۳ پاسخ

عزیزدلم لایک میکنی بیام بخونم

منم دقیقا عین هم تو ی روز🥴😵‍💫
فقط من ساعت ۱ ظهر دردهام زیاد زیادتر شد طوری ک گریه میکردما التماس میکردم سزارین کنن

اخی🥺🥺

سوال های مرتبط

مامان هانا مامان هانا ۱ ماهگی
تجربه زایمان 2
دیگه اونشب اومدم خونه و راحت بدون هیچ دردی خابیدم و فهمیدم اصلا درد واقعی نبوده، فرداش از عصر انقباض شدید تری داشتم و چند نفر بهم گفتن خاکشیر بخور دردت بگیره خوردم و منتظر شدم دردام شدیدتر بشه، صبح ک بلند شدم دردا بیشتر شده بود رفتم از پله ها بالا پایین و دوباره خاکشیر خوردم، از ساعت 6عصر ب بعد انقباضام ب هر 10دیقه رسید و شدید شد جوری ک با هرانقباض واقعا درد شدید میگرفتم، تا 10شب تحمل کردم ک شد هر 5دیقه رفتم بیمارستان معاینه ک باز گفت شدی ی سانت💔دیگه واقعا هیچ امیدی نداشتم و دلم میخاست کلا زایمان نکنم، اونشب تا صبح نشد بخابم و فقط درد میکشیدم دکتراعم گفتن چون فردا تاریخ زایمانته صبح بیا شاید بستری بشی، صبح با درد شدید رفتم بیمارستان ب امید اینکه حداقل ی سانت بیشتر شده باشم ک بازم گفت ن ی سانتی بستری هم نمیشی، اومدم خونه و دیگه ن ورزشی کردم ن چیزی خوردم انگار لج کرده بودم گفتم ن من زایمان نمیکنم😂عصر دردام بیشتر شده بود کلا رنگم پریده بود ک ماما زنگ زد گفت بیا خودم معاینت کنم ببینم پیشرفت داشتی ک خداروشکر شده بودم 2سانت و نیم
مامان تیام💙👼🏻 مامان تیام💙👼🏻 ۲ ماهگی
سلام عزیزان میخوام تجربه زایمانم بگم براتون
پارت ۱
من از پنجشنبع شب درد داشتم مدام ولی یهو دردام از منظم بودن تغییر میکرد دردم قطع میشد هی میرفتم بیمارستان هی معاینم میکردن خلاصه من جمعه نزدیکی بدون جلوگیری داشتم دل درد وکمردردم شروع شد تایم گرفتم هی هر ۲۰ دقیقه میگرفت ول میکرد همراه با انقباض رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن ۱/۵ رو ب ۲ سانتی برو خونه شدید شد بیا رفتم خونه اما مدام درد داشتم از ۹ دقیقه شروع میشد فاصله دردا میرسید ب ۲-۳ دقیقه یبار دیگ رفتم بیمارستان گفتن بخواب واسه معاینه دیدن باز گفتن هیچ تغییری نکردی هنوز همون ۲ سانتی نوار قلب گرفتن گفتن نوار قلبش خوب نیست شاید مدفوع کرده بستری شو بستریم کردن مدام نوار میگرفتن دیگ یهو گفتن اوکیه بستریت رو کنسل میکنیم برو خونه صبح ساعت ۷ بیا رفتم خونه باز تا۷ تحمل کردم دیگه رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن هنوز ۲/۵ شدی رو به ۳ باز برگشتم خونه خلاصه تحمل کردم تا ۴ عصر دوباره رفتم درد داشتم مدام باز معاینه شدم هنوزززز ۳ بودم گفتن باید بری خونه تا دردت شدید شه در صورتی ک من هم دردم شدید بود هم فاصله هاشون کم بود و اینم بگم من دو شب بود ن خواب داشتم ن خوراک نمیتونستم چیزی بخورم همش بالا میاوردم انرژی نداشتم اصلا گفتن بهت یه امپول تزریق میکنیم که بتونی یه ساعت بخوابی و هم تهوعت خوب بشه و بیوفتی تو فاز فعال زایمان
