم خیلی حالم خوب نبود منو با هر دردسری شد بردن به بخش پرستار اومد و شیاف گذاشت رفت مامانم همرام بود و نذاشته بودن بچه رو ببینه خودم بعد از دو ساعت دردام شروع شد و سردرد و سرگیجه خیلی شدیدی داشتم حدود چند ساعتی خوابیدم بیدار که شدم گفتم می‌خوام برم بچه‌مو ببینم و بهش شیر بدم نذاشتن و گفتن بچه تا چند روز نمی‌تونه شیر بخوره به خاطر مدفوعی که خورده باید ریه‌اش پاک بشه خیلی حس بدی بود وجدان داشتم چون اگه من به بیمارستان نمی‌رفتم این بلاها سر خودم و بچه‌ام نمی‌اومد به خاطر بی‌فکری چند تا پرستار و دکتر احمق،که فقط به خاطر اینکه زایمان طبیعی باشه و آمار زایمانشون بالا بره این بلا رو سر ما آوردن نه فقط ما خیلیای دیگه،بعد از یه روز گفتم باید برای بچه شیر بدوشید در صورتی که من اصلاً شیر نداشتم به زور با هر بدبختی که شد نزدیک ۱۰ سی سی شیر دوشیدم و برای آی‌سی‌یو بردم برای اولین بار پسرمو دیدم که نگذاشتم بغلش کنم نه لمسش کنم فقط از پشت شیشه دیدمش نقدر که ورم کرده بود فکر می‌کردم ۵ کیلو شاید باشه اما نگو که همش برم بوده و فسقلی من ه زور سه کیلو می‌شده
مامان آرین🧒وآرمین👶 مامان آرین🧒وآرمین👶 ۴ ماهگی
مامان محمدجواد ومیراث مامان محمدجواد ومیراث ۸ ماهگی
پارت دوم
اتاق عمل نیم ساعتی طول کشید ، من چندثانیه حالت تهوع گرفتم فقط که سرم رو به پهلو کج کردن خوب شدم ، بعد از اتمام هم بچه رو اوردن دیدم و سریع من رو بردن ریکاوری و بچه رو بردن بخش نوزادان ، اون روز شلوغ بود و من تا سه ساعت توی ریکاوری موندم بعد از دو ساعت تونستم حرکت بدم کمی پاهامو ، یکمی سردم سد که بهشون گفتم و برام بخاری اوردن و خوب سد ، همونحا درخواست پمپ درد کردم ، دکترم بعد از یک ساعت اومد و معذرت خواهی کرد که میدونم درد داره اما به نغع خودته و رحممو فشار داد ابنجا واقعادرد داشت و حیغ کشیدم بعد از سه ساعت آوردن منو بردن بخش تو اتاقم و بچه رو هم بعد از نیم ساعت آوردن دردام داشت سروع میسد اما پرستارا زود زود سروم میزدن و شیاف میذاشتم و قابل تحمل بود سختیش این بود که نباید سروگردنمو تکون میدادم و نباید خرف میزدم تا ساعت هشت شب ، شب که شد دکتر گفت با نسکافه و چای شروع کنم و کاچی و سوپ هم خوردم و بهم کفتن باید راه برم فقط چند قدم اولش سخت بود و بعدش برام راحت شد
مامان نیلا و آنیل مامان نیلا و آنیل ۱ ماهگی
تجربه سزارین اورژانسی 3
دکترم کلینیک پایین شیفت بود بهش زنگ زدن و جریانو گفتن دکتر گفت باید ختم بارداری بدیم ساعت ۱۲ به بعد می‌بریمش برای عمل خیلی ناراحت و نگران بودم می‌ترسیدم که بچه‌ام کامل نباشه البته اینو بگم ساعت ۱۲ شبه قبل که بستری شدم بهم یک دوز آمپول ریه زده بودند میشه گفت ۱۲ ساعت از آمپول ریه‌ام گذشته بود موقع جراحی
پرستاری که توی بخش بود وقتی که دید دارم گریه می‌کنم خیلی بهم امیدواری داد حتی کمکم کرد که اصلاح کنم همش باهام شوخی می‌کرد که بخندم و یادم بره شرایط رو
زنگ زدم به همسرم و گفتم که جریان اینطوره خودشو سریع با مامانم رسوند و ساک بچه که از قبل آماده کرده بودم و ساک خودم رو آورد برام
