سزارین اورژانسی 4
به دکتر گفتم که صبح صبحانه خوردم تقریباً ساعت ۱ ظهر بی‌حسی رو واسم انجام می‌داد و ۸ ساعت از صبحانه خوردنم گذشته بود برام توضیح داد که طور بی‌حسی را انجام میده دو نفر کمکم کردن نشستم سرم رو پایین گرفتم و به کمک دکتر بیهوشی گفتم دستم رو بگیر می‌ترسم🤣
اونم دستمو محکم گرفته بود و می‌گفت که خیالت راحت اصلاً درد نداره همون لحظه که دکتر داشت انجام می‌داد برام توضیح می‌داد که الان دارم با بتادین کمرت رو تمیز می‌کنم الان می‌خوام با انگشتام فاصله بین مهرت رو پیدا کنم سوزن رو وارد کردم و الان می‌خوام دارو رو تزریق کنم دارو رو که تزریق کرد بهم گفت سریع دراز بکش سریع دراز کشیدم و پاهام شروع به گرم شدن کرد به دکتر گفتم که دکتر من توی بارداری همیشه تهوع و استفراغ داشتم حتی امروز صبح هم قرص تهوع خوردم دکتر گفت خیالت راحت اگر حالت تهوع داشتی برات دارو تزریق می‌کنم البته اینم بهتون بگم که من توی بارداری اسید معدم فوق العاده زیاد شده بود اینطوری که اگر معده خالی می‌شد و گرسنم می‌شد فقط اسید معده بالا می‌آوردم
خلاصه دکتر شروع به کار کرد چند دقیقه گذشته بود که احساس کردم

۱ پاسخ

عزیزم مرسی کامل توضیح میدی

سوال های مرتبط

مامان Arta مامان Arta ۵ ماهگی
مامان دخملی💗👼🏻 مامان دخملی💗👼🏻 ۱ ماهگی
2باورتون شاید نشه۸نفر اومدن فقط دکتر خودش خانم بود از دکتر قلب بگر تا هر دکتری که اونجا بود اومدن وای انقدر مهربون بودن حرفیای دیگه میزدند که من سرگرم بشم دکتر بیهوشی خیلی خوب بود گفت نترس هرکاری بخوام انجام بدم قبلش بهت میگم خب گفت الان سردت میشه میخوام بتادین بزنم به کمرت گفت حالا میخوام امپول بزنم خودت روشل بگیر که دردت نگیر همین که زد من خودمو سفت کردم که دردم گرفت خب امپول دوم که زد درد نگرفت فقط فهمیدم که زد پام بی حس شد اما همه چیز رو میفهمیدم سوند هم وصل کرد بهم اکسیژن وصل کردن یهو فشار افت کرد شندیم گفتن فشار اومده رو چهار دکتر بیهوش دست به صورتم میزد میگفت خوبی من نمیتونستم حرف بزنم سرم رو فقط تکون دادم داشتم میشیندین که میگفت به دکتر بگین زود بیاد کار عمل اینو انجام بده که حالش بده راستی این وسطا برام اهنگ هم زده بودن🥹😅یه امپول دیگه زدن دوباره فشارم برگشت یهو حالت تهوع گرفتم بخاطر همون اب بود دیگه یه امپول دیگه زدن خلاصه عمل شروع شده من تکونا رو حس میکردم یه اخ گفتم صدای نی نیم اومد بعدش هم سرکلاژ وپساری رو در اورد ،خداروشکر که دکترم و ادمای بیمارستان و اتاق عمل عالی بودن،پمپ درد هم داشتم اما درد بدش برامن خیلی بود🥲
مامان نیلا و آنیل مامان نیلا و آنیل ۱ ماهگی
سزارین اورژانسی قسمت آخر
