سلام دوستان خوبین میخوام تجربه زایمانم رو‌ بزارم مثل بقیه دوستان
صبح که رفتم بعد از تشکیل پرونده ان اس تی گرفتن و یه سرم زدن و سوند وصل کردن که هیچکدوم درد نداشت😉
بعدش با ویلچر بردنم پایین برای عمل یه اقایی دکتر بیهوشی بود اومد باهام صحبت کرد و اینا که ببینی بیهوشی برام خوبه یا بیحسی که خودم بیحسی میخواستم چون میخواستم جوجم رو ببینم🥹ولی خیلی استرس داشتم
رفتم اتاق عمل و دیدم دارن میگن قبلیه بیحسیشم کم زده بودین درد داشت حین عمل😳گفتم ترخدا به من بیحسی زیاد بزنیدا🤣🤣🤣وگرنه پا میشم فرار میکنم که خندیدن اومدن امپول زدن که اصلا درد نداشت دوبارم برام زدن بعد گفتم دراز بکش گفتم وای نه من پاهام حس داره 😂که دختره بالاسرم گفت قشنگ با اطلاعات بالا اومدیا🤣🤣گفتم اره گفت ندونی اینارو بهتره خلاصه دکترم اومد و شروع کردن و واقعا هیچی احساس نکردم فقط احساس داشتم نه درد بعدم که کلی فشار اینا دادن و جوجم به دنیا اومد و گریه کرد

۹ پاسخ

بعدش یه دونه شیاف زدن و سرم زدن و رفتن یکم بهتر شد دردم خلاصه که تا قبل عملم همچی خوب بود تو ریکاوری خیلی اذیتم کردن خیلی درد کشیدم تو بخش هم کلا دوبار اومدن شیاف زدن بهم (دوبارم مامانم رفت ازشون شیاف گرفت) ۴ تام سرم زدن تا فرداش که مرخص بشم .اسم این بیمارستانم میزارم که بدونید چجوریه با اگاهی کامل برید اینا (بیمارستان پاسارگاد ) من واقعا نیتم خراب کردن بیمارستان نیست بیمارستانش سرویس بهداشتیت که خیلی کثیف بود و من و مامانم اونجا معذرت میخوام بیرون روی گرفتیم منم با اون درد مجبور میشم هی بیام پایین از تخت با مصیبت اونم از وضعیت پرسنلش که جلو بیمار بحث و دعوا میکردن اون از وضعیت مسکن دادنشون باید خودت درخواست میکردی اینجوری بگم که اسم بیمارستان خصوصی بود در حد بیمارستان دولتی بود ولی دکترم فوق العادددده بود صرفا جهت این تجربمو گفتم که سزارین خیلی عمل راحتی بود برام کاش بیماذستانمم خوب بود خاطره بدی برام نمیموند‌شما هم خواستین برین سزارین حتما با خودتون شیاف دیکنوفلاک ببرید که درد نکشید ❤️🌸

گفتم شاید اینم درد نداره ولی بیحسیم رفته بود اینم خیلی دیر اومد بالاسرم بیشرفت با دوتا دستاش رفت تو‌شکمم اونجا دادی زدم و گفتم نمیخوامم دیگه گریم در اومد با اون حال😢اونم میگفت نمیدونم عفونت میکنه باید خون اضافی در بیاد و فلان گفتم نکنن نمیخوام داد زدم خلاصه رفت داشتم گریه میکردم چقد دلم گرفته بود که به اونیکی دختره گفتم بگو بیان منو ببرن بخش اونم صداش در اومد گفت خیلی وقته زنگ زدم نمیان😳که یه اقایی اومد به اون داشت میگفت مریض خیلی وقته اینجاس درد داره خلاصه خدا لعنتشون کنه که انقد اذیتم کردن🥲اومدن ببرنم جلو در اسانسور باز یکی دیگه اومد دست زد به شکمم و باز شروع کردم به گریه کردن 😢بعد بردنی همسرم و مادرم اومدن بالاسرم حالم خیلی بد بود اونام هی ارومم میکردن فکر نمیکردن پایین چه بلایی سرم اوردن خلاصه رفتم بخش و دوتا پرستار مهربون اومدن لباسامو عوض کردن که من همش میلرزیدم میگفتم میخوای فشار بدی شکمم رو میگفتن نه نه ما فشار نمیدیم

