اینجامینویسم تجربه زایمان سوممم :روزای اخر بارداری وقتی میدیدم درد ندارم رفتم دکتر پیش ماما ،ماماشروع کرد معاینه کردن که گفت قشنگ چرخیده وفولی امکان داره دیرزایمان کنی ولی منی که هیچ دردی نداشتم وقتی معاینه ام کرد بعداز معاینه لک دیدم وهمون روز رفتم برای نوار قلب همه چی عالی بود خلاصه داخل همون هفته شروع کردم پیاده روی کردن چمپاته رفتن ونپتون کشیدن خونه هررروز همه اینارو انجام میدادم ولی امان از درد زایمان ولی هردفعه لک میدیدم قشنگ یادمه یه دوهفته قبل ازماه محرم یک روز درمیون لک میدیم ودردای خیلی کمی سراغم میومد منی که ازترس اینکه وقتم بگذره کلی ورزش واینا کردم وچهاردست وپا وازپله بالاوپایین کردم قشنگ یه شب قبل از تاسوعا وسایل اش نذری رو خریدم برای پخت اش واماده کنم که کمردرد شدیدی گرفتم وگفتم اش ومیزارم برای عاشورا ازصبح زود دردام بیشترشدمنم داخل خونه درد کشیدم تاساعت یازده صبح وقتی رفتم بیمارستانبامعاینه فهمیدم پنج سانت بازم 😍😅وبستری شدم دردام کم وبیش بود ولی مدام معاینه میکردن ساعت دوازده ونیم اماده شدم برای زایمان ماما اومدواماده کردن منو که شش سانت شد کیسه اب وترکوندن وحدودیک ربع کمم پسرکم اومد بدنیا😍😍😍😍

تصویر
۳ پاسخ

چهارشنبه ۴مرداد۱۴۰۲

چقدر حس خوبیه وقتی میفهمی قراره بعده این دردا بغلش بگیری 😍 منم بهترین حس دنیا رو داشتم وقتی دردام شروع شد
ایشالله زیر سایه پدر و مادر بزرگ و عاقبت به خیر بشه 🙏🌹

