سلام دخترا اومدم از زایمانم بگم که چه پدری ازم درومد.هرچقد تو بارداری اذیت نشدم زور زایمان تو ۵ساعت مرگو جلو چشمام دیدم..صب رفتیم بردن ان اس تی گرفتن ازم بعد اوردن سوند وصل کردن ک سوزش داشت جونمو میگرفت برا من خیلی سخت بود فک کنم چون همیشه میترسیدم ازش بعد اون اومدن بردنم اتاق عمل تا وارد شدم یهو شروع کردم به لرزیدن درحدی میلرزیدم ک فکم قفل کرده بود اوردن امپول زدن بهم بیحس نشدم میخواستن عمل کنن گفتم بیحس نشدم باورشون نمیشد😑😑😑بعد دوباره بلند شدم امپول زدن بهم یواش یواش بیحس شدم خلاصه بچه رو برداشتن بخیه هامو زدن و بردنم ریکاوری اونجام همچنان داشتم میلرزیدم انگاااار نه انگار..بعد ۱ ساعت بردنمون تو بخش ...خلاصشو بهتون بگم از ۱۰ تا سرمی ک بهم وصل کرده بودن یدونشم نرفته تو بدن من کادر و پرستاری صففففففففففففففففففففر ..اتاق خصوصی گرفتم مارو کردن تو اتاق یه نفر نیومد بپرسه حالت چطوره پمپ دردم اصلا کار نمیکرد برام نه پوشک گذاشتن نه شیاف پاشدم راه برم یه عااااااالمه خون ازم ریخت حالم بد شد رفت شوهرم صداشون کرد اومد یکیشون نگاه کرد رفت خلاصه ک خیلی روز بدی بود برام فقط عصاب خوردی و درد بود برام.....بیمارستان ارام کرج رفته بود خصوصی بود و ۲۸ ملیون ازمون گرفتن ولی اصلنه اصصصصصصلن رسیدگی ندارن به هیچی حیف اون پولی ک دادم و عصابی ک ازم خورد شد.....

۱۹ پاسخ

دقیقا منم واس این تعریفا دقیقه نود عوض کردم بیمارستان و دکترمو

وای چقدر بد و ترسناک....من دارم تلاش میکنم انشاالله که طبیعی بیارم....

منم سر پسرم بهترین بیمارستان رفتم و واقعا رسیدگی صفر بود
لعت بهشون فقط پول مهمه واسشون

شکمتو کی فشار دادن ؟درد داشت؟

سلام گلم بسلامتی
آرام شنیدم خیلی ناشی هستن

وای واقعا بیمارستان ارام بد بود؟؟؟؟
منم قراره اونجا زایمان کنم ولی تعریفشو خیلی شنیدم

یا خداا چقدر احمقن کشتار گاه😐

ای واااای بیمارستان خصوصی بود و اینجوری کردن خاک تو سرشون ای کاش از قبل تحقیق کرده بودی منم این مقدار هزینه کردم هفته پیش خیلی راضی بودم تهران

🙁🙁🙁🙁

بیمارستان البرز رسیدگیش بهتده ک😪

کاش نمیدای شکایتشون میکردن کجاش خصوصی بود والا دولتی هم اینجور نیس

سز اولت بوده؟
پرسنل بیمارستان خیلی تاثیر دارن.اما اینکه میگی تو ریکاوری میلرزیدی بخاطر قرص زیر زبونی که رحم خودشو جم کنی اکثرا میدن و لرزش دارن
اینکه گفتی ده تا سرم یکیش نرفت تو بدنم یعنی چی؟؟مگه کجا میزدن

ناراحت شدم براتون😢

ای بابا بیمارستان دولتی خیلی بیشتر رسیدگی میکنه که

چقدر آشغاله بیمارستان و کارکنانش

اخی چ تجربه بدی داشتی

عزیزم الهی چقدر اذیت شدی 😞 خیلی متاسفم
الهی شکر که بسلامتی کوچولوتو بغل گرفتی بازم ‌.
من میخواستم برم ارام الان که اینو گفتی خیلی به شک افتادم

یاخدا😟😟.

