۹ پاسخ

عزیزم میدونم خیلی فشار روته ،ولی به این فکر کن که خدارو هزار مرتبه شکر سالمه بچه ،بخدا همه بچه ها دارن ،بچه منم از پنج شیش روزگی داره ،منم روزای سختی دارم میگذرونم،ولی وقتی دکتر میرم میبینم بعضی بچه ها با مریضی های جدی تر هستن ،به خودم میگم این کولیک و رفلاکس که چیزی نیس،نهایتش تا شیش ماهگیه بعد دیگه تموم ،سعی کن روحیتو نبازی❤️

خداا قوت عزیز دلم ..
والا بخدا همه همینند .. اونایی ک ماشالله بچهاشون خوبن از برگزیدگانن
بچه منم بیرون گاهی اوقات ارومهه یه شب تاا صبح گریهه کرد ک خودمم همراهش گریه کردم و زدم .. همه جاشم اوکی بودهاا .. ولی کافیهه خونه برسیم یا گریهه میکنهه یا بغل ..

واقعا سخته.انگار با تریلی تصادف کردی.اگر چه سخت و به بهای سنگین ولی میگذره.شاید بزرگتر بشه ارومتر بشه

عزیزم ان شالله خدا بهت صبر و حوصله بده. بعضی بچه ها همینجورین .

عزیزم همه درکت میکنیم. اینروزا خیلی سخت میگذره اما ماه های اول واسه همه سخته حتی اونی که بچه ش ارومه هم روال زندگیت مثل قبل نیست. برسه به پنج ماهگی اوضاع بهتر میشه تز لحاظ خواب. هر چند بنظر من روز به روز که بچه مستقل تر میشه مسئولیت ما هم بیشتره. اما تنها پیشنهادم بهت اینه که شروع کنی روتین براش بسازی. اوایل هر روتینی قطعا سخته برات اما بچه ها عاشق روتین و حرکات پیش بینی شده هستن. اولینش هم ساعت خوابش هست. هر کی بهت گفت نمیشه گوش نکن. با اصرار و مداومت خودت بچه عادت میکنه اینو منی میگم که بچمو از 4 ماهگی عادت دادم به ساعت خواب مشخص و گرفتن شیر شب.

بچه ت هنوز کولیک داره یا اروم شده

بخدا خواهرجان ماهم همینیم . بچه من اینقد گریه میکنه که من هیچ جا نمیتونم برم و هیچکی نمیتونه بیاد از بس بچه گریه میکنه من همش باید توی اتاق باشم. هنوز درد دارمو خوب نشدم و بزور بغلش میکنم بچم از بس ناارومه باید حتما بغل باشه وقتی بیداره کلا تو بغلمه و کارامو میکنم کمر و پا و زانو برام نمونده. کارای خونه ،مهمون داری و ی شوهر بهانه گیر که همه چی نمیخوره و حتما باید غذایی ک دوس داره درست کنم. درسو دانشگاهم دارم به هیچی نمیرسم. از روز اول زایمانمم تنها بودم.

من بچم اولم نفهمیدم کی شد یکسال و ده ماهش ماشاالله بس آروم و عزیز بود ولی دومی نگم برات خواهر و مادر من و سر و ته کرده 🫤

خدا قوت عزیزم
میگزره این روزا هم
بخاطر استرسایی که تو بارداری داشتی بچه بی قرار تره عزیزم

سوال های مرتبط

مامان سامیار مامان سامیار ۹ ماهگی
سلام مامانا
میشه یکم درد و دل کنم ؟
من از وقتی فهمیدم باردارم واسه سامیار در حد توانم بهترین هارو فراهم کردم جوری که خودمو فراموش کردم آدم ایده آل گری هستم متاسفانه اما بخاطر این اخلاقم همه چیز خیلی بد پیش میره مثلا سامیار رو میبرم پیش مثلا بهترین دکتر اما افتضاح ترین در میاد و....
مثلا فکر میکردم چون خودم و همسرم بچگیامون خیلی آروم بودیم پسرم هم آرومه اما خدا شاهده از روزی که به دنیا اومد تا به امروز همش گریه
همش باید بغلش کنم و راه برم خیلی بدنم درد می‌کنه اما همش میگم فدای یه خنده پسرم ، من تصمیم گرفتم مادر بشم پس باید تحمل کنم
تا یک ماه پیش با گریه های پسرم منم گریه میکردم اما از بعد از جریان ختنه که خدا مجدد پسرمو بهم داد خیلی صبور تر شدم
اما امروز. دلم خیلی گرفت
خونه عموم اینا دعوت بودیم فرق پسر من با پسر دختر عموم یک ماه بود (اون یک ماه کوچیک تر بود)هزار ماشاالله بهش ااین بچه به قدری آروم بود که من تعجب کردم خودش می‌خوابید ،خودش بیدار می‌شد ،خودش بازی میکرد اصلا دختر عموم سمتش نمی‌رفت فقط شیرش میداد مینداختش تو گهواره. دیگه تمام سامیار منم به شدت امروز بد آروم بود فقط بغلم بود و راه میرفتم
بعد دختر عموم به مامانش نگاه میکرد خودش یه احساس غرور میکرد و نسبت به من احساس ترحم میکردن که آخی خدا صبرت بده چقدر گریه می‌کنه
خیلی دلم شکست لطفا مامانایی که بچه هاتون آرومن یکم بیشتر مراقب ماها باشید ما به قدری کافی شکننده هستیم.