عزیزم تمام حرفات درسته و قبول دارم شوهر من خیلی حواسش بهم هست ولی بازم نمیذاره مامانش ی استکان جابجا کنه مامانش همش میگه پام دردمیکنه شوهرم نمیذاره حتی بغلشونکنه😐😏تا الانم هیچ کمکی بهم نداده بجز ی روز ک دخترم خیلییییی گریه کرد زنگ زد گف الان نهار برات میارم ساعت ۱ اومد ساعت ۳ رفت همین ولی تمام زحمتا گردن مادر خودمه ۱۰ روز رفتم خونه خودم انقد سخت بود باز برگشتم پیش مامانم سه ماه اینجام مادرشوهرم فقط از دور احوالپرسی میکنه از طرفیم میرن رو مخ شوهرم ک بچه ها ارومن بیارشون خونت😒
ببین مادرشوهرت که بره خودت کارای بچه هارو دست بگیر به مامانتم بگو فقط وقتی تنهایی بیاد کمک وقتی خودتونین کارای بچه ها با خودتون باشه تو این فرصتا بذار پیش شوهرت برو حموم برو آرایشگاه برو بازار بذار یکم بچه هارو نگه داره بدونه تو چقد سختی میکشی
میگم حق بهتون میدم بعضی کارهای مادرشوهر رو مخ آدمه . ولی خودتون رو بذارید جای شوهرتون . خودتون هم دوست دارید هوای مامانتون رو داشته باشید یا نه پس ناراحت نشید از اینکه شوهرتون هوای مامانشو داره . ولی حرفاتون رو قبول دارم آدم ناراحت میشه وقتی ببینه همسرش بیشتر از خودت به مادرش اهمیت میده
عزیزم 🥺دلم گرفت برات
سخته و شیرین شده زندگیامون
مسئولیتا خیلی زیاد شده
صبح تا شب دورو بر بچه هاباید باشیم کلی کار خونه و بدو بدو هم داریم
ک هرروزم تکرار میشن
و حتی اگه کسی کمکمون باشه یا خونه کسی بریم بازم این کارارو داریم...
ياد خودم افتادم موقعي كه حامله بودم شوهرم همش ميگفت مامانم سر بچه هاي داداشم زنش نزاشته بيمارستان پيشش بمونه سر بچه ما بمونه پيش تو گناه داره و… منم قبول كردم مامانمو شب اود زايمان تو بيمارستان فرستادم رفت اين اوند ، وقتي اومد ساعت ١٠:٣٠ شب گفت من خسته ام بچه جاريتو نگه داشتم همون موقع خوابيد تا فردا ٦صبح بيدار شد صبحونه اوردن خورد دوباره خوابيد تا ١١:٣٠😐 هيچوقت يادم نميره چي كشيدم تازه زايمان كرده بودم يه ليوان اب دستم نداد از گشنگي داشتم ميمردم تنها چيزي كه در دسترسم بود رو نيز بغل جعبه شيريني بود نصف شب باور كن از گشنگي ده تا شيريني خوردم😐(زايمان طبيعي بودم تا دوروز شديدا ضعف داشتم)
عزیزم احساستو بگو ب شوهرت بگو بهم بیشتر توجه کن و...
من میفهمم چی میگی
الان باید قبول کنی ک تو و شوهرت بچه آوردین و اگه بقیه کمک میکنن از سر لطفشونه
همین مادرشوهرت ،خیلی کم پیش میاد مادرشوهری اینطوری باشه
من خودمم مادرشوهرم کمک حالمه یه جورای دیگه یسری چیزای فریزری برام بعضی وقتا میفرسته
ولی تاحالا نشده بیاد ی شب بچه بگیره درسته ک سنش بالاست ولی اگه دختر خودش بود قطعا خودشو جمع و جور میکرد و میومد کمک
آخ دقیقا شوهر منم خیلی کم توجه بهم یعنی حاضرم منو بزنه ولی بی توجهی نکنه . هر موقع مامانش و ابجیاش میان قشنگ از چهرش میفهمم اینقدر شاد و شنگول ولی وقتی پیش منه همش سرش تو گوشیه .
..یه کدیین خوردم و تا الان داشتم خونه رو جمع میکردم...خونه مادر شوهرمم بیشتر از یه ماه بودم خیلی کمکش کردم و استراحت نمیکردم..شبا هم بعضی وقتا همسرم جای مادرشوهر و میموند و دوتایی پیش بچه ها میمونذیم...اما مادر شوهرم خدا حفظش کنه وقتی یکی از بچه ها میخوابه سریع میخوابه و خودم غذا درست میکنم و کارای خونه میکنم 😕اصن خیلی خستم.....
سه روزه برگشتیم یه مسیر ۱۳ ساعات رو با ماشین خودمون ...شب اول که مامانم دستش درد نکنه اومد ...من و اون بیدار موندیم همسرم و مادرشوهرم خوابیدن تا صب..شب دوم هم که همسرم شیفت بود با مادرشوهرم پیش بچه ها بودیم...شب سوم هم ک امروز هست باز مامانم از ظهره خونمون هست من و همسرم رفتیم دنبال کارای مهمونی بقدری استرس داشتم که هم خسته شدم هم سردرد شدید گرفتم...برگشتیم خونه ..خونه یه وضعی بود منم خسته کوفته...باید زنک میزدم مهمونا تریخش رو عوض میکردم و ..شام گرم میکردم خونه مرتب میکردم همه ابنکارارو کردم خدایی خیلی خیلی خسته انقد تشنه بودم همش آب و چایی میخوردم...بچه هارو خودم خوابوندم چون اذیت میکنن موقع خواب گریه میکنن..اخرشب هم همسرم طبق معمول گفت مامانم خسته هست اون بخوابه ...ماهم سه نفری پیش بچه ها باشیم... مادرشوهرم آب خدا خواسته یه تعارف به من و مامانم زد و بعد گفت باشه کسی نمیخوابه برم بخوابم...انقد عصبی شدم باز ریختم تو خودم ..همسرم فهمید ..گفت مامانم واقعا حالش بده وگرنه می موند پیش بچه ها..گفتم نه ترسید تودعواش کنی برا همین رفت خوابید...داشت حرفمون میشد که کوتاه اومد چون حوصله بحث نداشتم...اصن از صب ک مادرشوهر بیدار شده بود هی همسرم میگفت یه چیزایی هست معلومه...با خودم گفتم خدایا کاش منم اینجوری میفهمید 😔فقط بهم میگفت تو خسته ای برو بخواب و..نمیرفتماا...فقط اینکه بیشتر بهم توجه میکرد...انصافا بعضی وقتا میگه ولی خیلی کمه ...همش میگم باید توجهش بعد زایمان بمن چندبرابر بشه..اما نشده هیچ ..از قبل هم کمتره.بیستر به مامانش توجه میکنه تا من🥲و من اذیتم
.
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.