تجربه سزارین پارت ۳
روی تخت خوابیدم و ان اس تی بهم وصل کردن ، همینطوری یکم یکم اب ازم خارج میشد ، اومدن سوند وصل کردن ، که درد داشت واسه من ،و چون کامل شیو نکرده بودم ، اومدن واسم شیو کامل انجام دادن، لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتم واسه عمل ، تا اتاق عمل پرستارایی که تو مسیرم بودن خیلی خوش اخلاق برخورد میکردن ، رفتم تو اتاق عمل و متخصص بیحسی اومد ، گفت چون قبلش صبحانه خوردی نمیتونیم بیهوشی استفاده کنیم ، که گفتم خودمم بیهوشی نمیخوام ، میخوام بیحس شم ،حالت نشسته بودم و خم شدم رو به جلو و امپول بیحسی رو تو کمرم زدن ، دردش مثل همون امپولیه که میزنیم ، دکترم هم اومد کنارم و به متخصصه گفت یکم بیشتر آمپول رو ببر داخل به خاطر چربی دورش زیاده ، بعد هم اهسته من رو خوابوندن ، برخورد پرستارا و دکترم عالی بود ، دستام رو دو طرفم دراز کردن و بستن ، پرده هم آویزون کردن ، متخصص بی‌حسی گفت نگران نباشیا تا بیحس نشی شروع نمیکنن ، هی میپرسید پات رو حس میکنی ، در عرض یک دقیقه پاهام رو تا بالای شکمم از دست دادم 😂 اصلا نمیفهمیدم دارن چیکار میکنن ، هیچ حسی نداشتم ، دکترم هر ازگاهی باهام حرف میزد ، ماسک هم برام گذاشته بودن ، تو حالت خلسه بودم 🫠 بعد از فکر کنم ۷-۸ دقیقه دکترم گفت خوش اومدی و پسرم شروع کرد به گریه کردن ، دکترم گفت این هم بند ناف دور گردنش بود 😳😑 مثل اینکه چندتا قبلی هم همینطور بودن ، با وجودی که سونوی شب قبل هیچی به من نگفت ، تو همون لحظه با همون بی حالی پرسیدم چرا پس سونو دیشب چیزی نگفت ، دکترم گفت یه دور مشکلی نداره حتما نخواسته نگران شی 🫤

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان ماهان مامان ماهان روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان #پارت ششم
اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد

اتاق عمل که رسیدیم و منو از روی تخت بلند کردن و گذاشتنم روی یه تخت دیگه و چون گان تنم بود همش یه قسمت تنم مشخص میشد و اونجا چون مرد هم بودن یکم حس خجالت بهم دست میداد. سون رو وصل کردن و اونچنان که میگفتن درد خاصی نداشت و بردنم یه قسمتی تا اتاق عمل حاضر بشه. اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد و دوباره دکتر بیهوشیم اومد و اسمم رو پرسید و گفتش میخوایم سوزن بیحسی بزنیم ولی باور کن دردش از درد امپول معمولی هم کمتره و فقط بشرطی که خودتو سفت نگیری و واقعا هم هیچ دردی نداشت و همینکه امپول رو زدن قشنگ حس کردم یچیزی ریختن تو نخاعم و کم کم پاهام و کمرم بیحس شدن و با کمک دکتر و پرستارا دراز کشیدم و پرده سبز جلوم وصل کردن و دستگاه فشار و خلاصه چنتا چیز دیگه بهم وصل کردن و یکی پرستار اومد پیشم و باهام حرف میزد تا حواسم از عمل پرت بشه و دقیقا یادمه ۱۱:۱۵ دقیقه پرده رو جلوم کشیدن و ۱۱:۲۷ دقیقه شکمم رو دوباره فشار دادن و من گفتم حتما میخوان ببینن بی حس شده یا نه که یهو صدای گریه بچم بلند شد😭 اون لحظه اینقدر هیجان انگیز بود که نا خودآگاه منم همراه بچم زدم زیر گریه و فقط گریه میکردم
مامان Arta مامان Arta ۷ ماهگی
مامان 🌸💕Ali🌸💕 مامان 🌸💕Ali🌸💕 روزهای ابتدایی تولد
🌸تجربه سزارین پارت سوم🌸