اونا هم اومدن بهم دلداری می‌دادن البته اینو بگم که بیمارستان شرکت نفت ان آی سی یو نداشت
و اگر بچه مشکلی داشت باید اعزام می‌شد به یه بیمارستان دیگه
خلاصه که توی بخش همون جا واسم سوند وصل کردن اصلاً نترسید من الان دومین باره که سوند وصل کردن واسم و اگر خودتون رو شل بگیرید و همون لحظه نفس عمیق بکشید اصلاً احساس نمی‌کنید فقط چون باید از این تخت به اون تخت خودتون جابجا بشید و راه برید یک ذره احساس بد داره وگرنه اصلاً درد نداره
اون‌هایی که میگن سوند درد داره لحظه گذاشتن خودشون رو سفت گرفتن اگه شما خودتونو شل بگیرید دردی احساس نمی‌کنید
روی برانکارد بردنم تا اتاق عمل کترم خیلی خوش برخورد رفتار می‌کرد از اون طرف دکتر هوشی و دستیارش هم خیلی خودمونی رفتار می‌کردند و می‌خواستند استرس نداشته باشم اما من از ترس و سرمای اتاق عمل بی‌اختیار می‌لرزیدم فشارم ۱۴ بود که دکتر یهوشی با دارو سعی می‌کرد کنترلش کنه
مامان ملورین🤰👼🩷 مامان ملورین🤰👼🩷 ۵ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین)🌱💖
پارت سوم
خانوما ببخشید که دیر میزارم چون همین جا دارم مینویسم 🥴💓
خلاصه که بچه رو که کشیدن بیرون من یه حالت منگی داشتم خوابم میومد انگار متوجه نبودم ولی سرمو چرخوندم دیدم دارن بندناف دخملم میبرن بعد آوردن چسبوندن لپشو به صورتم نگم که چقدر حسش قشنگ بود دلم نمیخواست جداش کنن ولی چون تازه سرماخوردگیم خوب شده بود ترسیدم سرما بخوره بهش زود گفتم من سرماخورده بود بهما ببرینش
با این که معدم پربود چون صبحانه خورده بودم آبم خورده بودم یدونه ناهار نخورده بودم ولی خب حس حالت تهوع نداشتن خداروشکر همون لحظه هم که بچه رو کشیدن کنار من یه حس آرامش بهم دست داد خوابم برد یه لحظه صدای دکتر و شنیدم که می‌خواست باهام صحبت کنه بعد گفت عه خوابه اونا هم گفتن آره دکتر هم رف😂🤦‍♀️
همین که پرده رو برداشتن انگار به خوردم اومدم بیدار شدم تمام تنم داشت میلرزید سردم بود خیلی لرز داشتم بردنم ریکاوری پتو دوتا کشیدن روم گرمم کردن اما همچنان داشتم میلرزیدم همشم دلم آب میخواست خدا خیرشون بده اندازه دو قاشق بهم آب دادن 😬😂🤦‍♀️
بعد یه خورده که لرزم کمتر شد فرستادنم بخش ادامه ....
مامان نیلا و آنیل مامان نیلا و آنیل ۱ ماهگی
سزارین اورژانسی 4
به دکتر گفتم که صبح صبحانه خوردم تقریباً ساعت ۱ ظهر بی‌حسی رو واسم انجام می‌داد و ۸ ساعت از صبحانه خوردنم گذشته بود برام توضیح داد که طور بی‌حسی را انجام میده دو نفر کمکم کردن نشستم سرم رو پایین گرفتم و به کمک دکتر بیهوشی گفتم دستم رو بگیر می‌ترسم🤣
اونم دستمو محکم گرفته بود و می‌گفت که خیالت راحت اصلاً درد نداره همون لحظه که دکتر داشت انجام می‌داد برام توضیح می‌داد که الان دارم با بتادین کمرت رو تمیز می‌کنم الان می‌خوام با انگشتام فاصله بین مهرت رو پیدا کنم سوزن رو وارد کردم و الان می‌خوام دارو رو تزریق کنم دارو رو که تزریق کرد بهم گفت سریع دراز بکش سریع دراز کشیدم و پاهام شروع به گرم شدن کرد به دکتر گفتم که دکتر من توی بارداری همیشه تهوع و استفراغ داشتم حتی امروز صبح هم قرص تهوع خوردم دکتر گفت خیالت راحت اگر حالت تهوع داشتی برات دارو تزریق می‌کنم البته اینم بهتون بگم که من توی بارداری اسید معدم فوق العاده زیاد شده بود اینطوری که اگر معده خالی می‌شد و گرسنم می‌شد فقط اسید معده بالا می‌آوردم
