۳ پاسخ

داغون، چندروزه به خاطر دندون به شدت بی قرار هست و بد خواب، امروزم واکسن زده دیگه کاملااااا سرویس شدم سرم درد میکنه ازصدای گریش، امشبم که شب بیداری واسه خاطر تب واکسن، شوهرمم راحت رفته اونور خوابیده خدایی نکرده صدا اذیتش نکنه بدخواب بشه

خداقووت
من درگیر تب صب واکسن زدم تبش هیچ جوره نمیاد پایین
از روپامم میزارم زمین گریه میکنه
کمرم پاهام سرِ فقط دعا میکنم زود بگذره این ساعتای لعنتی

خسته نباشی

منم خیلی داغونم ، تمام بدنم از خستگی و بی خوابی درد میکنه 😔😔😔کار خونه از یه طرف بچه داری از یه طرف 😔
الانم دیدم یخچالم برفک زده کشیدم تمیزش کنم .... پسرمم که انگار نه انگار ساعت ۱۲نصفه شبه 😁

سوال های مرتبط

مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
یکی به داد من برسه بخدا دیگه نمیدونم چیکار کنم😩
این روزا همه چیز بهم ریخته و من هرچی تلاش میکنم نمیتونم دیگه خودمو با چالشای جدید هماهنگ کنم
مدتیه که کلا خواب ایرمان بهم ریخته
شبا که یهو میفته رو گریه و بهونه گیری
خواب روزشم خیییلی کم شده اونم به سختی خوابش میبره
ینی از خستگی تلو تلو میخوره چشماشو میماله ولی نمیخوابه
بعدم انقد گیج خوابه که دو قدم گاگله میکنه میخوره به دیوار و گریهههه
دیگه الان نشستم فقط اشک میریزم😭
فقط اگه بزارمش تو کالسکه از خونه بریم بیرون دو قدم بریم میخوابه
ولی خب منم واقعا نمیتونم هر روزبرم بیرون
امروز صبم انقد غر زد و نخوابید دباره با کالسکه رفتم سر کوچه همین که رسیدیم سر خیابون گرفتمش تو بغلم غش کرد از خستگی
دوباره گزاشتم تو کالسکه اومدم خونه تا خوابه ناهارشو بزارم
هرغذاییکه قبلا دوست داشت نمیخوره دیگه شیرم نمیخوره زیاد
عادتم داره وقتی میخواد بخوابه دستشو میبره توی دهنم داخل لبم زخم شده بعد دوباره ناخنشو میکشه رو زخمه میسوزه دلم میخواد گریه کنم😭😭😭
الانم برنجم رو گازه حتی حوصلم نمیشه برم خاموشش کنم
دلم میخواس فقط یه جا حرف بزنم کلافم بخدا...
مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
امروز بخاطر یه مشکلی که برام پیش اومد خییلی حال روحیم بد بود به پیشنهاد همسرم کاملا بدون برنامه رفتیم بیرون. موقع شام پسرم انقد گریه کرد که من تقریبا هیچی نخوردم و فقط گردوندمش. بغل باباشم نمیموند..پستونکشم گم شد و ما در به در دنبال بیبی لند ارتودنسی سایز۱بودیم! توی کتابفروشی هم حسابی بهونه گرفت و من نتونستم راحت بگردم. هرچی شوهرم خواست مشغولش کنه من یه نفس بکشم فقط بغل منو میخواست... رفتم براش شیر ماجان خریدم یکم خورد یهو زد زیرش همش ریخت رو مانتو و ساعتم... با لباس خیس و لک شده و قیافه ی خسته واقعا اون لحظه دوس داشتم دیگه سرمو بکوبم به دیوار ولی فقط به لبخند زدم و تمام مدت صبوریمو حفظ کردم و انقد باهاش شوخی کردم که تا خونه اروم باشه. دلم پر میکشید مث قبلا لابلای کتابا بگردم ولی نمیشد! رفتم سرویس پوشکشو عوض کنم تا گزاشتمش تو کالسکه محکم لباسمو گرفت و گریههه... خلاصه شام نخوردم با چشمای قرمز و لباس خیس برگشتیم و خوابید.. این دوتا کتابم لحظه اخر یهو برداشتم اگروقت بشه بخونم. خستمه ولی تازه دارم شام میخورم
خیلی سخته ولی دارم سعی میکنم خودمو محدود نکنم. صبور باشم و اطلاعاتمو ببرم بالا که مادر خوبی باشم...