هانا رو بردم پارک رفتم بالای سرسره باهاش که مواظب باشم ی کوچولو دیگه که کوچیک تر از هانا بود اومد بالا ی تیکش رد شدنش برای بچه های اندازه هانا و کوچیک تر سخت بود من به کوچولو گفتم بیا خاله من مراقبتم مادرش با ی لحن بد گفت نه خودش میاد گفتم باشه داشتم نیومد نزدیک بود با صورت بیوفته من دستشو گرفتم گفتم نیوفتی خاله جون مادرش باز با لحن بد گفت خودش مراقبه
خیلی حس بدی ازش گرفتم من همه بچه ها رو مثل هانا میبینم میگم بچه با بچه چ فرقی داره شوهرم میگه اصلا نمیگرفتیش ولی خب چیکار کنم یهو دلم ریخت از ترس براش

ناراحت نباش بعضی ها واقعا عقده این

حتمن بلد بوده خب.بعضی بچه ها رو پای خودشون هستن

چه مادر مریضی

راستش منم جای تو بودم همین کار و میکردم ... به بعضی مادرا میگن بچه رو بزار به حال خودش مستقل بشه ولی خب بعضی هت مثل این خانم بد راهی رو انتخاب کرده
منم چند روز پیش تو پارک بچه ایی رو دیدم پایین سرسره بود یه بچه از خودش بزرگتر داشت با سرعت می اومد پایین ... من جلوی پدر و مادر بچه بی اختیار بلندش کردم آوردم کنار ... گفتم خیلی مواظب باش دخترم .. ننه باباهه هیییچ عین خیالشون نبود