۱۲ پاسخ

آخی، عزیزم
چقدر بد🥺 امیدوارم هررررچه زودتر خوب بشی و بری پیش نی نی‌ت

خداوند یکتا کمکت کنه و هر چه زودتر بچه ت رو بسلامتی بغلت بده الهی آمین 🤲🤲🤲توکلت به خداوند یکتا باشه

برات ی حمد خوندم گل انشاالله ک زودی روبراه بشی بریپیش بچه نازت

انشالله ک خیلی زود باهم میرید خونه،اصلا نگران نباش همه چی درست میشه

عزیزم دعات میکنم
انشالله حالت به زودی خوب بشه و زودی بچه‌ات رو بغل کنی😍😍

سلام عزیزم دیدم نبودی اینروزا 🥺 بلا به دور انشاالله زودتر خوب بشی برگردی پیش دخترگلت ..خیلی سخته اوایل زایمان آدم از نی نیش دور بشه 🥲🥲

انشالله هرچی زودتر مرخص بشی گلم

ان شاءالله به حق امام رضاچهارشنبه مرخص میشه عزیز نذر امام رضا کن

انشالله که خدا کمکت میکنه هرچه زودتر میری پیش بچت خدا پشت پناهت باشه ❤️

سلام به امید خدا زودی خوب بشید
سلولیت چیه
زدم اینترنتم سرچ کردم زیاد متوجه نشدم

عزیزم انشاءالله به زودی حال خودتم خوب میشه وبه خوشی برمیگردی پیش بچت خداراشکر که مادرت هست که همراهیت میکنه که حافظ بچته عزیزن انشاءالله رود مرخص میشی ومیری پیشش💜💜

اخی عزیزم انشالله بحق همین روز شهادت هرچی زودتر بهتر بشی ونی نیت بیاد بغلت

سوال های مرتبط

مامان نیلا و آنیل مامان نیلا و آنیل ۱ ماهگی
سزارین اورژانسی قسمت آخر
حالت تهوع دارم و به دکتر بیهوشی گفتم و برام دارو تزریق کرد اما با این حال هنوز ونطوری که داشتم چه عمل می‌شدم عق می‌زدم و اصلاً دست خودم نبود که دیدم بچه رو کشیدن بیرون و همون لحظه که بچه رو بیرون کشیدن و همون لحظه دکتر بیهوشی برام خواب آور تزریق کرد که بخوابم و بیشتر از این عقق نزنم بچه رو آوردن پیشم صورتشو به صورتم چسبوندم و در همون حال خوابم برد توی ریکاوری که بیدار شدم منو جابجا کردن و بردن توی بخش منتظر بچه بودم که بیارنش پیشم اما گفتن که باید بره ان آی سی یو به بیمارستان دیگه‌ای اعزام شد خودم هم به خاطر فشار بارداری باید بیشتر از حد معمول بستری می‌موندم
توی اون سه روز نزدیک ۳۰ تا آمپول تشنج عضلانی برام زدن که هر کدوم ۱۰ سی سی بود ا را شکر که توش لیدوکائین می‌ریختن برای همین دردی حس نمی‌کردم
برخورد پرستارها خیلی خوب بود رسیدگی خیلی خوب بود از نظر تمیزی هم که عالی بود
و بالاخره بعد از سه روز مرخص شدم البته باید فعلاً قرص بخورم برای فشارم
دخترم هم به خاطر تنفس تند و زردی ۵ روز بستری بود چون خیلی درد داشتم نمی‌تونستم پیشش بمونم اما همه چیز اوکی شده و ترخیصش کردیم و خدا را شکر الان پیشمه
تمام
اگه سوالی داشتید همینجا بپرسید ج میدم
مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۵
خودم خیلی حالم خوب نبود منو با هر دردسری شد بردن به بخش پرستار اومد و شیاف گذاشت رفت مامانم همرام بود و نذاشته بودن بچه رو ببینه خودم بعد از دو ساعت دردام شروع شد و سردرد و سرگیجه خیلی شدیدی داشتم حدود چند ساعتی خوابیدم بیدار که شدم گفتم می‌خوام برم بچه‌مو ببینم و بهش شیر بدم نذاشتن و گفتن بچه تا چند روز نمی‌تونه شیر بخوره به خاطر مدفوعی که خورده باید ریه‌اش پاک بشه خیلی حس بدی بود وجدان داشتم چون اگه من به بیمارستان نمی‌رفتم این بلاها سر خودم و بچه‌ام نمی‌اومد به خاطر بی‌فکری چند تا پرستار و دکتر احمق،که فقط به خاطر اینکه زایمان طبیعی باشه و آمار زایمانشون بالا بره این بلا رو سر ما آوردن نه فقط ما خیلیای دیگه،بعد از یه روز گفتم باید برای بچه شیر بدوشید در صورتی که من اصلاً شیر نداشتم به زور با هر بدبختی که شد نزدیک ۱۰ سی سی شیر دوشیدم و برای آی‌سی‌یو بردم برای اولین بار پسرمو دیدم که نگذاشتم بغلش کنم نه لمسش کنم فقط از پشت شیشه دیدمش نقدر که ورم کرده بود فکر می‌کردم ۵ کیلو شاید باشه اما نگو که همش برم بوده و فسقلی من ه زور سه کیلو می‌شده