وای عزیزم.
چقدر اذیت شدی
چند هفته بودی؟

سوال های مرتبط

مامان نی نی مامان نی نی ۵ ماهگی
مامان بچک مامان بچک ۳ ماهگی
تجربه سزارین

صبح رفتم بیمارستان فشار و ضربان قلب بچه رو‌ چک‌ کردن بعد یک‌ربع قبل از رفتن به اتاق عمل برام سوند گذاشتن موقع گذاشتنش یکم سوزش داشت و یکم احساس ناراحتی داشت بعدش تا بی حس بشم بعد رفتیم اتاق عمل و بی حسی نخاعی که برام‌ زدن رو میتونم بگم متوجه نشدم و‌ اصلا درد نداشت چند دقیقه بعد هم نی‌نی رو دنیا آوردن و آوردن گذاشتن رو صورتم خیلی سریع بود و حس خوبی داشت من اصلا فشار هم که بعضیا میگن متوجه نشدم بعدشم رفتم ریکاوری و باز نی‌نی رو آوردن شیر دادم بهش همه چیز عالی بود تا وقتی بردنم بخش اومدن حسابی شکمم رو فشار دادن اون درد داشت بعدم عصر که بی حسی رفت دردام شروع شد که مسکن زدن برام و غول مرحله آخر بلند شدن‌ و راه رفتن بود که خیلی سخته فرداشم مرخص شدم و اومدم خونه چون پانسمان ضد آب بود دوش گرفتم راحت سبک شدم ولی تا امروز بلند شدن برام سخته و گاهی درد دارم که دکتر شیاف داده. امروزم رفتم بخیه کشیدم که اونم متوجه نشدم اصلا و‌ تمام. سزارین واقعا لحظه تولد خیلی خوبه ولی بعدش مراقبت میخواد و اصلا آسون نیست حتما باید کمک داشته باشی یه ۲۴ ساعت سخت داشت و در کل میتونم بگم راضیم
مامان رادوین💙دلوین🩷 مامان رادوین💙دلوین🩷 ۳ ماهگی
سلام دخترا بعد چند روز و پشت سر گذاشتن ی عالمه چالش اومدم تجربه زایمانم بذارم
دوشنبه شب برای تشکیل پرونده و گرفتن اتاق رفتم بیمارستان اونجا گفتن ان اس تی برا پرونده لازمه حین گرفتن ان اس تی وقتایی ک شوهرم میومد داخل اتاق و حرف می‌زد ضربان قلب بجه میرفت بالا میخام بگم جنین خیلی چیزا رو متوجه میشه ک ما نمیدونیم و سهل انگاری میکنیم
۳شنبه صبح ۳۸ هفته طبق سونو و ۳۸ هفته و ۶ روز طبق پریودی قرار بود ساعت ۷ برم بیمارستان و پسرم بمونه خونه پیش زنداییش صبح ک حاضر شدم برم دیدم رادوین از استرس ۷ صبح بیدار شده و چون منو ندیده کنارش فکر کرده رفتیم و داشت آروم آروم تو رخت خوابش گریه میکرد انقد حالم بد شد ک منم گریه افتادم بغلش کردم باباش گفت می‌میبریمش حاضر کردیم و رفتیم بیمارستان
خداروشکر اونجا هم چیزی نگفتن تا سرم وصل کردن و لباس پوشیدم و رفتم اتاق عمل پسرمم همراه بقیه پشت در منتظر موند
دکترم ک اومد بردنم اتاق عمل و اول از همه بی‌حسی بود من درد زیادی متوجه نشدم فقط سوزش حس کردم و ‌کم کم پاهام سنگین شد و خوابیدم سوند هم بعدش زدن ک بی‌حس بودم نفهمیدم عملم خیلی طول نکشید دخترم ک دنیا اومد تمیزش کردن و آوردن صورتش گذاشتن ب صورتم بهترین حس دنیا بود
بخاطر رادوین ک منتظرم بود نذاشتم خواب آور بهم بزنن ک زود برم بخش بعدم بردنم ریکاوری
ادامه 👇
مامان نخود مامان نخود ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت دوم 🍼👶
بعد از اتمام سرم پرستار ازم خواست ک بخوابم برای وصل سوند و هرکاری کردم گفتن قبل از اتاق عمل باید وصل بشه از شانسم پرستاره خیلی عنق بود مایع ضد عفونی دست ک الکل داره رو سیل داد رو بدنم ب شدت میسوخت موقع وصل سوند هم حسابی سوزش داشت و دردم اومد بغض گلومو گرفته بود پاهام یخ زده بود رفته رفته استرسم بیشتر میشد و میلرزیدم اونجا اجازه دادن همسر بیاد داخل منو بزاره تو ویلچر ک راهی اتاق عمل بشیم توی راهرو اتاق عمل همسر و فرستادن رفت بعد از ربع ساعت