۱۴ پاسخ

من به پسرم نگفتم روز زایمان هم تا بیمارستان باهام بود بعدش هم که اومدم بخش باهام بود تا شب دیگه باباش بردش پارک ازاون ورم رفتن خونه گریه نکرده بود

نگو بهش وقتی میخوایی بری خونه براش کادو بخر بگو اینو آجی برات خریده که پسر خوبی بودی🥺🥺🥺

عزیزم هی براش هدیه بخر حالا باهاش بازی کن بجای خواهرش باهاش بازی کن بزار دست بزنه ب شکمت حرکتاشو حس کنه .. اگ میتونی بیمارستان اتاق جدابگیر تا شوهرت بتونه بیاره پیشت بچتو..

من در قالب داستان بهش توضیح دادم ظاهرا که پذیرفته

دختر منم همش سوال میکنه میخوای عمل کنی شب نمیای خونه...اعصابم خورد میشه...اما خداروشکر خیلی ب باباش وابسته دیگه خیالم راحت

منم همینم.طی بارداری همش میترسم بستری بشم از دخترم دور بمونم.یکبار بستری شدم سه شب آخرش با رضایت خودم دراومدم نتونستم بدون دخترم بمونم.سخته ولی چارش فقط حرف زدنه.مدام براش حرف بزن

باهاش خیلی صحبت کن بگو فقط یه شب پیش بابایی باشی من فرداش میام زودی برات جایزه هم دارم یه آبجی ناناز اونقدر کوچولوعه اونقدر دستاش نرمه کنجکاوش کن که بخواد آبجیش رو زود ببینه
ولی حتما بهش بگو آمادش کن اینکه میگن نگو اشتباهه بچه باید خبر داشته باشه وگرنه هم نگران میشه هم وقتی برگردی رو بچه حساس میشه و اذیتت میکنه

چیزی رو که دوست داره واسش بخر ‌ و بگو‌از طرف خواهرشه..که میری خودشو بیاری 😉😉

تا حالا خونه کسی نمونده؟یا پیش هم سنای خودش؟اصلا نگو برای زایمان میخوای بری شاید اصلا اونموقع اون خواب باشه

هی بهش بگو تاقبول کنه برادرزاده من بمن میگفتن دخترتومیکشم پرتش بدیم الان مامانش بارداره انقدرتوگوشش خونده میگه من منتظرم داداشم بدنیابیادبازی کنیم

به همسرت بگو که همون روز زایمان بیارتش تورو ببینه یکم اروم بشه بعد خودش میره خونه

پسرتون چند سالشه؟

اوووخی ننه
چند سالشه

نباید بگی نباشی بزرگترها ساکتش میکنن و بیاد دیدنت خودش اروم میشه

سوال های مرتبط