خانمها من علاوه بر مشکل با شوهرم با یه پدر شوهر و مادرشوهر پر رو هم تو یه ساختمونم انتظار دارن من هر دقیقه بچه رو ببرم پیششون آخه این خوبه زمانی که آدمو عذاب ندن پدرشوهرم به لباس بچه گیر میده که چرا این همه پوشوندی وقتی می‌خوابه بچه پتو میکشم روش میگه چرا رو بچه پتو کشیدی وقتی میخوام ببرم شیر بدم چرا زود زود به بچه شیر میدی شما بلد نیستی وقتی بچه گریه می‌کنه برای شیر پدر شوهرم یا مادرشوهرم بغلش میکنن که نزارن شیرش بدم که مثلا باهاش بازی کنن و بنظرسون اون موقع دل‌پیچه داره با اینکه من میدونم الان وقته شیرشه بچه بالا میاره پدر شوهرم میگه آخه اینمهه هم مگه به بچه شیر میدن با اینکه بچه ی من دو دقیقه بیشتر شیر نمیخوره ولی چون رفلاکس داره بالا میاره بچه رو هی دمر. رو سینه یا رو زمین میخوابونن تا دستاش رو میگیرن تا ببینن خودش رو می‌کشه بالا بخدا دارم دیونه میشم از دستشون هی خودمو به بی خیالی میزنم هی نمیشه چون تو یه ساختمونیمم نمیتونم بهونه بیارم نرم واقعا برام شدن دردسر مادرشوهرمم که همه چی دونه مثلا هر کاری دوست داره با بچه انجام میده هزار تا عکس میگیره برای همه می‌فرسته پستونک میفته زمین با اینکه بهش گفتم بشور بزار دهن بچه همینجوری می‌کنه دهن بچه به شیرش گیر میده چند بار به خاطر شرایط دخترم تصمیم گرفتم شیرخشک بهش بدم داشت منو می‌کشت اصلا یه وضعی به مادرشوهرم تا جایی اعتراض میکنم با اینکه اون تو کار خودشه ولی پدر شوهرم رو نمیتونم ولی واقعا دیگه نمیکشم

۲۲ پاسخ

این داستانا هست عزیزم سعی کن کمتر بری ، شب که شوهرت میاد برید باهم پایین ، با شوهرت هماهنگ باش ، تو اعتراض نکن بزار شوهرت بگه اون بهتر بلده با زبون خوش قانع کنه پدر مادرشو، بین روز هی بهونه بیار خوابه ، یا دیشب نزاشته بخوابم خودم خستم، یا برو خونه مامانت

ببخشیدولی واقعاخندم گرفت😂😂😂خدابه دادت برسه

خدا بهت صبر بده منم سربچه اولم همین بلاها سرم آوردن که دیگه اصلا نرفتم بچم دیوانه شده بود.خودمم اینقدر حرص میدادن حوصله بچمو نداشتم.ولی الان چند بار باید بگه ببرم خونشون ولی بازم یه روز برم خونشون دوهفته طول میکشه کاراشون یادم بره.بعضی آدمها حوری خودشونو میزنن به نفهمی که حضرت نوح هم بیاد نمیفهمن.
راه حلش اینه خودتو بزنی به نفهمی مثل خودشون باشی نبری بچتو گله هم کردن بازم محل نذاری.

دقیقا مشکل منا داری

اینجوری پیش بره تو در حد یه مادرم نیستی برا بچه ات یکم جلوشون وایستا
یکم حرف بزن اشکال نداره ناراحت بشن یبار که پیششون آوردی غر بزن جلو شوهرت بگو بچه رو دو هوا کردن فردا مریض شه میگن تو مادری بلد نیستی از این حرفا بالاخره از حق خودت و بچه ات نگذر

چجوری تحمل میکنیییییی
به شوهرت بگو یا یکاری میکنی نیان دنبال بچه
یا منو ببر خونه مامانم

ماهم خیلی از این مشکلات داریم ‌...برا همین هیچی ندارم بگم خدا بت صبر بده🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠

واقعا خدا صبرت بده
نمیتونی بهشون گوش زد کنی
مثلا بگن آورد بالا گفتن بخاطر شیر زیاده بگی نه رفلاکس داره که هی دوباره نگن

بنظرم رک بگو بچه منه صلاحشو من میدونم...قبلش شوهرتو اگاه کن بگو زیاد دخالت نکنن تو کارت

قربونت برم خبلی سخته واقعا میفهمم چی میگی من با اونا زندگب نمیکنم اما میرمم‌همین بلاهارو سرم در میارن

اگه از الان حد و مرزا رو مشخص نکنی ، هر چی جلو تر بره بیشتر دخالت میکنن
من و مادرشوهرم با اینکه توی یه ساختمون نیستیم ولی بازم اون دخالت میکنه توی همه چیز بچه ، برای همه چیزش نظر میده
من خیلی صبورم ولی میخوام سر بچم کوتاه نیام
دکتر گفت به هیچ عنوان آب نده ، مادرشوهرم میگیره به بچه آب میده ، این سری رک و راست گفتم مامان دکتر گفته ندین ، لطفا اینکارو نکنین
جالبیش اینجاست که یه سری چیزای غیر علمی و چرت رو انقد با اعتماد به نفس میگه که شوهرمم باور میکنه، من همش دارم سرچ میکنم و به صورت علمی شوهرمو قانع میکنه که حرف مامانت اشتباهه