خب رفتم داخل یک اتاق و قرار شد تا صبح اونجا باشم با مادرم اینا تماس گرفتم که ساک پسرم رو آماده کنن و همراه با وسایل خودم فردا صبح بیارن بیمارستان،اون شب اصلا نتونستم بخوابم از استرس و فکر و خیال شاید یک ساعت خوابیدم اونم مثلا یک ربع یک ربع تا صبح چندین مرتبه ضربان قلبم پسرم رو چک میکردن و نوار قلب میگرفتن خلاصه اون شب هرطوری بود گذشت و صبح شد فردا صبح ساعت ده صدام کردن که برم واسه عمل خیلی استرس داشتم همین که وارد اتاق عمل شدم اشکام میومدن اینم بگم واقعا کادر اتاق عمل خوب بودن و خوش اخلاق و بهم روحیه میدادن مخصوصا دکتر خودم و دکتر بیهوشی اتاق عمل چندنفر داخل اتاق منتظر من بودن یکیشون بهم گفت که دراز بشم روی تخت که میخواد برم سوند وصل کنه گفتم درد داره گفته نه باید خودت رو شل بگیری و نفس عمیق بکشی منم همین کار رو کردم( اونایی که از سوند میترسین اصلا نترسید دردش شبیه آمپول نمیشه گفت درد یکم سوزش همین بستگی به وارد بودن پرستارش هم دارع) بعدم واسم سرم و این چیزا وصل کردن دکترم دیگه اومد و چقدر با آمدنش و حرفاش آروم شدم( خدا واقعا حفظش کنه)
بعدم دکتر بیهوشی اومد من بیحسی از کمر بودم که بهم گفتن بشینم روی تخت سرم رو بندازم پایین و شونه هام رو شل بگیرم منم همین کار رو کردم و واقعا دردش از آمپول معلومی هم برام کمتر بود بعد زن آمپول دراز کشیدم انگاری پاهام داشت داغ میشد و کلا دیگه از حس رفت پرده سبز رو آوردن جلوم و من چون میترسم هی میگفتم من بیحس نیستم 😬😬 اونا هم متوجه بودن که دروغ میگم میگفتن باشه ما که هنوز شروع نکردیم خلاصه دکتر بیهوشی گفت که ممکنه الان یکم حالت بد بشه و واقعا هم تنگی نفس گرفتم و بهش گفتم دیگه بعد از اون چیزی یادم نمیاد
مامان حسنا مامان حسنا ۱ ماهگی
تجربه سزارین پارت 1
دکتر بهم گفت شب برو بیمارستان بستری شو فردا صبح عملت میکنم.منم رفتم بیمارستان پرونده تشکیل دادم بعد بهم لباس دادن پوشیدم و آنژیوکت رو وصل کردن یکم درد داشت مثل آزمایش خون بود دردش.
بعدش نوار قلب گرفتن ازم.گفتن از ساعت 12 شب ب بعد هیچی نخورم.صبح عمل اومدن بهم سرم وصل کردن و بعدش ک تموم شد لباس اتاق عمل رو پوشیدم بعد اومدن سوند وصل کنن ک اصلا درد نداشت حقیقتا من میترسیدم از سوند ولی هیچ دردی نداشت یکم حس چندشی بود ولی درد نداشتم.
بعدشم نشوندنم رو ویلچر بردنم اتاق عمل و دکتر اومد بی حسی رو بزنه دکتر بی‌حسی مرد بود و اینم درد زیادی نداشت از آمپول زدن هم دردش کمتر بود.بعد یه دقیقه پاهام گرم شد و دکترم اومد ک کار رو شروع کنه من حالت تهوع بهم دست داد و استفراغ کردم یذره.
یکمم نفس تنگی داشتم ک بعدش برطرف شد.حین عمل هم چندتایی آمپول از طریق آنژیوکت بهم زدن ک نفهمیدم چی بودن حین عمل هم هیچ دردی نداشتم.سر یه ربع بچه دنیا اومد و دو دور بند ناف پیچیده بود دور گردنش🥲دکتر نشونش داد بهم و بردن ک لباساش رو بپوشند. بعد پرستار آوردنش کنار صورتم و چسبوندش بهم تا عمل تموم شد بعدشم بچه رو دادن دستم گفتن بگیرش و بردنم ریکاوری.همونجا بهش شیر دادم و شیرم خیلی خیلی کم بود اونم همش مک میزد.یه 45 دقیقه ریکاوری بودم بعد بردنم بخش و بچه رو گرفتن ازم گذاشتن رو تخت خودش و دوتا ماما اومدن داخل و گذاشتم رو تخت خودم و بدنم رو با دستمال مرطوب تمیز کردن زیرم هم یه چیزی مثل تشک پلاستیکی پهن کردن و پوشک گذاشتن واسم و لباسم رو عوض کردن و رفتن.
