سوال های مرتبط

مامان کایانی مامان کایانی ۱۲ ماهگی
انقد درد داشتم درد اسهال و استفراغ داشتم حالم بد بود مثل آدمی بودم ک چیزی خورده و مسموم شده ترش میکردم و خیلی افتضاع بودم شوهرم ترسیده بود گفت آخه وقتش نیست الان یک ماه دیگ بچه باید بیاد گفتم بریم توراخدا پاشدیم رفتیم ازاون سمتم مادرم اومد اول بیمارستان ک رسیدیم سریع رفتیم داخل مامانم جلوتر بود من پشت سرش شوهرم رفت ماشین پارک کنه تا رسیدیم مامانم گفت زایشگاه کجاس گفتن اینجا زایشگاه ندارع باید برین ی بیمارستان دیگ دوباره برگشتیم رفتیم ی بیمارستان دیگ ی ساعت پشت در منتظر بودیم در و باز کنن فقط بریم داخل زایشگاه خلاصه نزاشتن بقیه بیان من رفتم داخل و معاینه ام کردن گفتن یک فینگر باز شده رحمت هی معاینه میکرد دست میزاشت تو بدنم و گفتم چیشدع باید چیکار کنم گفت چون زیر۳۷هقته هستی بیمارستان ما قبولت نمیکنن اگ ۳۶بودی حدااقل می‌تونستیم کاری کنیم زنگ زد ب ی بیمارستان دیگ ارجاع دادن ب ی بیمارستان دیگ اونم چی دقیقا ساعت ۱۲شب بود هلک و هلک بااون درد باز رفتیم ی بیمارستان دیگه خلاصه تا رسیدیم گفت بشین رو تخت رفتم و اومدن نوارقلب گرفتن و انقباض و چک کردن و بعدش دوباره معاینه ام کرد گفت ۱نیم فینگر. بازی از فشاری ک ب رحمم میومد بخاطر اسهال باز شده بودم گفت پاشو برو رو تخت معاینه اوف خیلی بد بود تختش رفتم اونجا منتظر موندم تا بیاد یچی دستش بود شبیه تست کرونا ک از بینی میگیرن اونو وارد رحمم کرد یعنی ها چشمم سیاهی رفت از درد انگار مرگمو دیدم انقد جیغ کشیدم گریه کردم پرستار می‌گفت تکون نخور میزنع کیسه ابتو پاره می‌کنه
مامان النا🌸 مامان النا🌸 ۱۱ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان طبیعی
خلاصه بهم گفتن بدنت به آمپول فشار واکنش بد نشون داد قطعش کردیم،همون دو دقیقه که بعم آمپول فشار وارد شد از ۴ سانت شدم ۷ سانت،از ساعت ۵ صبح تا ۹ونیم شدم ۷ سانت،تا ۱۲و نیم شدم ۱۰ سانت،وقتی ۱۰ سانت شدم منو بردن یه اتاق دیگه معذرت میخوام اونجا دیگه فقط باید زور بدی تا سر بچه بیاد بیرون، من خیلی تلاش کردم،اما نمیشد خلاصه دکتر برش میزنه اونم تا مقعد،یه ماما فقط داشت شکممو از قسمت دنده فشار میداد که زایمان کنم،خلاصه دختر قشنگم به دنیا اومد گذاشتن رو شکمم،با اونهمه دردی که داشتم و بدنم داشت تخت و جا به جا میکرد یک لحظه همه دنیا برام قشنگ شد،با دخترم حرف زدم ساکت شد گریه نکرد،بعدش دکتر شروع کرد به بخیه زدن با اینکه بی حسی زده بود اما با هر بخیه ای که میزد میلرزیدم،خلاصه تموم شد بردنم پیش دخترم تو همون بلوک زایمان بودیم که یهو شوهرم اومد پیشمون همینکه شوهرمو دیدم زدم زیره گریه،کلی پیشونیمو بوس کرد بعد رفت دخترمونو دید کلی هیجان زده بود،بخش گفتم پرستارا بهت زنگ زدن اومدی گفت نه کسی به من زنگ نزد،به گوشیت زنگ زدم دیدم جواب نمیدی نگران شدیم اومدیم بیمارستان،خلاصه مارو بردم بخش،یک شب بستری بودم
