۴ پاسخ

منم همینجوری میشم یهو انگار سیخ میزنن...

شمام رو رودتون فشاره مزاجتون گاها ریز ریز و باریک باریک کار نمیکنه اونم بافشار؟؟؟
یبوست نیستم
۳۳هفته ام

اره بابا منم هر دقه ی جامه درد

این هفته های آخر همه جور دردی میاد سراغ آدم

سوال های مرتبط

مامان ماهلین ♥️ مامان ماهلین ♥️ روزهای ابتدایی تولد
مامان آدرین مامان آدرین ۲ ماهگی
پارت ۲
بعدش خوابیدم روی تخت لباسمو پرده کردن سرم و دستگاه فشار وصل کردن من پاهامو از زانو ب پایین تکون میدادم فهمیدم دارن شروع میکنن گفتم دکترمن سرنشدم گفت الان شروع نمیکنیم ک نیم ساعت دیگه دکتر بیهوشی هم هی سئوال میپرسید ک اسم خودت چیه و ....
ک یهو حس کردم ۲ بار رو معدم فشار اومد صدای پسرم اومد
خیلی حس خوبی داشتم
بردنش تمیزش کردن اوردن گذاشتن رو صورتم بهترین لحظه عمرم بود🥲
بعدش دیگه ک داشتن بخیه میزدن فقط دوست داشتم تموم شه باز ببینمش
اصلا هیچ ترسی نداره حین عمل خیلی حس قشنگیه
ماساژ رحمی دادن ۲ بار درد نداشت فقط یه حس حالت تهو یه حسی ک انگار معدت اومده تو دهنت داشتم اونجوری بود بعدش بردنم توی ریکاوری اوردن گذاشتن روم پسرمو یکم شیرخورد
بعد ۲۰دیقه رفتیم تو بخش شوهرم جلو در اتاق عمل بود لحظه ای ک پسرمونو دید خیلی قشنگ بود (من دوست داشتم میشد هرموقع دلتنگ اون لحظه ها شدی دوباره ببینیشون)😊😊
رفتم تو بخش و مامانم و شوهرم اومدن پیشم پرستار اومد لباسمو عوض کرد
سری داشت کم کم میرفت من کلافه شدم
مامان محمّدطاها🩵 مامان محمّدطاها🩵 ۲ ماهگی
سلام دوباره
من امروز رفتم مطب دکترم، صبحونه یه دونه شیرینی و نصف استکان شیر خوردم، بعدش تا رفتم داخل مطب اول رفتم پیش ماما فشار و وزنمو گرفت بعدش گفت برو روی تخت برای معاینه
دکترم اومد راستش فکر نمی‌کردم معاینه انقدر درد داشته باشه🫠 و چون تحریکی بود کمی خون هم اومد دستشو درآورد کمی برای طاهام ترسیدم و افت شدید قند پیدا کردم و از روی تخت پایین اومدم نتونستم ادامه حرفای دکترمو بشنوم و روی زمین پهن شدم😑😅🥲 و خیس عرق سرد شدم🫠
بهم شکلات دادن و یکم سرحال شدم روی تخت دراز کشیدم بعدش رفته رفته بهتر شدم و بعدش دکترم گفت یه فینگر باز شده دهانه رحمم
لگن و کمرمم برای طبیعی عالیه ، از امشب شیافت گل مغربی دوتا و رابطه و پیاده روی روزی دوساعت و یه سری دمنوش رو داشته باشم
که بتونم زودتر زایمان کنم... گرچه بهم گفت احتمال ترکیدن کیسه ابم زیاده
بعدش اومدم خونه و خوابیدم بیدار که شدم بخاطر فشاری که روم اومده بود صبحی کلی گریه کردم... فشار نگرانی برای طاهام 🥲 می‌دونم ترسم بی دلیل بود اما دست خودم نبود
الآنم دارم سعی میکنم ذهنم رو ریکاوری کنم برای انجام اون کارا و یه زایمان خوب ...