۶ پاسخ

شوهرت اشتباه میکنیه
مگه دیوونه زنجیریه زده ظرفا رو شکونده؟؟ببرش تیمارستان بستری بشه

اون بیکار الان شرایط روحی خوبی نداره تو فشار عصبی باید یکم درکش کنی و اینکه توقعت و تو هر موقعیتی نگو با ملایمت بگو یا پیام بده وقتی خونه نیست

مامان نیلا میشه درخواست بدی یه سوال داشتم ازت

عزیزم راننده جماعت اعصاب نداره بخاطر فشار و استرس و سختی کارشون. با وجود دوتا بچه بازم وقتی میاد خونه محیط خونه رو آروم کن زن آبادیه خونس وقتی تو بخندی اروم باشی اونم آرومه ب سمتت میاد با داد و بیداد چیزی درست نمیشه خودم وسط همین زندگی ام. مردت رو درک کن یه تاریخ یادش رفته تو گذشت کن

ببین شما حرفت کاملا صحیح و اینایی که گفتی اصلا توقع زیادی نیست بچه داری هم وظیفه اش هست که کمکت کنه
ولی عصبانیتش رو بزار پای اینکه بیکاره و فشار روش هست
وگرنه هر مردی باشه دوس داره بهترین شرایط رو برا خانوادش محیا کنه

اونکه وظیفش هست بچه رو نگهدارن بی هیچ منتی شما که بچه رو ازخونه باباتون نیاوردین که،بعدم نه کلم اصن توقعتون زیاد نیس وچیزیه که همیشه بوده وهست دیه اینکارارو میکنن که دست پیش و بکیرن پس نیوفتن

سوال های مرتبط

مامان دنیام مامان دنیام ۲ سالگی
مامانا به نظرتون من زیادی حساسم شما جای من بودید چی کار می‌کردین مادرشوعرمو سفره نذر کرده بود به قول خودش برای پسرم چند روزه داره برگزار می‌کنه مراسمشو دیشب به من زنگ زده که سفره دارم آخرین روزشه تو هم بیا من اولا به خاطر اینکه سه روزه سفره داره بهم نگفته ناراحت شدم بعدش که ااخربن روز به من گفته بعدشم که گذاشته ساعت یازده نیم شب زنگ زده خوب بالاخره ما زنیم جایی بریم یه دستی باید به سرو صورتمون بکشیم درسته همیشه باید مرتب باشیم ولی بعضی وقتا خوب نمیشه صورت و ابروهای من پر موهای سفید سرم قشنگ نمایان بود باید یه دوشی بگیرم بچمو ببرم حموم دست و پایش تمیز بشه خوب وقتی اون ساعت شب به من زنگ میزنم من چه جوری آماده شم آرایشگاه بازه وقت خوابه بچم خوابیده خودمون داریم میخابیم که فردا ساعت ده صبح بریم خونش میگم چرا زودتر نگفتی میگه گفتم راهت دوره شاید نتونی پشت سر هم بیای در صورتی که من هفته پیش خونش بودم من میگم خوب می‌تونستی هفته پیش بگی من چند روز سفره دارم تونستی بیا نه اینکه وایسی آخرین روز بهم بگی یعنی همه درو همسایه می‌دونن مادرشوهر من سفره داره من که عروسشم نمی‌دونم بعدم ناراحت میشه چرا نیومدی خوب منم ناراحت میشم این شکلی دعوت می‌کنه کلا یه شامی چیزیم بخاد دعوت کنه که اصلا نمیکنه می‌زاره غروب که من شاممو گذاشتم دیدین که هی میگیم چی بزاریم چی بزاریم بعد مدت ها فکر کردن من شامم امادست زنگ میزنم میگه بیاین اینجا اون وقت من میگم باید زودتر میگفتی من شام گذاشتم میگه اونو بزار برای فردا من از این کاراش ناراحت میشم شما جای من باشید
مامان اهورا مامان اهورا ۲ سالگی
من یه سوالی دارم تا حالا به این مورد برنخورده بودم نمیدونم عکس العملم باید چی باشه
من امروز پسرمو بردم پارک بعد یه دختر بچه بود که از پسرم هم کوچیک تر بود. مامانش اونور نشستخ بود واسه خودش حرف میزد. این از پله ها رفت بالا پسر منم پشت سرش. دو پله رفته بود بالا دختر وحشی بازی دراورد پسرمو هول داد افتاد. حالا بچه م کاریشم نداشتا اون میگفت تو نیا هولش داد اینم توقع نداشت هولش بدن هم از دوتا پله با باسن افتاد هم توقع نداشت خیلییی گریه کرد. من فقط بغلش کردم قربون صدقه ش رفتم به بچه هم فقط همون موقع که پسرمو هول داد گفتم چیکار میکنی عصبانی همین. بعد دیگه بچه م پنج دقیقه گریه کرد دیگه نرفت سرسره. بعد دیدم مامانش داره نگام میکنه میخواستم برم بگم توگه میدونی بچه ت دست بزن داره لااقل ولش نکن به امون خدا برو. خیلی از خودم عصبانیم که هیچی نگفتم. من اگر باشم قطعا یه تذکر به بچه م میدم و اصلا بچه این سنی رو ول نمیکنم برم بشینم تازه بچه ش خیلی از پسر من کوچیکترم بود
به نظرتون اگر میگفتم کار درست تری بود یا الان؟ من کاری ندارم بچه ها بعضیاشون میدونم رفتار زدن رو دارن و حالا اقتضای سن شونه ولی اینکه به مامانش هیچی نگفتم از خودم عصبانیم. چندبارم نگاش کردم برم بگم باز بیخیال شدم