رفتم خونه پدرشوهرم تنها بودیم ..دخترم نمیومد داخل چشماشو بسته بود ..میگفت میترسم عمو الان اخم میکنه ینی منظورش شوهر عمه ش بود
ب زور بردیمش پرید تو اتاق ...دستشویی میخاست بره چشماشو بسته بود و ی ور رد میشد اونم ب زور بردمش..هی میگفت میترسم...من شک داشتم ک مرتب ب دخترم چشم غره میره اما الان مطمين شدم...بلند گفتم نترس من اینجام...مادرشوهرم گفت چشه؟بازم بلند گفتم میگه عمو اخم میکنه بهم میترسم....بیشعور احمق من ک مادر این بچه ام از قیافه چپر چولاغش میترسم چ برسه ب این بچه...مث بیسوادای دهه سی رفتار میکنه عن آقا

با بچت بیشتر صمیمی باش درباره احساساتش باهاش حرف بزن خوبه الان بتونه بیان کنه....بهش اطمینان بده همیشه کنارشی و دوسش داری.....نگو نترس ترس نداره....بگو هرکس از چیزی می‌ترسه اشکالی ندارد بیا دربارش حرف بزنیم......با چیزایی که ازش می‌ترسه مقابلش نکن فقط تو آرامش بزار حرف بزنه دربارش،تاجای که میشه هم از شوهر عمش دورش کن

چقدر بده که آدم میبینه این رفتارها رو با بچه ش میکنن ولی چه خوبه که دخترت گفته ازش میترسه

حالا من از این نمدونم خوَشمال باشم یا ناراحت پسرم عاشق شوهر عمه شه.میگه عمو بریم دورادور.یا باهاش میره خونه دوستاش وقتی خانوادگی دعوتن اینم میبرن

چرا قشنگ تیکه ننداختی بهش؟
باید میگفتی اینجا خونه بابا بزرگته راحت باش دخترم. خونه عمو نیس ک بخاد ناراحت باشه و اخم کنه برات

حداروشکر بچم خانواده شوهرم ک حیلی دوست همشونو مخصوصا شوهر عمه هاشو خیلی خوبن

مگه خودش بچه نداره عقب افتاده من کسی به برادرزاده هام بالاتر از گل بگه چشاشودرمیارم خواهر شوهر ت هیچی بهشوهر گوهش نمیگه

مستقیم ب همون عمو میگفتی ک با ما هم سفره نشو اخم هات رو نشون زن و بچه های خودت بده

من بودم تاجایی که میشد نمیرفتم وقتی اون اقا هست

شوهر عمه هامینم ایطورع