مامان میران مامان میران روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت ۱
دیروز پنجشنبه حدودای ساعت یک بعدظهر بود یه دل درد خفیف داشتم میگرفت ول میکرد گفتم برم بیمارستان ان اس تی بدم خیالم راحت بشه چون دکتر بهم گفته بود اگ تاجمعه زایمان نکردی باید شنبه بستری بشی چون شنبه ۴۱هفته میشدم خلاصه ک دیروز ان اس تی دادم معاینه کردن یک سانت و نیم بودم این یک سانت رو من از هفته ۳۷ بودم تا ۴۰ هفته و پنج روز اصلا دهانه رحمم باز نشده بود بااین ک کلی ورزش و ماساژو اینا انجام میدادم برگشتم خونه تقریبا از بیمارستان تا خونه نیم ساعت راه رفتم خونه حس کردم بازم درد دارم گرفتم خابیدم زیاد توجه نکردم دوباره از دل درد بیدار شدم تا ساعت یک شب حس کردم که طبیعی حدود ساعت دو اینا بود دردم بیشتر شده بود باهمسرم رفتم بیمارستان معاینه کرد بازم گفت تعقیری نکردی 😐همون یک سانته برو دردت گرفت بیا بااین ک من دردام منظم بود و درد زایمان بود ولی خب دهانه رحم باز نبود خلاصه رفتم خونه دوباره حدودای ساعت سه و نیم بود که رسیده بودم خونه دردام انقدری زیاد شده بود ک فقط دور خودم میپیچیدم و گریه میکردم
مامان رایان مامان رایان ۸ ماهگی
سلام خانما خوبید میخوام تجربه زایمان طبیعی مو بگم بهتون با تاخیر ببخشید🫣دوستداشتم بگم ک چی گذشت بهم...اینم بگم ک من نامه سزارین گرفتم از دکتر ربیعی برای ۱۴م اسفند ک برم بوعلی ولی بعدازظهر روز ۱۱م زیر دلم و کمرم ی نمه نمه درد میکرد منم فک میکردم ک دردای کاذب چون توی ۳۸هفته و سه روز بودم..بعد دیگ توجه نکردم بهش تا غروب ک رفتم حموم تا موهای بدنمو بزنم هرچی ک میگذشت دردام منظم تر میشد ولی نمیخواستم ک باور کنم درد زایمانه😉تا اینک همونجا توی حموم ی لکه ی قهوه ای دیدم ک مطمئن شدم دردای زایمانه و باید برم بیمارستان معاینه شم..دیگ تا رفتم بیمارستان ساعت هشت شب بود معاینه کردن و گفتن ک یک سانت باز شدی برو خونه اگ دردات شدید شد بیا...منم رفتم خونه و دردامو ک هرچی میگذشت بیشتر میشد تحمل کردم تا ساعت ۳نصف شب ک دیگ خیلی شدید شد و تحملش سخت...ساعت ۳ رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن سه چهار سانت باز شدی و باید بستری بشی...دیگ بستری شدم رفتم داخل ی اتاق ماما بهم گفت ورزشارو انجام بده دوش آب داغ بگیر تا زودتر زایمان کنی...
دیگ من همونجا ورزشارو انجام میدادم و دردامم بیشتر و بیشتر میشد ولی من صدام در نمیومد تا ساعت پنج ک ماما اومد و کیسه آبمو پاره کرد تا زودتر زایمان کنم وقتی کیسه آبمو پاره کرد دردام خیلی بیشتر شد دیگ نمیتونستم تحملش کنم فقط جیغ میزدم بخاطر همین ماما اومد و دهانه رحمم تحریک کرد تا بازتر بشه و من فقط داد میزدم جوری ک صدام کل بیمارستان رو برداشته بود..دیگ نزدیکای ساعت شیش صبح بود ک سه چهار تا زور اومد سراغم ک دست خودم نبود با درد شدید ک باعث شد رایان کوچولوی من ساعت ۶صبح روز شنبه ۱۲م ب دنیا بیاد ک شیرین ترین و عزیزترین لحظه ی عمرم بود...
مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
خب بلاخره بعد چند روز فرصت کردم تجربه زایمانم رو بنویسم گفتم شاید ب دردتون بخوره .
خب من ۳۷ هفته و ۵ روز بودم و تا این هفته اصلا هیچ‌ ورزش یا پیاده روی نداشتم فعلا شروع نکرده بودم ک ورزش کنم یا چیزی بخورم برای باز شدن دهانه رحم میگفتم فعلا زوده وقت هست .اینم بگم از وقتی وارد ماه نهم شده بودم دردهای ریز پریودی داشتم ک خیلی کم بود ‌.۱۲ ادریبهشت شب بود ساعت ۱۱ اینا احساس دلپیچه داشتم فکر میکردم چیزی خوردم بخاطر اونه دلپیچه گرفتم یکم کمر‌ درد هم داشتم ک دردش اصلا در اون حد نبود ک بخام فکر کنم وقت زایمانمه .
خلاصه شب خابیدم ولی اصلا توی شکمم یجوری بود نمیتونستم خوب بخابم تا اینکه ساعت ۶ صبح با درد بیدار شدم فهمیدم درد زایمانه ولی خیلی کم بود با خودم گفتم بزار دردم ک زیاد شد برم بیمارستان خلاصه شوهرم و بیدار نکردم بلند شدم سرپا راه میرفتم از درد
دردم زیاد شده بود ولی خب چون اینجا توی گهواره خانوما گفته بودن درد رو تو خونه بکشین بعد برین بیمارستان بخاطر همین نرفتم گفتم بزار شدید بشه ک رفتم بستریم کنن .هر پنج دقیقه میگرفت ول میکرد ولی قابل تحمل بود
تا اینکه ساعت ۷ کیسه آبم پاره شد همون لحظه ک آب ازم اومد دردم خیلی شدید شد جوری ک کنار همسرم دراز کشیده بودم دستمو رسوندم بهش چنگ زدم از قیافم فهمید گفت بریم بیمارستان گفتم بریم .اصلا نمیتونستم از شدت درد از جام تکون بخورم ب زور لباس پوشیدم حالا ساعت ۷ صبح هم مگه آژانس یا ماشین پیدا میشد ک ما رو ببره بعد پنج دقیقه اینا آژانس اومد بیمارستان نزدیک بود رسیدیم دیگه راه رفتن هم برام سخت شده بود دردم هر یک دقیقه میگرفت ول میکرد رفتم زایشگاه گفتم کیسه آبم پاره شده

*ادامه رو پایین میزارم لایک کنید بالا بمونه *
مامان پرنسا خانوم🥹🩷 مامان پرنسا خانوم🥹🩷 ۱ ماهگی
پارت دوم
خلاصه دکتر گفت باید بستری بشی من خیلی پیگیر بودم سزارین بشم و اصلا حواسم نبود ب دکترم از دردام بگم همینجوری با دردا خودم دنبال کارای بستری بودم از پله بالا پایین شدم چند بار کلا قدم میزدم و درد میکشیدم ولی دردام قابل تحمل بود رفتم بیمارستان صحبتامو کردم ولی هنوز تشکیل پرونده نداده بودم ساعتای ۱۲ شب بود ک بهم گفتن برو یه nst بده اگه مشکلی باشه بستری میشی اگه نباشه باید بری ساعت ۶ صبح بیای رفتم برا nst گفتم یکم درد هم دارم گفت برات دردسنج میزارم دیگه گذاشت گفت توی ۲۰ دقیقه سه تا درد منظم داری دیگه گفت باید معاینت کنم معاینه کرد گفت ۴ سانتی کلی تعجب کرده بود ک من چجوری دردارو گذروندم و ۴ سانت شدم😅دیگه گفت لگنت خیلی خوبه حیفه بخای سزارین کنی میخای چیکار کنی حالا ما باید زنگ بزنیم دکترت ک بیاد گفتم همون طبیعی زایمان میکنم خلاصه تا ۶ . ۷ سانت دردامو میتونستم تحمل کنم بعد اون دیگه نتونستم