حالت تهوع دارم و به دکتر بیهوشی گفتم و برام دارو تزریق کرد اما با این حال هنوز ونطوری که داشتم چه عمل می‌شدم عق می‌زدم و اصلاً دست خودم نبود که دیدم بچه رو کشیدن بیرون و همون لحظه که بچه رو بیرون کشیدن و همون لحظه دکتر بیهوشی برام خواب آور تزریق کرد که بخوابم و بیشتر از این عقق نزنم بچه رو آوردن پیشم صورتشو به صورتم چسبوندم و در همون حال خوابم برد توی ریکاوری که بیدار شدم منو جابجا کردن و بردن توی بخش منتظر بچه بودم که بیارنش پیشم اما گفتن که باید بره ان آی سی یو به بیمارستان دیگه‌ای اعزام شد خودم هم به خاطر فشار بارداری باید بیشتر از حد معمول بستری می‌موندم
توی اون سه روز نزدیک ۳۰ تا آمپول تشنج عضلانی برام زدن که هر کدوم ۱۰ سی سی بود ا را شکر که توش لیدوکائین می‌ریختن برای همین دردی حس نمی‌کردم
برخورد پرستارها خیلی خوب بود رسیدگی خیلی خوب بود از نظر تمیزی هم که عالی بود
و بالاخره بعد از سه روز مرخص شدم البته باید فعلاً قرص بخورم برای فشارم
دخترم هم به خاطر تنفس تند و زردی ۵ روز بستری بود چون خیلی درد داشتم نمی‌تونستم پیشش بمونم اما همه چیز اوکی شده و ترخیصش کردیم و خدا را شکر الان پیشمه
تمام
اگه سوالی داشتید همینجا بپرسید ج میدم
مامان دخملی💗👼🏻 مامان دخملی💗👼🏻 ۱ ماهگی
تجربه سزارین خودخواسته1
خب دکتر گفت ساعت۶غذا بخور ساعت۱۲بیمارستان باش،اینو هم بگم من دو روز قبل سزارین مریض شدم سرما خوردم،خب من غذام رو خوردم همراه مامانم وشوهرم راهی بیمارستان شدم ساعت۹بیمارستان بودم،پذیرش شدم که بهم گفت خیلی زود اومدی نوبتت که ساعت۱۲هست ،گفت خب حالا برو زایشگاه اونجا منتظر باش من رفتم زایشگاه فهمیدن گفتن مریضی گفتم بله انژیوکت رو بهم زدن من همینجوری عرق میریختم تو کولر ها خب از اونجای که من تو کل بارداری ضربان قلبم بالا بود اونجا هم که گرفتن بالا بود حالا برا مریضی هم بدتر فشار روم بود فشارم رفت بالا همش زیر وبالا میشد۱۲/۸یه بار۱۳/۹خلاصه دیدن اینجوری با دکتر تماس گرفتن دکتر گفت دکتر قلب رو صدا بزنین بیاد پیشش دکتر خودش قرار بود ساعت۲بیاد،دکتر قلب اومد نوار قلب گرفتن با اینکه نباید چیزی میخوردم ولی دیگه خیلی صربان قلب بالا رفت دکتر قلب یک قرص ضداسترس همراه یک قلوب اب بهم دادن خوردم ،خب باز منظم همینجوری فشارم رو میگرفتن دیدن پایین نمیاد باز تماس گرفتن بادکتر ،یهو گفتن دکتر داره میاد همین الان میری اتاق عمل منو میگی یهو استرسم شدید تر شد سریع پاهام رو با باند بستن من رو بردن اتاق عمل در اتاق عمل دکتر نگاه به صورتم کرد گفت اینه مریض گفتن بله گفت زود ببرید داخل دکتر ساعت یک اومد بخاطر اینکه وضع من ابن بود خب تواتاق عمل دکتر بیهوشی فشار روگرفت که بالا بود دکتر میگفت خودت که میدونی سزارین خود خواستع هست گفتم بله دکتر هم خیلی ترسیده بود همه دورسرم جمع شده بود هل هلولکی دکتر بیهوشی گفت بیحسی براش انجام میدم خب رفتم رو تخت نسشتم دیدم همش مرد میاد
مامان مَهزاد مامان مَهزاد ۸ ماهگی
تجربه زایمان ‼️‼️
خب خلاصه که منو بردن اتاق عمل طبقه پایین، ( با برانکارد که اومده بود برای مریض دیگه ای)
دکترم بخاطر شرایطی که داشتم خیلی سفارش کرده بود که هواسشون به من باشه و اینکه به قدری جذبه داشت که همه بهش چشم میگفتن.