خیلی اعصابم خورد شد چون واقعا درکت میکنم چ حالی داری .‌ببین عزیزم همه پیامارو خوندم هم خودت هم شوهرت بارها میگین و اونا کار خودشونو انجام میدن. یا میان بچه رو میبرن اون بچه نباید از مادرش دور بشه از اول نباید اجازه میدادی ببرن یا اگر میبرن خودت هم میرفتی تا این باعث بشه اینکارو زیاد انجام ندن.
اگ شرایط رفتن از اونجارو دارین ک برین.‌اگ ندارین ی مدت برا راحتی خودت برو تونه مامانت شوهرت بیاد اونجا بعد سرکارش. اگرم ایناها هیچکدوم نشد شما چون ب خوبی ب پدر و مادر شوهرت میگفتی . یبار ب شوهرت بگو من اذیتم دارم افسردگی میگیرم.‌بگو اگ بد برخورد کردم مقصرش تویی ک جلو خانوادت و نمیگیری. بعدا اگ رفتار زشتی از من دیدن دلخور نشی .
بدون تعارف اینارو انجام بده چون داری خودتو نابود میکنی ب خاطر ادما.‌کاری ک میخای بکن بذار اونا ناراحت بشن چرا تو اذیت بشی اخه

مادر شوهرت یادش رفته که بچه به این سن فقط میخوابه چیزی متوجه نمیشه که بخواد بازی کنه، اینجوری هم خوابش و هم شیر خوردن بچه از نظم خارج میشه.

چرارفتی بااونایه جازندگی کنی تقصیرخودت بوده!!

چقدر پروین بخدا بعضی ها واقعا بی احترامی کردن بهشون رو واجب میکنن بگو پدرشوهر تو یه مردی به تو چه اصلا خاله زنکه

وای عینننننن منی بخدا

دو سه روزی یبار بچرو ببر پیششون هرچیم گقتن تو بگو اینجوری عادت داره یا دکتر اینو گفته اگ دیدی خیلی دیگ فشار میارن مستقیم بهشون بگو

فقط میتونم بگم خدا بهت صبر عظیم بده سخته شرایطت.کمتر برو بهونه کن بگو کار داری یا بچه خوابه

مغز سرم خشک شد، تو چه سالی زندگی میکنی

وائیی چجوری تحمل میکنییی من اصلا تحمل اینکه یکی هی راجب بچم نظر بده ندارم خدا صبرت بده واقعاا

سلام عزیزم میتونی از کارهاشون به همسرت بگی و بگی که داری اذیت میشی اونم به پدر مادرش گوشزد کنه

وااای خدا صبر بهت بده خیلی غیر قابل تحمل اند رفت و آمدت و باهاشون کم کن وگرنه دیونه میشی

سوال های مرتبط

مامان پسرم👶🏻 مامان پسرم👶🏻 ۷ ماهگی
حس میکنم آستانه تحملم خیلی کم شد
هروقت که من این بچه رو بردم خونه مادرشوهرم اینا
رفتارهای مزخرفی از خودشون نشون میدن که ادم رغبت نمیکنه باز اونجا بره حس میکنم فقط میخوان ادمو حرف بیارن مثلا بهشون میگم بچه کوچیکه نباید بوسش کنید باز پدرشوهرم تو چشمم نگا میکنه بچه رو بوس میکنه میگه من فرق میکنم تو بچتو بوس نکن که مریض نشه یا میگه بزار بچه بزرگ تر بشه از دستت میگیرمش دیگه عمرا بزارم بچتو ببینی من کلا فقط نگاش میکنم لبخند میزنم اصلا حوصلشو ندارم یا هروقت میخوام به بچه شیر بدم میگه چرا میری تو اتاق اون سری داشت به شوهرم میگفت این چه اخلاقیه این داره چرا همینجا پیش ما به بچش شیر نمیده که چی میره یه اتاق دیگه هرچی میگم من سختمه خوشم نمیاد و اینطوری راحت ترم انگار نمیفهمه تازه میرم تو اتاق مادرشوهرمم میاد پشت سرم و تا لحظه اخر تو حلق من میشینه یا بچه رو از تو اغوشش در میارن تمام تنش درد میگیره گردن بچم شله هنوز هرچی میگم با اغوشش بردارید میگه اونجوری مزه نمیده بهمون اون سری مادرشوهرم برگشته به شوهرم میگه مگه بچتون تحفس که تو زنت اینطوری میکنید😐بخدا بخوام از کاراشون بگم زمان کم میارم اینقدر که رو اعصابن
بنظر شما من حساسم؟یا مشکل از منه؟