خدااا قشنگترین لحضه عمر ادمه😍🥹بعد تمیز کردنش اوردن لپشو چسبودن‌ به لپم بعد باهاش حرف زدم که دیگه گریه نکرد دکترم بخیه زد و بردنم ریکاوری اونجا لرز‌ داشتم و کم کم بیحسی داشت از بدنم خارج میشد دکترم اومد بالاسرم رحمم رو چک کرد گفت اوکیه خوبه من ۹ عملم تموم شده بود ولی خیلی تو ریکاوری نگهم داشتم از شانسمم دوتا ماما یا پرستار بودن نمیدونم باهم لج کرده بودن بحث میکردن و کار نمیکردن بیحسی من ساعت ۱۰ رفت و دردام شروع شد به دختره گفتم مسکن بده بهم گفت باید بری تو بخش‌اونجا خودشون میزنن ساعت ۱۲ بود دختره اومد بالاسرم با کلی دردی که داشتم گفت میخوام ماساژ بدم

تنها درسی که از این زایمان گرفتم این بود که بیمارستان خیلی خیلی مهمه یکی ممکنه بره بیمارستان دولتی ولی در حد بیمارستان خصوصی رسیدگی کنن یکیم برعکس مثل من بره خصوصی در حد دولتی رسیدگی کنن حتما تحقیق کنید برای بیمارستان

سلام‌منم‌بیمارستان‌پاسارگاد سزارین میشم
موقع ماساژ شکم‌خیلی درد داشتید
منم دکتر احمدپور هست
خود دکتر براتون بخیه زد؟؟

اسم دکتر تون چی بود

قدمش مبارک باشه عزیزم
احساساتی شدم متنتو خوندم 🥲

راه رفتن برای اولین بار بعد عمل دردناک بود؟

بیمارستان خصوصی بودی؟

سوال های مرتبط

مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۱ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین 2

پرستارا من و آماده کردن ، یکیشون اومد گفت موهای شکمت رو زدی ژیلت هم همراهش بود😅😅 من چون پایین شکمم رو نمیتونستم ببینم درست نزده بودم که خودش تمیز کرد، بعد لباس ابی بیمارستانی هم بهم دادن پوشیدم و گفتن منتظر بمون برای وصل کردن سوند، حقیقتا سوند وصل کردن خیلی خیلی درد داشت، من دستشویی داشتم که نزاشتن برم و گفتن صبرکن میخاییم سوند وصل کنیم، سوند رو وصل کرد و موفع خالی شدن مثانه ام چنان سوزش و دردی حس کردم که فقط جیغ میزدم😐 حقیقتا خیلی درد داشت. بعدش حالا نه میشد بشینی نه بخابی هیچی، همش حس میکردم الانه که بیرون بیاد و اصلا راحت نبودم باهاش ، بعدشم که اومدن دنبالم و بردنم برای اتاق عمل، همین که در اتاق عمل باز شد و تخت رو به روم رو دیدم پاهام شل شد و لرزید. خیلی اتاق وحشتناکی بود ترس داشت، بعدش یه پرستاری بود توی اتاق عمل خیلی خیلی خوش اخلاق بود کلی باهام حرف زد روحیه داد بهم حواسش بهم بود یکم استرسم کمتر شد وقتی فهمیدم یکی هست کنارم، خلاصه رفتم روی تخت نشستم منتظر دکتر بیهوشی، دکتر اومد که آمپول بی حسی رو بزنه بهم همش میترسیدم درد داشته باشه صدبار از پرستار پرسیدم درد داره یانه🤣 که البته اصلا درد نداشت درصورتی که من خیلی از امپول میترسیدم یکم طول کشید زدن آمپول ولی زیاد درد نداشت
مامان مهدیار 👶🏻 مامان مهدیار 👶🏻 ۴ ماهگی
پارت ۲ ( تجربه سزارین)