اومدن دنبالم بردنم تو اتاق تا چشمم ب اونجا افتاد قالب تهی کردم ب دکتر بیهوشی گفتم ک بیهوشم کنه اونم از عوارض بیهوشی گفت و اینکه تو شرایط خاص بیهوش میکنن آ اس آ خورده باشی یا مشکل دیگ ولی قول داد ک بعد از بیحسی داروی خواب آور بهم تزریق کنه درد بیحسی مث زدن سرم بود کم کم پاهام گرم شدن بعدشم دکتر تو دستم ی دارو تزریق کرد و خوابم برد وقتی بیدار شدم داشتن پانسمانم میکردن ک برم توی ریکاوری تا اینجا درد نداشتم تو ریکاوری دوتا سرم وصل کردن ک یکساعت اونجا بودم ب شدت سرد بود و میلرزیدم میگفتم بچم کو اونام گفتن خوبه حالش حالا میری میبینیش ..
مامان امیر علی مامان امیر علی ۳ ماهگی
پارت دو✌️
بریم از تجربه بگیم:
صبح ۲۰ تیر من رفتم بیمارستان و از قبل نامه داشتم بستری شدم و تا ساعت نهونیم نمی‌کردند اتاق عمل میگفتن تخت خالی نیست نه و نیم رفتم اتاق عمل ک بازم تو سالن انتظار منتظر موندم قبل اینکه برم اتاق عمل بهم سوند وصل کردن من یه کم اذیت شدم بخاطر سوند و از زایمان نمیترسیدم ولی از اذیت شدن سوند گریم گرفته بود بعد دیگ رفتم اتاق عمل و دکتر بیهوشی اومد بالا سرم گفت کمر ب پایین میخوای یا کامل گفتم کامل گفت این امپول میزنم تو سرم احساس سرگیجه میکنی نترس وقتی امپول و زد گف چند سالته گفتم نوزده همون موقع فهمیدم یه گازی پیچید ته گلوم و بعدش دیگ هیچی نفهمیدم
وقتی چشامو باز کردم دیدم تو ریکاوری هستم و دونفری ک کنارم بودن هی ناله میکردن از درد (عمل بینی داشتن)ولی من اصلا دردی نداشتم چون پمپ درد داشتم فقط حس میکردم دلم سبک شده بعد نیم ساعت از ریکاوری آوردن تو بخش منو بعد اومدن بام شیاف هم گذاشتن ولی واقعا دردی حس نمیکردم خیلی خیلی کم بود دیگ امروز ک پمپ درد و برداشتن یه کم دردا رو فهمیدم دردشم اصلا از بخیه نبود فقط مثل حالت نفخ دلم درد میگیره ک یکی شیاف گذاشتم ک خیلی بهتر شدم
مامان 🍓توت فرنگی 🍓 مامان 🍓توت فرنگی 🍓 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
صبح اومدم پذیرش شدم با گریه و دلتنگی از تمام شدن بارداری هر چند سخت بود ولی دلگیر
اومدم اول آن اس تی گرفتم یه ساعتی معطل شدم لباس دادن پوشیدم ازمایش اینا گرفتن که از کمرم زیر شکمم درد پریودی گرفته بود نگو بجه وارد لگن شده بعد اتاق عمل رو آماده کردن خیلی سرد بود اتاق عمل دندون هام می‌خورد بهم بعد بی حسی زدن از نخاع درد نداشت فقط ترس داشت سریع خابوندمنم رو تخت پاهام داغ شد حالت تهوع گرفتم فلبم تند میزد گفتم قلبم داره وامیسته گفتن هیچی نیست تو سرم انگار یه چیز ریختن آروم شدم بعد دخترم رو آوردن دیدم چسبوندم رو صورتم حس خوبی بود اما میلرزیدم بعد با پتو از تخت بلند کردن انداختن رو برانکارد سرم زدن بعد دوباره از اون برانکارد انداختن روی تخت دیگه خیلی درد داشتم شکمم رو فشار دادن خیلی درد داشت اومدم تو بخش شوهرم اومد کمک تا دوباره از اون تخت انداختن رو تخت بخش درد وحشتناکی بود بعد بچه شیر خورد و امان از وفتی که از رو تخت خواستم بلند شم نفسم بند اومد خیلی درد داشت زخم هام بلند شدم با بختی رفتم دستشویی زیرم رو تمیز کردن الان هم بابد بختی دراز کشیدم و دارم تایپ میکنم
راستی سوند وصل کردنی هم یه سوزش بدی داشت 😬
مامان kaya مامان kaya ۱ ماهگی
سلام و شب بخیر مامانا خیلی دوست داشتم از تجربه زایمانم براتون بنویسم اما وقت نمیکردم تا الان گفتم یکمی بگم براتون تا اونایی ک نزدیک زایمان هستن و سزارین یکم آرامش بگیرن