مامان مهدیار👼🏻 مامان مهدیار👼🏻 ۳ ماهگی
پارت ۲ ( تجربه سزارین)

لباس پوشیدم و دراز کشیدم تا نوبتم بشه،خلاصه برام سرم زدن و نزدیک تایم عملم اومدن سوند وصل کنن، انقد اینجا نظرات راجع به سوند ترسناک بود هی میگفتم میشه وقتی بی حسم برام بزنید، که گفتن درد نداره اصلا، منم بیخیال شدم، بعد برام زدن اصلااااا اصلااا اصلااااا درد نداشت بی اغراق، دیگه صدام کردن ویلچر اوردن، منم استرسم بیشتر شد، رفتیم فیلمبردار اومد از منو همسرم فیلم گرفت و حسمونو پرسید، بعدش با همسرم و پرستار رفتیم تا دم اتاق عمل، منم موقع خداحافظی از همسرم کلی گریه کردم،چون واقعا استرس داشتم، بعدش بردنم اتاق عمل، اونجا رفتم رو تخت، دیگه قضیه جدی شد، دکترم اومد، سه تا متخصص بیهوشی، دوتا کارشناس اتاق عمل و‌ چندتا پرستار🫠 هی گفتم توروخدا هرکاری خواستین بکنین قبلش به من بگین بدونم امادگیشو داشته باشم کمتر بترسم، بعد متخصص بیهوشی کلی باهام حرف زد و شوخی کرد کلا جو اتاق عمل عوض شد انقد خندیدیم، دیگه گفت میخوام داروی بی حسی بزنم، منم دستام یخ کرد از استرس😁 دکترم بغلم کرد کلی ، دستمو‌ گرفت باهام حرف زد، اونم امپول بی حسی موضعی کمر رو زد، چون درد امپول اصلی بیشتره، بعد که اون قسمت کمرم بی حس شد، امپول اصلی رو زد، دیگه گفتن دراز بکش، پرده رو کشیدن، دکترم گفت فاطمه اصلا نترس، ما هنوز قرار نیست شروع کنیم، ۲۰ دقیقه طول میکشه اثر کنه، فعلا میخوایم با بتادین بشوریم و اماده کنیم…
مامان دلسا مامان دلسا ۲ ماهگی
#پارت دو
و نیم رفتم اتاق عمل یکم منتظر موندم ساعت ۱۱:۴۵دیقه رفتم عمل دراز کشیدم سرم زدن فشارم گرفتن بعد گفتن بلند شو کمرت امپول بزنیم بلند شدم پاهامو جفت کردم و دستامم گذاشتم رو زانوهام یکی هم سرمو پایین گرفت امپول زد اصلا نفهمیدم فقط بعد از زدن دکتر بی حسی گفت هروقت گفتم زود دراز بکش دراز کشیدم و پاهام یواش یواش گرم شدن فقط ۴ نفر تو اتاق عمل بودن همشون هم خانم پرده وصل کردن جلوم دکتر بتادین زد رو شکم و پاهام
بعدش دیگه کامل بی حس شدم چیزی نفهمیدم یکم بعد احساس کردم دلمو میخواد دربیاره اصلا درد نداشتم ولی می‌فهمیدم دکترم ب دکتر بی حسی گفت فلان امپول بزن بچه بزرگه یکم دیگه هم برش میزنم اونم یه آمپولی زد تو سرمم
یکم بعدش صدای دلسا اومد خانم خانوما ۳ کیلو ۸۰۰ بود ساعت هم ۱۲:۱۰ بعد از اینکه صورتشو پاک کردن گذاشتن رو صورتم تماس پوست با پوست شد برد واسه وزن گیری و قد و اینجور چیزا ولی همشو تو اتاق عمل کرد خودمم میدیدم
بعد از بدنیا اومدن دلسا میلرزیدم گفتن نترس از امپول بی حسیه اصلا نترس همه چی خوب بود وسط های بخیه زدن بودن دکترم گفت رحم فوق شل ، بعد بخیه زدن دکترم ازم پرسید اذیت نشدی سردرد اینا نداری گفتم ن دستتون درد نکنه عالیم 😉😊
مامان نیلا‌ 🍓🍬 مامان نیلا‌ 🍓🍬 ۸ ماهگی
مامان حسان👼 مامان حسان👼 ۹ ماهگی
قسمت ۲ داستان سزارین :

۲ :
وقتی بردنم قسمت اتاق عمل دکترمو دیدم و یکم صحبت کرد باهام گفت نمیترسی که . گفتم چرا خیلی دلهره دارم. گفت هیچی نیست اصلا نترس.. به اقای دکتر خیلی خوش اخلاق اومد گفت دکتر ببهوشیتم...گفتم میشه منو بی حس کنید ؟ اخه من بیهوشی دوس ندارم. گفت بله چرا نشه بی حسی بهترم هست‌ . منو گذاشتم رو تخت اتاق عمل و کمکم
کردن بشینم رو اون تخت..