لباس پوشیدم و دراز کشیدم تا نوبتم بشه،خلاصه برام سرم زدن و نزدیک تایم عملم اومدن سوند وصل کنن، انقد اینجا نظرات راجع به سوند ترسناک بود هی میگفتم میشه وقتی بی حسم برام بزنید، که گفتن درد نداره اصلا، منم بیخیال شدم، بعد برام زدن اصلااااا اصلااا اصلااااا درد نداشت بی اغراق، دیگه صدام کردن ویلچر اوردن، منم استرسم بیشتر شد، رفتیم فیلمبردار اومد از منو همسرم فیلم گرفت و حسمونو پرسید، بعدش با همسرم و پرستار رفتیم تا دم اتاق عمل، منم موقع خداحافظی از همسرم کلی گریه کردم،چون واقعا استرس داشتم، بعدش بردنم اتاق عمل، اونجا رفتم رو تخت، دیگه قضیه جدی شد، دکترم اومد، سه تا متخصص بیهوشی، دوتا کارشناس اتاق عمل و‌ چندتا پرستار🫠 هی گفتم توروخدا هرکاری خواستین بکنین قبلش به من بگین بدونم امادگیشو داشته باشم کمتر بترسم، بعد متخصص بیهوشی کلی باهام حرف زد و شوخی کرد کلا جو اتاق عمل عوض شد انقد خندیدیم، دیگه گفت میخوام داروی بی حسی بزنم، منم دستام یخ کرد از استرس😁 دکترم بغلم کرد کلی ، دستمو‌ گرفت باهام حرف زد، اونم امپول بی حسی موضعی کمر رو زد، چون درد امپول اصلی بیشتره، بعد که اون قسمت کمرم بی حس شد، امپول اصلی رو زد، دیگه گفتن دراز بکش، پرده رو کشیدن، دکترم گفت فاطمه اصلا نترس، ما هنوز قرار نیست شروع کنیم، ۲۰ دقیقه طول میکشه اثر کنه، فعلا میخوایم با بتادین بشوریم و اماده کنیم…
مامان دلوین‌.دلارا مامان دلوین‌.دلارا ۲ ماهگی
منم‌ از‌ سزارینم‌ بگم‌
قرارشد‌ ۲۵‌آذر‌ سزارین‌ بشم‌ که‌ پونزدهم‌ ساعت‌ ۱:۳۰ظهرکیسه‌آب‌ یکی‌ از‌قلهام‌ پاره‌ شد‌‌ ولی‌ اصلا‌ درد‌ نداشتم‌ خیلی‌ ترسزدم‌ که. نکنه‌ تا‌ رسیدن‌ به‌ بیمارستان‌ چیزیشون‌ بشه بیمارستانم‌ تا‌‌ خونه‌ ما‌‌‌۳۰‌ دیقه‌فاصله‌ داره‌ تا‌۲:۰۰‌رسیدیم‌‌ رفتم‌ بخش‌ زایشگاه‌ ماما‌ اومد‌ معاینه‌ کرد‌ چیزی‌نبود‌ نگفت‌ چند‌سانتی. یه‌ نیم‌ ساعتی‌ طول‌ کشید‌ که‌ دکتر‌ بیاد‌ و‌ ببرنم‌ اتاق‌ عمل‌ دردام‌ شروع‌شده‌ بود‌ باز‌ معاینه‌ کرد. گفت‌ ۴‌ سانته‌ ببرین‌ اتاق‌ عمل‌ سوند‌ رو‌ وصل‌ کردن‌ اصلا‌ درد‌ نداشت از‌ اول‌ استرس‌ سوند‌ رو‌ داشتم‌ که‌ خدارو‌ شکر‌ گذشت‌ بردنم‌ ‌اتاق‌ عمل‌ دکتر‌ بیهوشی‌ اومد‌ یسری‌ سوال‌ پرسید‌ که‌ به‌ چه. دارویی‌ حساسیت‌ داری‌ .بیماری‌ خاصی‌ نداری؟وکمر‌ درد‌ و‌ اینا‌ چی‌ ؟