در لحظه بهم سوند وصل شد که اصلا وقت نشد من بگم میترسم یکم آروم تر، ( یکم سوزش داشت)
با عجله داشتن منو میبردن فقط به مامانم گفتن نوع زایمان تغییر کرد به همسرش بگید در دسترس باشه برای امضا رضایت نامه.
فورا منو توی آسانسور گذاشتن و بردن طبقه پایین، همسرم اومد کنارم خیلی خوشحال بود میرم برای سزارین منم برای اینکه نترسه از این وضعیت خطرناکم می‌خندیدم، که خیلی استرس نگیرن.
رسیدیم دکترم سر خدماتی که منو داشت میبرد پایین داد زد که چرا دیر کردی چرا عجله نمیکنید من منتظر مریض موندم....
خلاصه همسرم یکم نگرانی بیشتری گرفت، و شک کرد که چرا دکترم داره داد میزنه.
با برانکارد منو بردن داخل یه اتاق که تنها بودم خیلی ترسناک بود🙈
دوتا تخته به بغل های برانکارد وصل کردن یه آقای که دکتر بیهوشی بود اومد بهم آمپول بیحسی تزریق کنه اولین بی حسی تزریق شد‌، دکترم گفت دوتا بی حسی بزنید مریض سخت بیحس میشه، دکتر بیهوشی گفت خانم دکتر کامل تزریق کردم. که دکترم با صدای بلند داد زد کاری که گفتم رو بکن!!
بی حسی دوم تزریق شد. گفت پاهات گرم شد گفتم نه دکترم سوزن زد کف پام که حس کردم سومین بی حسی تزریق کردن 😐 گفتم بی حس نمیشم دکترم گفت فورا بیهوش کنید!!!!
تا دکتر بخواد بیهوش کنه گفتم پاهام داره گرم میشه که یهو کلا بی حس شدم. دکترم شروع کرد به پاره کردن شکمم که یادشون رفته بود دستمال بزارن جلو چشمم.
ادامه تایپک بعدی‼️‼️
مامان ابوالفضل.آیلین مامان ابوالفضل.آیلین ۴ سالگی
شب ساعت ۹ ونیم بود ماما یهو گفت ضربان بچه خوب نیست حاضرشو به دکتر بگم احتمالا ببریمت اتاق عمل سزارین بشی بعد رفت پیش دکتر و اومد اکسیژن وصل کرد بهم و ضربان بچه خوب شد تا ساعت ۱۰ ونیم صبرکردن و بعدش آوردن یه قرص زیر زبانی گذاشت زیر زبونم و گفت کم کم دردات شروع میشه ساعت ۱۱ درد و انقباضام شروع شد ولی خیلی کم بود و با فاصله ده دقیقه یبار بود وکم کم شد پنج دقیقه یه بار ساعت ۱۲ ونیم بود ماما اومد معاینه کرد گفت دو سانت شدی خیلی تعجب کرده بود که دهانه رحم کاملا بسته چجور یهو دوسانت شد ساعت ۱ شب اومد سرم وصل کرد وآمپول فشار رو تزریق کرد گفت کم کم دردات بیشتر میشه دوباره یه ساعت بعدش ساعت ۲ شب اومد گفت ۴ سانت شدی و زنگ زد مامای همراه هم اومد ولی گفت اجازه بده تا اون میاد من یه معاینه تحریکی هم بکنم گفتم باشه انجام داد و نیم ساعت بعدش مامای همراه هم رسید دوباره معاینم کردن و گفتن شدی ۵ سانت و کیسه آبم رو ترکوند و تا اینجا دردام خیلی قابل تحمل بودن تنفسارو همش انجام میدادم دردام کمتر میشد مامای همراه برام ماساژ میداد کمر و شکمم رو با روغن زیتون ماساژ میداد بعد گفت پاشو بریم حموم و اونجاهم دوش آب گرم رو گرفت رو شکمم و حرکتای ورزشی رو انجام میدادیم که یهو گفتم من دستشویی دارم گفت دستشویی نیست سر بچس میخواد بیاد بیرون بریم رو تخت حاضرشو