دکتر بیهوشی با یه اقای دیگه گفتن شونه هاتو شل کن و شروع کردن به امپول زدن به ستون فقراتم. ولقعا درد نداشت.. واقعا اونطوری نبود که استرس داشتم ..اروم خوابیدم. یه عالمه پرستار اومد شروع کردن به باز کردن وسیله ها..اماده کردن اتاق ..لباسا... تخت نوزاد اوردن گذاشتن اون بغل.. اتاق عملمم رنگش سفید بود فقط سرد بود خیلی ..
دیگه کم کم داشتم بی حس میشدم یه حس خوبی بهم دست داد با اون بی حسی که داشت انجام میشد
یه پرده کشیدن جلوم دیگه ندیدم ..ولی شروع کرده بودن عملو.داشتم تو دلم دعا میکردم واسه همه ..واسه اونایی که بچه میخوان اونایی که گفته بودن منو دعا
کن ..
یه پر
مامان مهرسانا💖 مامان مهرسانا💖 ۱ ماهگی
بعد هم رفتم اتاق عمل دراز کشیدم رو تخت
همه کادر اتاق عمل زن بودن بهم گفتن بشینم رو تخت تا آمپول بی حسی رو دکتر بی حسی بزنه دکترم گفت خم شو دستت رو بذار رو زانوهات شونوهات رو شل بگیر و یهو اگر درد هم داشتی به عقب برنگرد
بعد سریع آمپول رو زد یه سوزش داشت ولی دردناک نبود زیادی سریع گفت دراز بکشم پاهام داغ شد و مور مور میشد گفت کم کم بی حس میشی
من خیلی میترسیدم به دکتر بی حسیم گفتم پیشم بمونه و دستم رو بگیره خیلی دکتر خوبی بود حسابی بهم دل داری میداد بهم می‌گفت آیت الکرسی بخونم و صلوات بفرستم تا آخرش هم بالا سرم بود
بعد پرده رو کشیدن بهشون گفتم من هنوز یه حس هایی دارم بهم گفتن نگران نباش اول تست میکنیم
بعد بهم گفتن پاهام رو بالا ببرم که من نمیتونستم و یه سری کارای دیگه که من نفهمیدم چون پشت پرده بودم
خلاصه شروع کردن به زایمان که من فقط یه حسایی داشتم به دکترم گفتم من حس میکنم که انگار لایه شکمم داره باز میشه یا دارن بهم دست میزنن گفت درد داری گفتم نه فقط یه حسی دارم گفت چون بی هوش نیستی متوجه میشی ولی درد نداری پس خوبه
بعد هم بچه رو خواستن خارج کنن من قشنگ احساس خالی شدن شکمم رو به یکباره فهمیدم یه جیغ هم زدم درد نداشتا یه حسی بود😂🤭
خلاصه نی نی دنیا اومد اونا تو همون اتاق عمل به نی نی دستبند شناساییش رو وصل کردن و پاکش کردن آوردن گذاشتن کنار صورتم
با دیدنش انگاری دنیا رو بهم دادن از خوشحالی گریه کردم گفتم خداروشکر 😍
الهی این حس نصیب همتون 💚
ادامه تایپک بعد
مامان پسرم دایان💙 مامان پسرم دایان💙 ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱:من دقیقا۳۷هفته بودم دنبال کارای سز اختیاری که رفتم پیش دکترم که گفت آب دور بچه خیلی زیاد شده هر لحظه ممکنه پاره بشه ولی حتی نیم سانت هم باز نبودم...دقیقا ۳۸پر که شد بستریم کردواینم بگم بیمارستان بنت الهدی بودم که از نظر رسیدگی عالی بودن .معاینه هم شدم سه بار ...بااینکه سز بودم بلاخره کارامو کردن که منو ببرن اتاق عمل ودروغ چرا بااینکه ۳باررفته بودم اتاق عمل بازم میترسیدم ولی تا متخصص بیهوشی اومد باهام صحبت کرد آروم شدم اینم بگم اون حسی اصلاااا درد نداره فقط استرس داره وگرنه درد سوندبرام خیلی بیشتر بود ،امپول رو که زد پاهام مورمور شد و کمکم کرد درازکشیدم وپرده رو کشیدن ولی من فشارم رفت بالاوشروع کردم به بالا آوردن که سریع هم فشارم هم حالت تهوعمو کنترل کردن و آروم شدم و ده دقیقه نگذشت صدای بچه رو شنیدم هرچی بگم از دکترم کم گفتم اولین بلند شدن بعد عمل هم سخته هم دردناک.زایمان بدون درد نمیشه ولی همه اینا می ارزه به وجود بچه.انشااله هرکس بچه میخاد خدا زودتر بهش بده تا حس مادرشدن رو تجربه کنه