بعد. گذشت‌ اینا‌ آمپول‌ بیحسی‌ رو‌ زد‌ ولی‌ بگم‌ اصلا‌ نباید‌ تکون‌ بخورین‌ که‌ اذیت‌ نشین‌ وخیلی‌ طول‌ نکشه‌ .‌ پارچه‌ رو‌ کشیدن‌ جلو‌ چشمام‌ دستگاه‌ فشارم‌ وصل‌ کردن‌ بعد‌ از‌شمارش‌ پرستار‌ هیچی‌ حس‌ نمی‌ کردم‌ وسطای عمل‌ سه‌ تا‌ قرص‌ زیر‌ زبونی‌ دادن‌ که‌ بعدش‌ بدنم‌ شروع‌ کرد‌ به‌ لرزیدن‌ ‌تا‌ یک‌ ساعت‌ بعد‌ عملم‌ ادامه‌ داشت‌ .‌ ساعت‌ ۱۵:۳۰‌ بچه‌ها‌ به‌ دنیا‌ اومدن‌ ‌‌یک‌ ساعت‌ بعدش‌ منتقل‌ کردن‌ بخش‌ بستری‌ بچهامو‌ دیدم‌ .‌
مامان اقا سید هامین مامان اقا سید هامین ۱ ماهگی
تجربه سزارین پارت ۳
روی تخت خوابیدم و ان اس تی بهم وصل کردن ، همینطوری یکم یکم اب ازم خارج میشد ، اومدن سوند وصل کردن ، که درد داشت واسه من ،و چون کامل شیو نکرده بودم ، اومدن واسم شیو کامل انجام دادن، لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتم واسه عمل ، تا اتاق عمل پرستارایی که تو مسیرم بودن خیلی خوش اخلاق برخورد میکردن ، رفتم تو اتاق عمل و متخصص بیحسی اومد ، گفت چون قبلش صبحانه خوردی نمیتونیم بیهوشی استفاده کنیم ، که گفتم خودمم بیهوشی نمیخوام ، میخوام بیحس شم ،حالت نشسته بودم و خم شدم رو به جلو و امپول بیحسی رو تو کمرم زدن ، دردش مثل همون امپولیه که میزنیم ، دکترم هم اومد کنارم و به متخصصه گفت یکم بیشتر آمپول رو ببر داخل به خاطر چربی دورش زیاده ، بعد هم اهسته من رو خوابوندن ، برخورد پرستارا و دکترم عالی بود ، دستام رو دو طرفم دراز کردن و بستن ، پرده هم آویزون کردن ، متخصص بی‌حسی گفت نگران نباشیا تا بیحس نشی شروع نمیکنن ، هی میپرسید پات رو حس میکنی ، در عرض یک دقیقه پاهام رو تا بالای شکمم از دست دادم 😂 اصلا نمیفهمیدم دارن چیکار میکنن ، هیچ حسی نداشتم ، دکترم هر ازگاهی باهام حرف میزد ، ماسک هم برام گذاشته بودن ، تو حالت خلسه بودم 🫠 بعد از فکر کنم ۷-۸ دقیقه دکترم گفت خوش اومدی و پسرم شروع کرد به گریه کردن ، دکترم گفت این هم بند ناف دور گردنش بود 😳😑 مثل اینکه چندتا قبلی هم همینطور بودن ، با وجودی که سونوی شب قبل هیچی به من نگفت ، تو همون لحظه با همون بی حالی پرسیدم چرا پس سونو دیشب چیزی نگفت ، دکترم گفت یه دور مشکلی نداره حتما نخواسته نگران شی 🫤
مامان حسان👼 مامان حسان👼 ۱۰ ماهگی
قسمت ۲ داستان سزارین :