مامان فاطمه نورا مامان فاطمه نورا ۳ ماهگی
#ادامه
شرح زایمان
ساعت چهار بود دکتر معاینه کرد چهارسانت بودم،
ساعت حدودا پنج پنج و ربع بود که دردام خیلی زیاد شده بود، حالت تهوع شدید داشتم، و از همه بدتر حس مدفوع داشتم که ماماها نمیذاشتن و هی معاینه میکردن و من میگفتم الان کم کم ۶سانت شدم اما همون چهارسانت بودم 😐
دردام به مرور خیلی شدید میشد به طوری که فقط میتونستم رو زمین چمباتمه بزنم و دادم رفته بود هوا، تا ساعت ۶:۳۰ تونستم تحمل کنم اما بعد اون تب و لرز بدی افتاد به جونم و فشارمم خیلی اومده بود پایین واقعا حس میکردم میخوام بیهوش شم، دیگه همسرم منو بااون وضعیت دید گفت اپیدورال بگیر 🤦🏻‍♀ درخواست دادیم و ساعت هفت و ده دقیقه اومدن که تزریق کنن ماما گفت بذار معاینه ت کنم ببینم پیشرفت کردی یا نه، که بازهم همون ۴سانت بودم
خلاصه ساعت هفت و ربع تزریق کردن و برام مثل معجزه بود دردام کلا از بین رفت ، همون موقع شیفت ماماها عوض شد و مامای جدید اومد بالاسرم
بهش گفتم میشه ورزش کنم گفت نه بذار یه ان اس تی بگیریم بعد، همون موقع هم معاینه کرد بازم ۴سانت بودم
ساعت پنج دقیقه به هشت بود ماما اومد که ان اس تی رو جدا کنه و من برم برای ورزش، معاینه کرد و خیلیییی عجیب گفت ۹ سانتی 😐 من گفتم داره شوخی میکنه دلداری بده و یکم خودش با دست اینور اونور کرد گفت ده سانت شدی فقط زور نزن تا دکتر بیاد و انقد تعجب کرده بود هول کرده بود 😐😂
همون موقع دردام داشت کم کم شروع میشد که دکتر اومد بالاسرم و گفت واقعا ده سانتی؟ و معاینه کرد و گفت سریع ببریدش اتاق زایمان، خلاصه قسمت نشد من ورزش کنم😂 منو بردن اتاق زایمان و با چهارتا زور درست حسابی دخترم ساعت ۲۰:۳۰ بدنیا اومد😍😍
مامان نیلا و آنیل مامان نیلا و آنیل ۱ ماهگی
تجربه سزارین اورژانسی 3
دکترم کلینیک پایین شیفت بود بهش زنگ زدن و جریانو گفتن دکتر گفت باید ختم بارداری بدیم ساعت ۱۲ به بعد می‌بریمش برای عمل خیلی ناراحت و نگران بودم می‌ترسیدم که بچه‌ام کامل نباشه البته اینو بگم ساعت ۱۲ شبه قبل که بستری شدم بهم یک دوز آمپول ریه زده بودند میشه گفت ۱۲ ساعت از آمپول ریه‌ام گذشته بود موقع جراحی
پرستاری که توی بخش بود وقتی که دید دارم گریه می‌کنم خیلی بهم امیدواری داد حتی کمکم کرد که اصلاح کنم همش باهام شوخی می‌کرد که بخندم و یادم بره شرایط رو
زنگ زدم به همسرم و گفتم که جریان اینطوره خودشو سریع با مامانم رسوند و ساک بچه که از قبل آماده کرده بودم و ساک خودم رو آورد برام
اونا هم اومدن بهم دلداری می‌دادن البته اینو بگم که بیمارستان شرکت نفت ان آی سی یو نداشت
و اگر بچه مشکلی داشت باید اعزام می‌شد به یه بیمارستان دیگه
خلاصه که توی بخش همون جا واسم سوند وصل کردن اصلاً نترسید من الان دومین باره که سوند وصل کردن واسم و اگر خودتون رو شل بگیرید و همون لحظه نفس عمیق بکشید اصلاً احساس نمی‌کنید فقط چون باید از این تخت به اون تخت خودتون جابجا بشید و راه برید یک ذره احساس بد داره وگرنه اصلاً درد نداره