بازم ادامه داره
مامان کایانی مامان کایانی ۱۲ ماهگی
خلاصه انقد گریه و جیغ کشیدم مامانم سریع اومد پیشم بغلم کرد گفت پس چجوری میخوای زایمان کنی گفتم نمیخوام نمیتونم درد داره شوهرم صدامو شنید اومد داخل می‌گفت چیشد چرا جیغ میکشع گریه گریه لباسمو پوشیدم و بردنمم بخش زایشگاه ی تاق شخصی دادن کسی توش نبود ن همراه ن گوشی انگار قشنگ بودی تو زندان داشتم سکته میکردم شوهرم و بقیه پشت در وایستادع بودن هی معاینه نوار قلب و اینا شد ی روز بعد ک بردنمم بخش مامانم تا دوازده سرکار بود بعدش میومد شب پیشم بااون خستگی شوهرم اصلا سرکار نمی‌رفت یکسره پیشم بود نمیزاشتن مرد بمونه این یواشکی میومد همش سرم وصل بودم آزمایش میدادم و حالم اوکی نبود همش دستشویی بودم دیگ گریه میکردم واقعا همش اسهال استفراغ دکترا میگفتن بخاطر اینکه زایمان نکنی داریما اصلا معلوم نیس کی مرخص بشی دلم حموم میخواست کارام مونده بود خونم داغون بود کارام رسیده نبود آتلیه نرفته بودم آمادگی زایمان نداشتم اصلا دکتر میومد نسخه میداد شوهرم میرفت کلی دارو آمپول می‌خرید دیگ بهم آمپول ریه زدن ک زایمان کردم حدااقل بچه ریه اش تکمیل باشع
مامان کایانی مامان کایانی ۱۲ ماهگی
بردنش ای سیو برای تعویض خون و اون شب مامانم اومد دنبالم برم خونه ک وسط راه مزاحممون شدن و من از پلاک عکسرفتم و رفتیم شکایت کردیم و خلاصه گذشت صبح رفتیم بیمارستان اتاق شیردهی منتظر بودم بیارنش وقتی بعد ی ساعت آوردنش بچم سوراخ سوراخ بود طفل دوروزه من همجاش انژوکت بود بردنش بخش نوزادان و رفتم موندم پیشش همش عمه هام زنگ میزدن هر دودقیقع زنگ میزدن گریه میکردن گوشی و داخل نمیبرم تو جای مادران بود ب حدی رسیده بودم ک دیگ از خستگی پاهام ورم کرد دستام کبود بود رو کمرم یچی اندازه گردو دراومد داشتم میمیردم شوهرم اومد کلی ماساژ داد و دم در با برادرشوعرم و شوهرم یکم نشستیم همش گریه میکردم همش گریه شده بود کار این سه روز من زایمان کرده بودم ن استراحت داشتم ن حموم رفته بودم ن خوابیده بودم همش نشسته بودم دیگ یکم خوابیدم کمرم خوب شده بود دیگ تا صبح نشسته بودم پیش بچه گفتم برم دستشویی دستشویی بیمارستان اون ته توی ی راهرو تاریک بود خیلی بدجور بود هم کثیف بود هم توالت نداشت هم ترسناک بود ساعت پنج صبح بود از دراومدم بیرون دیدم ی گربه ی خیلی بزرگ جلو چشامه شبیه سگ پاکوتاه بود ترسیدم کلی صلوات کشیدم ورفتم دستشویی من چون توالت نبود کارهام و وایستادع میکردم خودمو میشستم یهویی حس کردم در دستشویی روبرویی باز شد ی سایه سریع رد شد ترسیدم خیلی و رفتم بخش و بعد چهار پنج روز مرخص شدیم و رفتیم خونه همش توی اتاق مادرشوهر می‌خوابیدم چشامو‌مببستم حس میکردم یچی میبینم یچی شبیه ی آدم معلول ی آدم زشت میترسیدم