مامان shina مامان shina ۳ ماهگی
پارت سوم
اومد خاموش کرد تلویزیونو گفت آخیش سرم راحت شد
نزدیکای ساعتای ۲ و نیم اومدن سوند وصل کردن من صبحش رفته بودم شیو کرده بودم شکمم رو تمیز بودم یه دفعه یکیشون با یه لحن خاصی گفت ای بابا اینم که شیو میخواد گفتم نه من تمیز کردم شکمم رو هیچی نداره بعدش دید گفت نه نمیخواد
سوند گذاشت واسم بهتون بگم که سوند اصلا اصلا درد نداره
اما بلد نبود ازم رگ بگیره دهنمو سرویس کرد یه بار رگ گرفت با زور و فشار رو دستم خون گرفت واسه آزمایش که آزمایشگاه گفت نمونش لخته شده یکی دیگه بگیر اومد از دست دیگم با سرنگ خون گرفت و فرستاد آزمایشگاه
دکترم همون ساعتی که گفته بود اومد منو بردن اتاق عمل
جلو در اتاق عمل شوهرمو دیدم اشکم سرازیر شد اونم‌منو مسخره میکرد که چرا گریه میکنی
رفتم تو سالن اتاق عمل نگم براتووون
انقدر شلووووغ بود که انگاری وارد حموم زنونه میشدم
خلاصه رفتم تو اتاق عمل
یه خانمی خیلی مهربون اومد گفت بی حسی یا بیهوشی
منم با توجه به مشورتی با دکتر کرده بودم گفتم بی حسی که ای کااااااش لال میشدم میگفتم بیهوشی
فکر کنین با شکم گنده بشینی رو تخت پاهاتو دراز کنی یه نفر بیاد بالا سرت بهت بگه سرتو بچسبون به زانوهات بعد تو به خاطر شکم گندت سرت نرسه به زانوها اونم از بالا فشار بده دقیقا یادم نیست چند تا آمپول زدن تو کمرم فقط شنیدم که دکتر بیهوشی پشت سرم میگفت این چه مدلشه دیگه چرا اینجوریه
منو بیست دقیقه تو اون حالت نگه داشتن دقیقا هر آمپولی که میزدن تو نخاع انگار برق وصل میکردن بهم دادم میرفت رو هوا
بعد چند تا آمپول زدن گفتم پای سمت راستم داره مور مور میشه با تعجب گفت فقط سمت راست گفتم بله دیگه ولم کردن
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان #سزارین 2

پرستارا من و آماده کردن ، یکیشون اومد گفت موهای شکمت رو زدی ژیلت هم همراهش بود😅😅 من چون پایین شکمم رو نمیتونستم ببینم درست نزده بودم که خودش تمیز کرد، بعد لباس ابی بیمارستانی هم بهم دادن پوشیدم و گفتن منتظر بمون برای وصل کردن سوند، حقیقتا سوند وصل کردن خیلی خیلی درد داشت، من دستشویی داشتم که نزاشتن برم و گفتن صبرکن میخاییم سوند وصل کنیم، سوند رو وصل کرد و موفع خالی شدن مثانه ام چنان سوزش و دردی حس کردم که فقط جیغ میزدم😐 حقیقتا خیلی درد داشت. بعدش حالا نه میشد بشینی نه بخابی هیچی، همش حس میکردم الانه که بیرون بیاد و اصلا راحت نبودم باهاش ، بعدشم که اومدن دنبالم و بردنم برای اتاق عمل، همین که در اتاق عمل باز شد و تخت رو به روم رو دیدم پاهام شل شد و لرزید. خیلی