و گفتم بی حسی اپیدورال بهم زدن بعد اون اصلا هیچچچچچ دردی حس نکردم فقط انقباض داشتم و باید زور میزدم ک بچه بیاد پایین توی یساعت فول شدم و رفتم زایمان کردم بخیه هم خوردم ولی زایمان خیلی خوبی بود هیچی نفهمیدم اصلا😁ولی بخیه هم زود خوب میشه بنظر من زایمان چ طبیعی چ سزارین بستگی ب بدن هر آدمی داره و تحمل دردش من خیلی راضی ام از زایمان طبیعی امیدوارم همه مادرا ب خاصت خدا و راحت زایمان کنن و فارغ بشن😇❤️
مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🥺😍
من ساعت ۳ شب دردام شروع شدخیلی شدید بود ولی طوری هم نبود که خابم ببره
دیگه تا ساعت ۶ صبح خابم نبرد هی مینشستم هی دراز می‌کشیدم😢بالاخره ۶ خابم برد تا ۷
ساعت ۷ از خواب پریدم با درد زیر دل و کمر درد شدید
خلاصه همسرم هی بیدار می‌شد می‌گفت بریم بیمارستان من می‌گفتم نه زوده دوباره میخابید😂 بعدش تا ساعت ۹ همش تو خونه راه رفتم تا جای که تونستم هم قر کمر رفتم یکی دو تا بشین پاشو رفتم ک درد شدیدی واژنم رو گرفت که بیخیال شدم😂 دیگه طاقتم تموم شد همسرمو بیدار کردم با گریه گفتم منو ببر بیمارستان بعد آماده شدیم به مامانم زنگ زدم گفتم من دارم میرم سمت بیمارستان توعم بیا مامانم بیچاره خیلی ترسیده بود🥺همش نگران زایمان من بود دیگه تا وقتی رفتیم ساعت ۱۰ شد اونجا هم ک رفتم دردام شدید بود اونا هم واسه ی معاینه خیلی معطل میکردن تا وقتی معاینه کردن ساعت ۱۱ شد گفتن دو سانتی😢گفتن برو خونه دوش بگیر راه برو دردات بیشتر شد بیا
منم دردام خیلی شدید بود 🥺🥺دیگه رفتیم خونه مامانم یه دوش گرفتم ی چیزی خوردم راه رفتم دردام خیلی شدید بود همش ب مامانم میگفتم بهم مسکن بده😭😭تا ساعت ۱ راه رفتم دوباره رفتیم بیمارستان گفتن ۴ سانتی برو بستری نمی‌کنیم
دیگه نرفتم
مامان قلب مامان🥺😍 مامان قلب مامان🥺😍 ۳ ماهگی
خاطره زایمان طبیعی
وقتی بستری شدم رفدم تو اتاق درد یه دختره هم بود ک هم سن من بود من خیلیی خوشحال بودم کلی عکس گرفدم 😂ورزش کردم ب اون دختره انرژی دادم ساعت ۱۲ بستری شدم تا ساعت ۳و نیم ورزش کردم ..ماما معاینم میکرد معاینه تحریکی هم کرد خلاصه اینکه باهاش خیلی همکاری کردم ..ساعت چهار اومد کیسه آبمو پاره کرد همزمان باهاش باز معاینه تحریکی کرد و آمپول فشار زد😓ک از همونجاا دردهای شدید من شرو‌شد..فاصله دردام هر دو دقه یه بار بود دیگ نتونستم ورزش کنم فقط جیغ می‌کشیدم اون دختره ک باهام تو اتاق بود هنگ کرده بود 😂😂منم روم نمیشد نگاش کنم 🤣خواهرم پیشم بود با هر درد اونو چنگ مینداختم جیغ می‌کشیدم ..التماسشون میکردم منو ببرن سزارین😂تا دو یه ساعت مدام جیغ می‌کشیدم ..ماما هم چن بار اومد معاینه کرد ولی موقع معاینه همکاری میکردم هر کاری می‌گفت میکردم می‌گفت هروقت دردت شرو شد پاهاتو ببر تو شکمت بزار معاینه کنم ..معاینه کرد ۵ سانت بودم گفت عالیه