خلاصه دکتر شروع به کار کرد چند دقیقه گذشته بود که احساس کردم
مامان سام مامان سام ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین#۳
تا اینکه بهو حس کردم یه چیزی از زیر قفسه سینه ام کشیده سد بیرون و بهو احساس خالی بودن کردم. همون لحظه صدای گریه پسرم رو شنیدم و بغضم ترکید گفتم خانم دکتر پسرم خوبه؟ خانم دکتر هم گفت بله عزیزم خوبه خوبه. گفتم می خوام ببینمش که پرستار گفت الان بذار تمییزش کنیم . من فقط گریه می کردم تا پسرمو آوردنو گذاشتن کنار صورتم. چه لحظه ای بود خدایا…بعدش بچه رو بردن و من هم به به خواب آروم رفتم که خوابم دیدم ولی یادم نیست چی بود. بعد صدای دکتر رو شنیدم که اسمم رو گفت و گفت که کارش تموم شد. من یه حال منگ داشتم وحرفام خیلی با فکر نبود و کلی از دکتر تشکر کردم. رفتیم ریکاوری و از همون ریکاوری برام پمپ درد گذاشت . شکمم رو هم تو ریکاوری فشار دادن که دردی ندلشتم چون بی حس بودم. اما لرزش ریکاوری بد بود همش دندونام به هم می خورد و نمی تونستم لرزشش رو کنترل کنم. یه نیم ساعتی فکر کنم تو ریکاوری بودم. پرستار پیشم بود و من همچنان گریه می کردم. از خوشحالی. ازم خواست برای خواهرش که بچه دار نمیشه دعا کنم و من هم از ته دل براش دعا کردم. بعدش رفتیم بخش و همه عزیزانم کنارم بودن مخصوصا عزیزدلم پسر قشنگم
مامان تو دلی مامان تو دلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی۳
ساعت دیگه ۸شده بود و همسرم و مادرش پر استرس بودن و هی میگفتن بریم بیمارستان اما من با خودم فکر میکردم که باید بیشتر به خودم فشار بیارم ممکنه هنوز سه سانت هم نشده باشم واسه همین هی باهاشون سرو کله میزدم اون وسط که باید صبر کنیم 😅 اما دردام عمیق و شدید بود ولی من نمی خواستم باور کنم که شاید واقعا تو فشارم همچنان داشتم تحمل میکردم تا ساعت شد ۹شب
دیگه نمیتونستم خانواده رو کنترل کنم کلافه شدم از بس که استرس میدادن
از اونجایی که شام نتونستم بخورم یه زعفرون عسل خوردم که قندم نیفته و راهی بیمارستان شدیم
دیگه واقعا تحمل برام سخت شده بود جوری که تو ماشین داشتم میپیچیدم به خودم که صدام در نیاد انقباضا شدید و شدید تر شده بود
رسیدیم بیمارستان و دیگه نمیتونستم راه برم با ویلچر منو بردن زایشگاه
تقریبا ۵ دقیقه منتظر موندم تا ماما خودشو برسونه
زایشگاه خلوت خلوت بود 😆 خودم بودمو خودم فقط یه خانومی بود که میخواست بره سزارین که یه جوری نگام میگرد اون لحظه برام جای تعجب داشت 🤔 بعدا مادر شوهرم میگفت که همون خانمومو داشتن میبردن اتاق عمل به مادرشوهرم میگفت این دختره از درد به خودش میپیچه چرا صداش در نمیاد پس ؟!🥲……..
