۹ پاسخ

مادرمنو ببینی دیگه ازمادرت گلایه نمیکنی ببین کلا برای من وشوهرم وبچم درهفته ۵دقیقه هم وقت نمیزاره اونم یا واسه پول قرض کردن یا خرابی ماشینش یاتعمیرات خونش بچمو اصلا نگه نداشته تواین ۳سال جمیعا شاید ۵ساعت وقت براش گذاشته همش توگشت وگذاره فقط به فکر خودشه آشکارامیگه هیچکس جزخودم مهم نیس نه رسم ورسوم رعایت میکنه نه فداکاری میکنه هیچی هیچی من نمیگم مادرها فقط به فکر بچه هاو نوه هاشون باشن ولی دیگه انقدم خودخواهی خوب نیس

عیب نداره غصه نخور🥺

عیب نداره منم زایمان کرده بودم رفته بودم خونه مامانم
مامانم صبحا زیارت عاسورا میرفت و روضه میرفت وشبا مسجد میرفت
تاااازه اربعینم رفت
شوهرمم ماموریت بود من تنها بودم با دوتا بچه تموم شد ولی یک چیزی موند برام از هیچ کس انتظار نداشته باشم همین

توهر خونه ای ازاین رفتارا هس ولی نمیتونی چیزی بگی چون مادره احترامش واجبه واقعا خداروشکر شکر کن سایه شون رو سرتونه برامام همینه ولی میگیم اشکال نداره فقط باشن کنارمون

مامانت اصلا کار خوبی نکرده مگه روضه رفتن ارزش دل شکستن داره
حتما باهاش حرف بزن تا متوجه بشه که استباه کرده
بهرحال شماهم با شوق و ذوق رفتین شام هم بردین

منم خواهر مادرم یکسر دنبال پسرشه فقط به فکر بچه اش الان داره باهام دعوا میکنه

چ اشکالی داره بشین تا بیاد
خداروشکر کن هست و همین که میبینی روی پای خودشه و میره بیرون سجده شکر بجا بیار بجای بغض
خیلیا الان دلشون میخواست جای تو باشند برن فقط لحظه ایی مادرشونو ببینن
از دیدگاه مثبت نگاه کن
خداروشکر کن

خب رفته روضه چی شده مگه

خوب تو باهاش می رفتی

سوال های مرتبط

مامان محمد و ماهلین مامان محمد و ماهلین ۳ سالگی
دختر همسایمون که مجرد بودیم هم بازی بودیم چندوقت پیش عروسی گرفتن حدودا سه چهار ماهی هست بعد مادرشو دیدم گفتم زینب حامله نیست گفت نه میگه فعلا زوده گفتم آره واقعا لااقل یه مسافرتی چیزی برن یکم از خونه و زندگیشون لذت ببرن نه مثل من که دوماه بعد عروسیم حامله شدم فرشام که بوی سگ میدادن یخچالم بوی خوک میداد سینکم بوی سیب ترشیده میداد شوهرم بوی پیاز میداد حالا از تو این ویار کوفتی گذشتی لاکردار نمیزاییدم تو هفته ۴۱ به زور منو انداختن تو ماشین بردن بیمارستان آمپول فشار زدن دوساعت بعدشم گفتن بچه قیر خورده بندازینش تو اتاق عمل بعدشم اومدم خونه محمدم ماشالله پهلوونی بود انقد وزنش زیاد بود از در تو نمیومد (2400 وزنش بود )خخخخخ بعدم یه گوسفند جلوم سر بریدن رفتم تو خونه محمد پیرررم کرد دوباره حامله شدم محمد رو از شیر گرفتم باز خونه بوی عن گرفت چهل روز رفتم خونه مامانم ولی ایندفعه شوهرم بوی پیاز نمی‌داد بوی سیب زمینی میداد خخخخخخخ ولی تو بارداری دومم هفته ۳۷ بچه دیگه خودش میگفت بیاین منو بیارین بیرون از بس مشت و لگدهای محمد رو خوردم، توهفته ۳۸ همش دردکشیدم دکترم ۳۸ هفته و چهار روز ماهلین رو برداشت دوباره منو آوردن خونه یه گوسفند دیگه جلوم سربریدن ایندفعه واقعا ماهلین از در تو نمی‌رفت ۳۲۰۰ وزنش بود خخخخخ البته یه گوسفندم شب عروسیم جلوم کشتن کلا هرچی خاطره دارم از گوسفندا دارم هی کله پاچه میخوردم خخخخخ ببخشید سرتون رو به دردآوردم