اون‌هایی که میگن سوند درد داره لحظه گذاشتن خودشون رو سفت گرفتن اگه شما خودتونو شل بگیرید دردی احساس نمی‌کنید
روی برانکارد بردنم تا اتاق عمل کترم خیلی خوش برخورد رفتار می‌کرد از اون طرف دکتر هوشی و دستیارش هم خیلی خودمونی رفتار می‌کردند و می‌خواستند استرس نداشته باشم اما من از ترس و سرمای اتاق عمل بی‌اختیار می‌لرزیدم فشارم ۱۴ بود که دکتر یهوشی با دارو سعی می‌کرد کنترلش کنه
مامان محمدجواد ومیراث مامان محمدجواد ومیراث ۸ ماهگی
پارت دوم
اتاق عمل نیم ساعتی طول کشید ، من چندثانیه حالت تهوع گرفتم فقط که سرم رو به پهلو کج کردن خوب شدم ، بعد از اتمام هم بچه رو اوردن دیدم و سریع من رو بردن ریکاوری و بچه رو بردن بخش نوزادان ، اون روز شلوغ بود و من تا سه ساعت توی ریکاوری موندم بعد از دو ساعت تونستم حرکت بدم کمی پاهامو ، یکمی سردم سد که بهشون گفتم و برام بخاری اوردن و خوب سد ، همونحا درخواست پمپ درد کردم ، دکترم بعد از یک ساعت اومد و معذرت خواهی کرد که میدونم درد داره اما به نغع خودته و رحممو فشار داد ابنجا واقعادرد داشت و حیغ کشیدم بعد از سه ساعت آوردن منو بردن بخش تو اتاقم و بچه رو هم بعد از نیم ساعت آوردن دردام داشت سروع میسد اما پرستارا زود زود سروم میزدن و شیاف میذاشتم و قابل تحمل بود سختیش این بود که نباید سروگردنمو تکون میدادم و نباید خرف میزدم تا ساعت هشت شب ، شب که شد دکتر گفت با نسکافه و چای شروع کنم و کاچی و سوپ هم خوردم و بهم کفتن باید راه برم فقط چند قدم اولش سخت بود و بعدش برام راحت شد
مامان حسین جان👼🏻🧸 مامان حسین جان👼🏻🧸 ۲ ماهگی
پارت ۲

دهانه رحم همون حالت بود من درد هام شروع شد رفتم زایشگاه و زایمان کردم و برگشت این بنده خدا همچنان رو تخت بود من شروع کردم براش دعا کردن که ان شاءالله توام راحت بشی و زودی سبک بشی
داشت باهام حرف میزد و از دست دکترش شاکی که چرا نمیاد و همش میگفت من خسته شوم بیاد منو ببر سزارین دیگه خسته شدم از صبح اینجام
خلاصه همینجوری داشت گله میکرد بهم منم رو تخت داشتم باهاش حرف میزدم که یه ماما اومد معاینه اش کرد و گفت ۳رو رد کرده تازه ۴ سانت شد
زنگ زدن به دکترش که نمیدونم دکتر چی گفت و اینا هم انجام دادن و رفتن
دکتر تا بیاد یه نیم ساعت شد و این خانم‌دیگه کلافه بود بین تخت منو این خانم فاصله اندازه یک ترولی بود
که این خانم از تخت اومد پایین با لج ببین دوتا تخت حالت توالت فرنگی نشت گفت منو باید ببرید سزارین قلبم درد میکنه (که معلوم بود داره بهونه میاره)
دکتر بهش گفت پاشو رو تخت دراز بکش تا معاینه کنم اونم لج میگفت بلند نمیشم گفت تو بلند شو شاید بردمت عمل اینو که شنید بلند شد یه پاشو گذاشت رو تخت اومد دومین پا رو هم بزاره تو تخت که یهو بچه لیز خورد بین
😳😐😑🙁