مامان دلوین مامان دلوین ۴ ماهگی
تجربه_زایمان_سزارین ادامه
از روی اون تخت پاشدم و رفتم روی یک‌تخت دیگ که ان اس تی ازم بگیرم ک ببینم قلب بچه وضعیتش چطوره ک دکتر اومد و دید و گفت که افت داشته و باید سریع عمل بشم و بعد از اونم پاشدم و رفتم روی تختی ک قرار بود ببرنم اتاق عمل خوابیدم و بردنم سمت اتاق عمل رسیدم اونجا دکتر بیهوشی اومد پیشم و شروع کرد باهام حرف زدن بهم گفت میخوای بی حسی از کمر بشی یا بیهوشی کامل که گفتم بیهوشی کامل و اصرار داشت ک بی حسی از کمر بهتره و بچتو همون‌موقع میبینی که من امتخابم فقط بیهوشی بود چون نمیخواستم اون لحظه چیزی بفهمم😅😅بعد از اونم رفتم توی خود اتاق واسه عمل و دکتر اومد و جلوم یک پرده ای کشیدن و میخواستن شروع کنن لحظه ای که بتادین و ریختن خنک شدم هم متوجه شدم بعد اون دکتر بیهوشی دارو زد و من دیگ متوجه نشدم تا زمانی که چشممو به زور خواب و بیداری باز کردم ک دیدم توی ریکاوری ام شکمم هم توی ریکاوری فشار دادن متوجه فشار و درد توی هوش و بیهوشی میشدم ولی خب در حد کم بعد از اون دخترمو اوردن و گذاشتن روی سینه ام که حس خیلی خوبی داشت بعدم دیگه منتقل شدم به بخش 🥹دخترم صبح روز ۲۷خردا ساعت ۷و۲۶دقیقه صبح با وزن ۲۳۰۰کیلو به دنیا اومد خیلی کوچولو بود🐥😍 و خودمم توی۳۶هفته ۶روزگی زایمان کردم.
از زایمان سوالی داشتین در خدمتم 🙏🏻
مامان نیلا و آنیل مامان نیلا و آنیل ۱ ماهگی
بیاید می‌خوام تجربه سزارین اورژانسیم رو واستون بگم من قبلاً یه سزارین داشتم ۷ سال پیش و این یکی سزارین اجباری بود ز هفته‌های بالا من انقباض داشتم که دکتر می‌گفت طبیعیه شیاف پروژسترون و آمپول پرولتون ستفاده می‌کردند این اواخر ضی روزها کمردرد کمی می‌داشتم که با استراحت خوب می‌شد36هفته و 4 روزم بود که این هفته‌های آخر خیلی احساس سنگینی می‌کردم اما اون روز از صبح که بیدار شدم مردرد داشتم و با استراحت خوب نمی‌شد تحمل کردم تا ساعت ۷ عصر دیدم فایده نداره رفتم زایشگاه بیمارستان نفت اول وقتی فهمید درد دارم گفت باید معاینه بشی معاینه‌ام کرد که خیلی برام دردناک بود من ۱۳ هفته هم یک بار معاینه شدم اصلاً درد نداشت اما این سری خیلی درد کشیدم و فکر می‌کنم به خاطر این بود که تورم واژن داره توی هفته‌های بالا و طبیعیه که معاینه درد داشته باشه خلاصه گفت که دهان رحم بسته است بهش گفتم احساس گرگرفتگی دارم و فشار خونم رو گرفت که ۱۶ روی ۹ بود بستریم کردن که فشار خونم رو کنترل کنم البته ان اس تی هم ازم گرفتن که یه دونه درد ثبت شده بود
مامان باران مامان باران ۷ ماهگی
تجربه من از سزارین:
من تجربه طبیعی ندارم چون به خاطر واریس واژن سزارین اجباری بودم، اما تجربه ام از سزارین لحظه‌‌ای که بچه بدنیا میاد هیچ دردی نداری و خیلی شیرینه بعدش به من خواب آور زدن و وقتی بیدار شدم تو ریکاوری بودم و درد بی نهایت شدیدی تو شکمم داشتم و هرچی التماس میکردم بهم مسکن بزنن میگفتن باید بری بخش تو ریکاوری نمیشه، یک ساعت تو همون حالت بودم و از درد زار میزدم، بعد که بردنم اتاق خودم چند نفر اومدن و شکممو فشار دادن و بی نهایت دردناک بود جوری که چندتا جیغ زدم از درد چون حس داشتم و مسکن نزده بودن هنوز، بعد شیاف گذاشتن و کم کم دردا قابل تحمل و کم شد، شبش اومدن دستمو گرفتن برای راه رفتن که اونم خیلی دردناک بود، و در آخر من تا ۶ روز سردردهای وحشتناکی داشتم به خاطر داروهای بیحسی جوری که در در حالت خوابیده خوب بودم به محض نشستن دردی مثل شن ریزه از نخاع گردن میومد بالا و می‌ریخت تو سرم واقعاااا عذاب بود و رفتم بیمارستان متخصص بیهوشی برام سرم و آمپول و قرص نوشت و گفت باید حداقل روزی ۱۶ لیوان مایعات بخوری تا ماده بی حسی از بدنت خارج بشه و با مصرف داروها و آب فراوان کم کم بهتر شدم و الان بعد ۱۵ روز کمر دردم و اینم بگم بعد کشیدن بخیه خیلی احساس سبک تری دارم ولی خب محل بخیه و بالا و پایینش انگار برام بی حسه و البته تو حرکت های ناگهانی دردناک