۲ :
وقتی بردنم قسمت اتاق عمل دکترمو دیدم و یکم صحبت کرد باهام گفت نمیترسی که . گفتم چرا خیلی دلهره دارم. گفت هیچی نیست اصلا نترس.. به اقای دکتر خیلی خوش اخلاق اومد گفت دکتر ببهوشیتم...گفتم میشه منو بی حس کنید ؟ اخه من بیهوشی دوس ندارم. گفت بله چرا نشه بی حسی بهترم هست‌ . منو گذاشتم رو تخت اتاق عمل و کمکم
کردن بشینم رو اون تخت..
دکتر بیهوشی با یه اقای دیگه گفتن شونه هاتو شل کن و شروع کردن به امپول زدن به ستون فقراتم. ولقعا درد نداشت.. واقعا اونطوری نبود که استرس داشتم ..اروم خوابیدم. یه عالمه پرستار اومد شروع کردن به باز کردن وسیله ها..اماده کردن اتاق ..لباسا... تخت نوزاد اوردن گذاشتن اون بغل.. اتاق عملمم رنگش سفید بود فقط سرد بود خیلی ..
دیگه کم کم داشتم بی حس میشدم یه حس خوبی بهم دست داد با اون بی حسی که داشت انجام میشد
یه پرده کشیدن جلوم دیگه ندیدم ..ولی شروع کرده بودن عملو.داشتم تو دلم دعا میکردم واسه همه ..واسه اونایی که بچه میخوان اونایی که گفته بودن منو دعا
کن ..
یه پر
مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 ۴ ماهگی
پارت دو
همونجا کنار اون پرستار بداخلاق یه بهیار خیلی مهربون همونجا بود که فهمیدم هم سن خودمه ،کلی هم هوامد داشت تو تمام مراحل سونو و اینا دستمو گرفته بود و بهم میگفت نترسم و درد نداره واقعا ازش ممنونم همونجا واسم یه سرم بیزاکول زدن و اس ان تی گرفتن .حدود ساعت نه بود که اومدن منو ببرن اتاق عمل ،خوش شانسی زیادی که داشتم این بود که اون شب فقط من بودم که عمل داشتم و دکترم مریض دیگه ای نداشت و کلا دکتر من صبح ها عمل میکنه و اون شب هم به پرسنل اتاق عمل گفته بود که من اورژانسیم 🫢
توی مسیر اتاق عمل خیلی فضا شاد بود و ماما که باهام بود همون بهیاره همش میگفتن الکی بگو درد دارم و انقدر چهرت بشاش و ضایع نباشه و در کل استرس کمی داشتم...دیگه رسیدیم به در اتاق عمل و لحظه دروغ گفتن بود .دوتا خانوم که بعد فهمیدم یکیشون دکتر بیهوشی بود اومدن حالمو پرسیدم و اینکه درد دارم یا ن پرسیدم که من الکی گفتم اره و اینا.خلاصه رفتم توی اتاق عمل و هنوز نشتی سوند رو داشتم ...روی تخت نشستم که واسم بی حسی بزنن..
بارداری زایمان
مامان نی نی قشنگه مامان نی نی قشنگه ۴ ماهگی
تجربه زایمان
قرار بود طبیعی زایمان کنم ولی چون خونرسانی به جنین کم بود و ممکن بود خطرناک باشه سزارین رو انتخاب کردم، صبح روز سه شنبه ۱۷ مهر ساعت نه و نیم با مادر و همسرم به بیمارستان رفتیم. دیگه سرم زدن و چند ساعت منتظر بودم. تا اینکه بالاخره ساعت حدود ۲ بردنم اتاق عمل. البته قبلش سوند وصل کردن که خیلی بد بود. گفتم نمیشه بعد بی حسی سوند وصل کنید گفتن نه! واسه من که سوند سخت بود ولی همه میگن سوند رو اصلا حس نمیکنی. خلاصه رفتیم اتاق عمل، اونجا هم آمپول بی حسی زدن که اصلا سخت نبود و مثل یه آمپول معمولی بود. بعدش گفتن دراز بکش و پاهاتو بلند کن که نتونستم پامو بلند کنم. یه پارچه کشیدن جلوم و عمل رو شروع کردن. درد نداشت ولی حس میکردم دارن یه کارایی میکنن. منم هی حرف میزدم بعد دکتر گفت واسش مسکن بزنید. مسکن نبود بیهوشی بود که البته خدا خیرشون بده اگه نمیزدن خیلی بد میشد. البته بیهوشی کامل نبود ولی خب یه کم بود مثل یه حالت خواب و بیداری. وسطاش بچه رو نشونم دادن که چون بیهوش بودم در حد یک ثانیه یادمه
ادامه در پارت دو