مامان کایانی مامان کایانی ۱۲ ماهگی
دوباره ماما اومد معاینه کرد دید شدم هشت سانت دوباره گفت ورزش کن من رفتم دستشویی حس زور بهم دست داد سریع اومدم بیرون تا رسیدم بیرون حس کردم سر بچه اومد پایین از اون حس ترسیدم جیغ کشیدم پاهامو جفت کردم برع بالا🤣😑پرستار تو اتاق بود گفت چیشد گفتم بچه اومد گفت بدو بریم دستمو گرفت دوییدیم زایشگاه تارسیدم رو تخت دراز کشیدم دیدم ده نفرریختن اتاق و ی ماما اومد هی میگفت زور داشتی زور بزن سه چهار بار زور زدم تا پرستار بخش اومد بالاسرم شکممو فشار داد ک کمک کنه یهویی سر ماما داد زد چیکار می‌کنی پس بزن دیگ سریع اونم بدون بی حسی تیغ و زد دید نبرید دوباره زد من جیغ کشیدم خلاصه بچه و درآورد تا خواست در بیاره یهویی گفت هیییی انگار یچی شد سریع جمع شدن هی میگفتم چیه چیه نمیگفتن بهم پرستار بچه و ازش گرفت و داشت میبرد گفتم خدایا چقدر کوچولوعع گفت اصلا هم کوشولو نیس ی آقا پسر نازه بردنش حتی بغلم ندادن دیدم همه رفتن دو نفر موندن حتی باهام حرف نمی‌زدن کل اتاق شده بود صدای قیچی و بخیه بی حس نمی‌شدم چهار تا بی حسی زد برام ...نیم ساعت هم نشده بود زایمان کردم ولی بخیه یک ساعت نیم طول کشید نوبت ب بخیه های بیرونی رسید و ماما رفت موند پرستار باهام حرف میزد دردم و کمتر حس میکردم می‌گفت بچه اولته میگفتم اره می‌گفت چقد خوش زایی ماشالله🤣😑
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۱۶ ماهگی
اینجامینویسم تجربه زایمان سوممم :روزای اخر بارداری وقتی میدیدم درد ندارم رفتم دکتر پیش ماما ،ماماشروع کرد معاینه کردن که گفت قشنگ چرخیده وفولی امکان داره دیرزایمان کنی ولی منی که هیچ دردی نداشتم وقتی معاینه ام کرد بعداز معاینه لک دیدم وهمون روز رفتم برای نوار قلب همه چی عالی بود خلاصه داخل همون هفته شروع کردم پیاده روی کردن چمپاته رفتن ونپتون کشیدن خونه هررروز همه اینارو انجام میدادم ولی امان از درد زایمان ولی هردفعه لک میدیدم قشنگ یادمه یه دوهفته قبل ازماه محرم یک روز درمیون لک میدیم ودردای خیلی کمی سراغم میومد منی که ازترس اینکه وقتم بگذره کلی ورزش واینا کردم وچهاردست وپا وازپله بالاوپایین کردم قشنگ یه شب قبل از تاسوعا وسایل اش نذری رو خریدم برای پخت اش واماده کنم که کمردرد شدیدی گرفتم وگفتم اش ومیزارم برای عاشورا ازصبح زود دردام بیشترشدمنم داخل خونه درد کشیدم تاساعت یازده صبح وقتی رفتم بیمارستانبامعاینه فهمیدم پنج سانت بازم 😍😅وبستری شدم دردام کم وبیش بود ولی مدام معاینه میکردن ساعت دوازده ونیم اماده شدم برای زایمان ماما اومدواماده کردن منو که شش سانت شد کیسه اب وترکوندن وحدودیک ربع کمم پسرکم اومد بدنیا😍😍😍😍