اینارو نگفتم بترسونمتون خدایی نکرده اما آگاهی بهتر از خیال خوشه که یک عده فکر میکنن سزارین راحته
مامان نفس💓 مامان نفس💓 ۲ ماهگی
سلامت مامانا من اومدم از روزی که سزارین کردم 6/8 اولش کلی استرس داشتم ترس تمام وجودمو گرفته بود وقتی صدام کردن برای سزارین پام به اتاق عمل رسید چون ندیده بودم کلن سر شدم میخواستم بخورم زمین منو گرفتن در حدی که فشارم در جا.رفت بالا اما چاره ای نداشتم باید بچه. رو دنیا میاوردم خلاصه که دکتر اومد یکم آرامم کرد و آمپول بی حسی زدن در جا درازم کردن سرتخت و دیگه چیزی متوجه نشدم و سریع دکترا دست به کار شدن و دختر نازمو نشون دادن دیگه آرام شدم بخاطرع فشار بالا دو ساعت منو تو ریکاوری نگه داشتن بعد از دوساعت بردن تو اتاقم و ی ربع بعد دختر عزیزمو آوردن خیلی روزا خوبی بود. هر چند سزارین بعدش سخته اما خوب چون چیزی متوجه نمیشی خیلی خوب. فقط موقعه ای که بهت میگن پاشو راه برو یکم سخته البته برای من که وزنم حسابی رفته بود بالا خیلی سخت بود بلند شدن خلاصه فرداش منو مرخص کردن و بهترین لحظه بود بعد از اون همه سختی که تو دوران بارداری داشتم و اون همه استرس خدا روشکر تمام شد من و دخترم به خونه رفتیم. الآنم که 26 روز زایمان کردم اما دخترم شبها خیلی خوب نمی‌خوابه انگاری بغلی شده ی وقتا از بیخوابی سردرد شدید میگیرم که روزها یکی دوساعت می‌خوابه دخترم منم کنارش می‌خوابم. خدا رو هزار مرتبه شکر که روزها به سلامتی گذشت انشالا به حق فاطمه زهرا هر کس آرزو بچه داره خدا بهش بده چون واقعا خیلی لذت بخش خیلی بچه اینقدر عزیز که آدم احساس تنهایی نمیکنه خدا رو هزاران بار شکر 🤲🏻🤲🏻🌺🌺
مامان جوجک مامان جوجک ۷ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۳
هزار تا فکر منفی دیگه اومد تو سرم ر چقدر که صداشو می‌کردم فایده نداشت با گریه و ناله تو وسط‌های سالن رفتم که همراهمو صدا کنم ولی به زور اومدن دستامو گرفتنو منو آوردن داخل بخش زایمان یه اتاق بود که برای استراحت پرستارا بود پرستاری که غروب شیفت بود خیلی اخلاقش بهتر از اینا بود رفتم تو اتاق دیدم که خوابه افتادم به دست و پاشو التماسش کردم که بیاد این دستگاه رو برام نصب کنه یکم شک کرد که پرستار قبلی کاری کرده باشه و اومد وقتی دستگاه رو وصل کرد دید که ضربان قلب بچه خیلی کمه همون موقع زنگ زد به دکتر و دکترا خودشونو رسوندن من درد داشتم ولی درد زایمان نبود یه حالت کمردرد و دل پیچه بود بچه تو شکمم انگار سنگ شده بود تکون نمی‌خورد هیچ فشاری هم وارد نمی‌کرد ساعت ۵ بود که دکتر هر یه ربع اینه‌ام می‌کرد و دهانه رحمم از ۲ سانت هیچ تغییری نکرده بود بعد از یک روز کامل درد کشیدن ضربان قلب بچه توی ۱۰ دقیقه ۶ بار افت کرد و فشار خودمم روی ۶ و ۷ بود به زور منو رسوندن به اتاق عمل سریع بی حسم کردن من هی داشتم بیهوش می‌شدم که بچه رو وقتی به دنیا آوردن اصلاً گریه نکرد ماساژش دادن سرتش کردن یه عالمه به پشتش زدن بعد یک ذره صدای گریهش اومد همون موقع بود که من بیهوش شدم و تا ۴ ساعت بعد به هوش نیومدم وقتی که به هوش اومدم گفتن که بچه مدفوع کرده و مدفوع خودشو خورده