اتاق وحشتناکی بود ترس داشت، بعدش یه پرستاری بود توی اتاق عمل خیلی خیلی خوش اخلاق بود کلی باهام حرف زد روحیه داد بهم حواسش بهم بود یکم استرسم کمتر شد وقتی فهمیدم یکی هست کنارم، خلاصه رفتم روی تخت نشستم منتظر دکتر بیهوشی، دکتر اومد که آمپول بی حسی رو بزنه بهم همش میترسیدم درد داشته باشه صدبار از پرستار پرسیدم درد داره یانه🤣 که البته اصلا درد نداشت درصورتی که من خیلی از امپول میترسیدم یکم طول کشید زدن آمپول ولی زیاد درد نداشت
مامان نفس مامان نفس ۵ ماهگی
# پارت سوم
من استرس داشتم دکترم نیاد هی میگفتم دکترم اومد میادش؟دکتر رو عصرش دیدم اومد گفت نگران نباش موقع زایمانت میام واقعا استرس داشتم سر یک ربع خودشو رسوند بیمارستان رفتم اتاق عمل چون شام خورده بودم از کمر بیهوشم کردم پرسنل اتاق عمل و مسئول بیهوشی فوق العاده مهربون و خوش اخلاق بودن بعد چند دقیقه پاهام سنگین و بیحس شد بعدم صدای گریه نوزاد رو شنیدم واسه من که قبلش خیلی درد طبیعی کشیده بودم مثل بهشت بود داشت تو اتاق عمل خوابم میبرد فقط نفسم تنگی میکرد و حالت تهوع داشتم که گفتن طبیعیه ساعت ۱۲
و ۴۵ دقیقه دختر گلم به دنیا اومد هیچی درد نداشتم تا از ریکاوری بیام بیرون ساعت ۲ و نیم بودش همسرم و پرسنل بیمارستان گذاشتنم رو تخت چون پاهام سنگین بود ساعت ۸ صبح از بیحسی دراومدم درد بخیه هام قابل تحمل بود ولی چون قبلش سوزن فشار بهم زده بودن رحمم به شدت منقبض میشد چون شکمم بخیه بود دردش وحشتناک بود.دو تا شیاف و یک ساعت بعدش یک سوزن بهم زدن دردام اروم شد با کمک مامانم راه رفتم درداش بد بود ولی میشد تحمل کرد واقعا از انتخاب زایمان طبیعی پشیمون شدم بدن آدما با هم فرق داره ولی اگه الان میتونستم انتخاب کنم صد درصد از اول سزارین رو انتخاب میکردم من زیاد اصرار به طبیعی داشتم ولی الان میبینم واقعا سزارین واسه ی من بهتر بود.
مامان نورا مامان نورا ۶ ماهگی
اومدم از روز زایمانم براتون بگم البته با تاخیر
اولاش به روال بود تا ان اس تی گرفتن گفتن دردات شروع شده
زود برو بلوک زایمان تا آماده عمل بشی
از شانس من تخت ها پر بود توی یه اتاق بهم انژیکت وصل کردن دستگاه ان اس تی دو ساعت زیر دستگاه بودم
میومدن سر میزدن دستگاه رو نگاه میکردن میگفتن تو که درد نداری
چرا نوار قلب قبلی درد نشون داده خلاصه با هزار مکافات سوند وصل کردن ساعت ۴ و ۴۰ به اتاق عمل رفتم از شب ساعت ۱۲چیزی نخورده بودم از ضعف کل بدنم میلرزید تا داخل انژیکت چند تا سروم وآمپول زدن بهتر شدم دختر ۴ و۵۵ دقیقه بعد از ظهر به دنیا اومد حس خیلی عالی بود ان شالله خدا دامن همه ی مادرایی که چشم انتظار بچه هستن سبز بشه
در حین عمل دکترم گفت که چسبندگی مثانه شدیدی داری که عمل اونم برام انجام داد به خاطر اون عملم طول کشید تو ریکاوری به دخترم شیر دادم به کمک پرستار وبعد از مدتی به بخش منتقلم کردن
ولی واقعا بعد از رفتن بی حسی درد زیادی داشتم به خاطر دوتا عمل
دکترم گفته بود باید سوند ۲۴ ساعت بهم وصل باشه
ادامه👇👇