۱۳ پاسخ

منم بعضی روزا که نوبت دکتر دارم شب قبلش زنگ میزنم مامانم میاد پیش دخترم

عزیزم همه ی مادراخسته میشن وحق دارن استراحت کنن تابتونن بهتربه بچه برسنن اون کجاکه شماسرحال وشاباشی بابچه بازی کنی اون کجاکه خسته وعصبی باشی
من ازنوزادی دخترمومیراشتم خونه مامانم
خودشون خیلی استقبال میکردن منم ازخداخواسته هروقت بخوام برم استخرمهمونی دوستانه یاباهمسرم خیابون یااینکه همسرم سرکاره دلم میخوادتنهاباشم یاخودم میبرمش یامیگم بیان سراغش
حتمااین کاروبکن وبزارذهنت اروم بشه سخت نگیرعزیزم

حتما اینکار انجام بده چون خیلی تو روحیت اثر میزاره و تو رفتارت با بچه چون فکرت آزاد میشه

حسی که من هر روز باهاش سروکله میزنم ولی تصمیم دارم یه مهد خوب پیدا کنم روزی دو سه ساعت بزارمش اونجا که هم مهارت یاد بگیره هم اجتماعی بشه

منم بچم پیش مادرم میزارم میرم بیرون

اتفاقاً من خیلی پیش اومده که پسرم و بسپارم یعنی کلاً اصلش همینه
هر هفته هم همین کارو می‌کنم و با رفقام می‌رم بیرون خالم عوض بشه یا با خود همسرم دو نفری و دوستانه

منم مثه شما میشم بعضی وقتا ولی باز میگم هیچکی مثه من نمیتونه بش غذا بده و کاراشو برسه تاحالا هم تنهاش نزاشتم برم بیرون پیش شوهرم فوقش میزارم دیگه چنبار مجبور شدم این دوسالی دوبار خواهرم دوبارم مادرشوهرم داش تایم خیلی کوتاه

وای چقدر منی

خونه مادرتم نمیذاریش؟ یا مادر شوهرت ؟

دقیقااا.منم دلم میخواد نصف روز فقط بدون فکر وخیال برای خودم باشم.من واقعا تایمی که سرکارم برام راحتتر از داخل خونه است .حداقل وظایفم محدوده بی نهایت نیست

سلام الان میتونی کن کم به مهد فکر کنی یک ساعتم باشه خیلی خوبه
منم دنبال مهد خوبم

حالا همه ی اینا رو دارم شاغل هم هستم
واقعا زن شاغل نباید بچه بیاره

دقیقا ولی یه روزی بزرگ‌میشه میره مدرسه اونوقت ما یه تایمی داریم که ازاد باشیم

سوال های مرتبط

مامان نمکی مامان نمکی ۲ سالگی
#دردودل
چقدر دوسداشتم وقتی مامان شدم کل زندگیمو و وقتمو بزارم برا بچم
لذت ببرم از لحظه لحظش
دوسداشتم باهم بازی کنیم.بریم پارک.شهربازی ن ک الان این کارا رو نمیکنم ولی یجوری شدم همه میگن وسواس گرفتم رو غذاش.
ولی کل زندگیمو شده ی بشقابو عاشق دنبالش
۱ماه دیگ دوسالش میشه و من اونجور ک فکر میکردم نشد لذتشو‌ببرم
همش یا دندون.یا مریضو ویروس.یا غذا گیره کرده.یا از شیر گرفتم اوکی نیس.
خدایا نمیگم از بچم خسته شدم قد تموم داشته و نداشته هام دوسش دارم جونمو براش میدم.ولی دیگ واقعا کم آوردم همش مریضه ندیدم۱هفته کامل این بچه خوب باشه بگرده بازی کنه حتما یچیزیش میشه .
متاسفانه با پسر خواهر شوهرم همسنن هررروقتم بچمو دیده پشتش مریض شده.
الان دوسه روزه هیچ مشکلی ندارد فقط ابریزشو عطسه دوسه روزم هی هیچی نخورده.
بعضی وقتا میگم کاش خدا از من میکشید بیرون دیگ.نمیتونم حرفمو ب کسی بگم چون همه گارد میگیرن مادر بدی هستی ک خسته شدی.خودم خیلی وقتا شده ناهار یا شام با وعده ی بعدی یکی شده ولی غذای دخترمو‌دادم .صدمو گذاشتم براش ولی خدا نمی‌بینه هیچوقت خوب نیس ک خستگی از تنم بیرون بره
نمی‌دونم چیکارکنم.
اینارو با گریه نوشتم واقعا حالم خوب نیس کاش خدا نگاهی میکرد