روز ۲۶ شهریور نوبت زایمانم بود صبح ساعت ۱۰ گفتن بیمارستان باشم با مامانم و همسرم و دوستم و وسایل بچه رفتیم بیمارستان اونا نشستن تو لابی من رفتم بالا تا کارا بستری انجام بشه طبق روال کارا انجام شد و منو آماده کردن برای اتاق عمل یه سرم زدن و نوار قلب و یه آزمایش ادرار و در آخر هم سوند وصل کردن قبل بی حسب ک اصلا اصلا درد نداشت و منو بردن سمت اتاق عمل خانم دکترم ک اومد بالا سرم ک کلی نازم داد و بهم گفت نگران نباشم و میخواد دکتر بیهوشی بی حسم کنه ک من نشته حالت خم شدم و آمپول رو زدن تو کرم پاهام گز گز کرد و خیلی سریع بی حس شد و پارچه سبز گذاشتن جلو و یه پرستار پیش من بود دکتر و دستیار ....کارشون شروع کردن بکم استرس گرفتم و گفتم میترسم دارم خفه میشم ک ماسک اکسیژن گذاشتن برام و ۱۱ دقیقه بعد عمل تموم شد نی نی ب دنیا اومد و صدای گریه محکمش پیچید تو فضای اتاق عمل و بعدش گذاشتن بوسش کنم و بچه رو بردن تمیز کردن و بعدش منو بچه رو با هم بردن ریکاوری تا اینجا نه دردی بود نه چیز ترسناکی
مامان حامی مامان حامی ۴ ماهگی
سلام خوشگلا من اومدم ک تجربه زایمانمو بگم کسایی ک منو دنبال می‌کنند میدونستن ک چقد استرس دارم صبح روز شنبه ساعت 5ونیم بیمارستان رفتم اول ان اس تی ازم گرفتن بعد اومدن سوند وصل کردن ک من اصلا دوس نداشتم چون یه حس سوزش داشتم و دوس داشتم درش بیارم خلاصه طولی نکشید ک رفتم اتاق عمل لحظه ای ک امپول بی حسی و زدم اروم اروم شدم پاهام داغ شد و خیلی لذت بخش بود واسم چون حسش سوزشو نداشتم حدود 10دیقه بعدش دکترم گفت ک نینیت بدنیا اومد و صداشو شنیدممم واقعاا بهترین حس دنیا بود واسم دیگه تمیزش کردن و اوردنش پیشم بوسش کردم 🥰من زایمانم سزارین بود ک اون دردی حس نکردم تو زایمان فقط حالت تهوع داشتم یخورده ک امپول ریختن تو سرمم و بعدش لرز داشتم ک تا چن دیقه بعدش رفع شد پمپ دردم گرفتم خلاصه راضی بودم فقط موقع اولین بار ک میخوای بلند شی راه بری یخورده سخته همین درکل کسانی ک زایمان نکردن اصلا نگران نباشن خدا خودش جوری کمک میکنه ک خود ادم میمونه انشالله ک همه بسلامتی زایمان کنن و این حس خوب و تجربه کنن دعاگوی همگی بودم تو اتاق عمل💝💝💝
مامان بنیامین مامان بنیامین ۱ ماهگی
سلام مامانا من دوشنبه سزارین کردم تو بیمارستان نیکان سپید،هزینه بیمارستانم ۳۵ شد،خیلی از بیمارستان و کادرش راضی بودم رسیدگیشون خوب بود خیلی اخلاقاشون خوب بود،میخوام از تجربه زایمانم بنویسم.
اول رفتم بیمارستان ان اس تی از بچه گرفتن و سرم بهم وصل کردن و انژیو کت،یک ربع مونده بود به عمل برام سوند وصل کردن،سوند وصل کردن درد نداره ولی حس بدی دست میده همون باعث میشه بقیه حس کنن درد داره،وگرنه درد نداره
با تخت منو بردن اتاق عمل امپول بی حسی رو بهم زدن،اصلا درد نداشت و سریع بی حس شدم و برش دادن شکممو و پسر قشنگمو به دنیا اوردن،رفتم تو ریکاوری بچه رو اوردن انداختن رو سینه و اغوزو به بچم دادن،و بعد منتقلمون کردن تو بخش،بهم گفتن هیچی نخور از ساعت ۲ تا ۱ شب ولی من گوش ندادم و خرما خوردم خیلی زیاد و همون بهم جون داد،شربت عسل و گلابم درست کرده بودم خوردم اونجا و وقتی بهم اجازه عذا خوردن دادن من کاچی درست کرده بودم برده بودم اونو خوردم،شکمم هم سریع کار کرد و مدفوع کردم
ادامشو تو کامنتا میزارم……