۶ پاسخ

من الان دوماه و۲۶ روز که زایمان کردم هنوز حس افسردگی دارم همش گریم میگیره با چیزای کوچیک ناراحت میشم از همسرمم محبتی ندیدم😢تو بارداریم مثل فرشته بود اما الان هیچ میاد یکم با بچه بازی میکنه بهدشم با خودش دیگه انگارنه انگار که منم هستم😢بدن دردم که دیگه امونمو بریده همه کارا به دوش خودم هیچ کمکی ندارم😢بچمم زردی داشت هعی بهش اب انار و اب خیار و قطره میدادم بالاخره تموم شد از بس هم ناراحت و عصبی بودم دیگه شیرمو قطع کردم چون نخواستم بچمم ناراحت و عصبی بار بیاد .خلاصه که زن هرچقدر که بعد زایمان محبت میخواد برعکس همش بی مهری میبینه🙃دیگه تنها دلخوشیم پسرم فقط🫀

زردی بچم ۵ روزگی ۱۲ بود با قطره تا ۲۰ روزگی به ۸ رسید.

من از ۴۰ به بعد کم کم حالم خوب شد
تا قبلش یه پیرزن متحرک غرغرو بودم

من یادمه تا دوهفته اینا هر روز گریه میکردم کم کم حالم خوب شد

اولش تا ۲۰ روزگی انقد داغون بودم افسردگی غروبا دلم‌میگرفت دلم برای شوهرم‌تنگ میشد همش خوابم میومد بد ۲۰ گفتم اینجور‌پیش برم بدتر میشم همش دلم‌گرفتنی صلوات اهنگ گوش میدادم خوابم رفت رفت درست شد زردم پسرم داشت دوروز با بخیهام‌بیمارستان بودم الانم‌۱ ماهشه هنوز زردب داده دکتر گوارش قرص داده داره بهتر میشه رفتار دیگرانم مادر شوهرم زنگ نزد نیومد ببینه خونه مامانم من اولش ناراحت بودم الان میگم به یورم

اطرافیان مهم نیستن مهم همسره ک من از این بابت ن محبت دیدم ازش علاوه براون زخم زبون هم دیدم اما مهم نیس مهم سلامتی دخترمه
حس حال روحیه ک فعلا دارم ب فنا میرم از دیشب ساعت۹بیدار بوده یک ثانیه میخابه دوباره بیداره دسشویی اینام نمیتونم برم تنهاس😂😮‍💨
زردی اینام ک هشت روز افتادم گوشه بیمارستان انگار ن انگار زاییده بودم🫠خدارشکر ک گذشت هرچی ک بود😄

سوال های مرتبط