عزیزم خدا حفظش کنه

سوال های مرتبط

مامان النا🌸 مامان النا🌸 ۱۱ ماهگی
پارت اول تجربه زایمان
شاید خنده دار باشه،بعد ۸ ماه تازه میخوام نظرمو در رابطه با زایمان طبیعی بگم
من از روزی که فهمیدم باردارم نظرم با زایمان طبیعی بود،ماه های آخر دکترم عوض شد این دکتر نظر منو عوض کرد گفت سزازین بهتره،بدنتو داغون نکن ازین حرفا،خلاصه نه ورزشی کردم نه پیاده روی به امید روز سزارین
۳۷ هفته ۵ روز بودم که دردام شروع شد،دکترم تلفنی گفت برو نزدیک ترین جا NST بده،ماما بیمارستان گفت دردای زایمانته اگه اجازه بدی معاینت کنم من گفتم سزارینیم معاینه نکنید خلاصه با دکترم تماس گرفتم جواب nst براش فرستادم گفت دردات شروع شده بزار معاینت کنه،منو معاینه کردن گفت ۲ سانت شدی،سر بچه هم تو لگنته،دکترم تلفنی با ماما بیمارستان حرف زدن گفتن طبیعی میتونه زایمان کنه ازین حرفا،خلاصه دکترم با من تلفنی حرف زد گفت اگه تا بیمارستان عرفان سعادت آباد بخوای بیای ترافیک گیر میکنی امکان داره تو راه زایمان کنی و اینکه گفت شاید چند روز بچه رو نگه دارن دستگاه هر شب ۲۰ تومن به اضافه ۲۵ تومن هزینه سزارینت،برو بیمارستان میلاد طبیعی زایمان کن وقتی شرایطت آمادس،خللصه دقیقه نود نظرم از سزارین عوض شد،با شوهرم اومدیم خونه ساک و وسایلامو جمع کردم رفتیم بیمارستان میلاد،منی که همیشه از بیمارستان میلاد بد شنیده بودم یهو سر از اونجا درآوردم،بسم الله
وارد شدم بدون هیچ پرونده قبلی منو پذیرش کردن،فرستادن دکتر معاینه کرد گفتن ۲ سانتی،فقط بخاطر فشار ۱۵ منو بستری کردن
ادامه در تاپیک بعدی
مامان النا🌸 مامان النا🌸 ۱۱ ماهگی
پارت دوم تجربه زایمان
منو بستری کردن بردن بلوک زایمان،اما بعد چند ساعت دیدن خبری از زایمان نیست دوباره بردن تو بخش،رو ویلچر داشتن منو میبردن بخش مامانمو دیدم گفت مبارکه،گفتم نه هنوز ناز داره،خلاصه با کلی بغض و استرس و ترس،بستری شدم،۳ شب بستری بودم،ساعت ۵ صبح روز سوم بستری شکمم سفت شد،رفتم به پرستار گفتم احساس مدفوع دارم،گفت زود بخواب ازت nst بگیرم،زنگ زد از بلوک زایمان اومدن،منو بردن تو راه بهشون گفتن گوشیمو بدین زنگ بزنم شوهرم،گفتن الان فقط بچه مهمه،بعدا خودمون زنگ میزنیم،خلاصه از ۵ صبح درد کشیدم کیسه آب خود دکتر پاره کرد،بعد اون تازه فهمیدم درد زایمان چی هست،هیچ راه برگشتی نداشتم،فقط مامانمو صدا میزدم،شوهرمو یه بار تو دلم فحش دادم،خلاصه انقد معاینه تحریکی کردن انقد درد کشیدم الان که بهش فکر میکنم عرق میریزم،با ۲ سانت رفتم بلوک زایمان بعد پاره کردن کیسه آب شدم ۴ سانت،دیگه دیدن پیشرفتی ندارم بهم آمپول فشار زدن،۲ دقیقه آمپول فشار وارد بدنم شد که از شدت درد بدنم داشت میلرزید تختو داشتم تکون میدادم،یهو داشتم بیهوش میشدم اشاره کردم به پرستار دارم بیهوش میشم،یهو اون لحظه ضربان قلب بچه رفت رو ۲۵۰ که پرستار داد زد بچه های کمک،خلاصه دکتر با کلی کمکی اومدن سرم فشار قطع کردن، داد زدن اکسیژن بکش بخاطر بچت اینو که گفتن هوشیاریم اومد بالا چون داشتم بیهوش میشدم، تا تونستم عمیق اکسیژن گرفتم بعد ۱۰ دقیقه ضربان قلبش اومد رو ۱۷۰
ادامه داره
مامان النا🌸 مامان النا🌸 ۱۱ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان طبیعی
خلاصه بهم گفتن بدنت به آمپول فشار واکنش بد نشون داد قطعش کردیم،همون دو دقیقه که بعم آمپول فشار وارد شد از ۴ سانت شدم ۷ سانت،از ساعت ۵ صبح تا ۹ونیم شدم ۷ سانت،تا ۱۲و نیم شدم ۱۰ سانت،وقتی ۱۰ سانت شدم منو بردن یه اتاق دیگه معذرت میخوام اونجا دیگه فقط باید زور بدی تا سر بچه بیاد بیرون، من خیلی تلاش کردم،اما نمیشد خلاصه دکتر برش میزنه اونم تا مقعد،یه ماما فقط داشت شکممو از قسمت دنده فشار میداد که زایمان کنم،خلاصه دختر قشنگم به دنیا اومد گذاشتن رو شکمم،با اونهمه دردی که داشتم و بدنم داشت تخت و جا به جا میکرد یک لحظه همه دنیا برام قشنگ شد،با دخترم حرف زدم ساکت شد گریه نکرد،بعدش دکتر شروع کرد به بخیه زدن با اینکه بی حسی زده بود اما با هر بخیه ای که میزد میلرزیدم،خلاصه تموم شد بردنم پیش دخترم تو همون بلوک زایمان بودیم که یهو شوهرم اومد پیشمون همینکه شوهرمو دیدم زدم زیره گریه،کلی پیشونیمو بوس کرد بعد رفت دخترمونو دید کلی هیجان زده بود،بخش گفتم پرستارا بهت زنگ زدن اومدی گفت نه کسی به من زنگ نزد،به گوشیت زنگ زدم دیدم جواب نمیدی نگران شدیم اومدیم بیمارستان،خلاصه مارو بردم بخش،یک شب بستری بودم
بازم ادامه داره