۶ پاسخ

وای عین دخترِ من بازی کردنش هم فقط گریه و جیغه

واقعا سخته منم دوست دارم روزی یک ساعت برای خودم باشم همش جیغ سر صدا هرچی تمیز میکنم فایده نداره دلم ارامش میخواهد یه خونه تمیز بدون هیچ جیغ فوش دلم میخواد برای خودم باشم صبح که بیدار میشم تا ده شب باید بدو بدو پسرم هی موهام را میکشه شوهرم همش سرش تو لاک خودشه فقط چرت میزنه همه جا را سوزانده مادر شوهرم میادبالا پا ها میاندازه روی هم به بدبختی من نگاه میکنه حتی قرص هم خوردم خودکشی کنم نشد

الهی باز شکر کن ک سالمه ب خدا فک کن اگه مشکلی داشت چی کولیک و چیزای دیگه همه مادرا دارن دختر من خیلی شلوغه لحظه ی من زمین نمیشنم فقط در حال بدو بدو خودشم بغلیه باید بغلش کنم .
صبوری کن مادر

مهد هم‌نمیتونی بزاری برا یک ساعت حداقل
یا همسرت

میدونم درکت میکنم یه بچه اینجوری یه بچه آروم خودت باید آروم باشی اون بچه تو رو ببینه آروم باشه اگه همینجوری پیش بری بچه عام عصبی میشن جلوش وسیله بزار مداد شمعی بگیر با دفتر ب یه نهوی گولش بزن کشمش بریز تو یه جا بده بخوره ببین مشکل کجاست کلن بچه باید شیطونی کنه با شوهرت حرف بزن بگو بچه هارو نگه داره با دوستات بری یه دور بزنی حالت خیلی عوض میشه کسی نداری خواهر مادر ک بچه هارو بزاری ؟

عزیزم زایمانت سزارین بوده؟

سوال های مرتبط

مامان ارغوان مامان ارغوان ۲ سالگی
مامان ها دخترم داره ۶ ماه میشه اما همچنان روزا گریه داره و بی قراره! یعنی وقتی میزارمش زمین و یا از پیشش پا میشم جیغ و گریه راه میندازه! کبود میشه از گریه! مگه میشه ۶ ماه تمام بچه بی قرار و گریه زاری کنه! بخدا بریدم دیگه،جونم دراومده! روزی هزار بار کفر میگم و پشیمونم از دنیا اوردنش!! امروز هم پریود شدم هم از دیشب بی خواب و خسته کلا روزم رو بد شروع کردم با بدن درد و سر درد، سر دختر بزرگم داد زدم و حتی ۲ تا زدم به پشتش!خیلی گریه کردم،خیلی پشیمونم از مادر شدن! ارزوی مرگ میکنم برای خودم بعدش میگم بچه هام چی میشن و زیر دست کی بزرگ میشن!! توان پریتار گرفتن و کمکی رو ندارم،هزینه هامون خیلی بالاست!
خلاصه داغونم،کاش اصلا بچه نداشتم یا که حداقل همون یکی کافی بود!بدن ام رو به تحلیل رفتنه😑🥺!خستم،هیچ جا نمیتونم برم،نه ورزشی،نه معاشرت و مهمونی، هیچی هیچی!این همه درس و معاشرت و کار رو بستم گذاشتم کنار به خاطر بچه ها فقط!اصلا ارزش نداشت این همه چیز رو از دست بدم که چی !بهترین عمر و لحظه هام داره با لجبازی بچه،جیغ و گریه و خستگی هاش میگذره! الان ۶ ماه میشه خونه مادرم نرفتم،۳ تا کوچه پایین تره اما اینقدر که کار میریزه روزا سرم...
با شوهرمم رابطه ام بهم ریخته،به کوچیک ترین حرفش و کارش حساس شدم! حتی فکر طلاق میاد سرم!از قبل بچه با هم سر موضوعی مشکل داشتیم اما الان حساس تر شدم و واقعا تحملش رو ندارم دلم میخواد دیگه نبینمش،نباشه تو زندگیم... هیچ وقت اینقدر حس درموندگی نکرده بودم تو زندگیم!!