۱۳ پاسخ

عزیزم بچه ها تو هر سنی نیاز دارن ک یاد بگیرن بهترین راه یادگیری بصورت بازیه
بچه ها لوح های پاکی هستن ک هیچ‌چیزی روشون نوشته نشده شما با این کارت ذوقش کور میکنی
اگر خودت میتونی باهاش بازی کن خییلی زیاد و تو بازی ج بده هم بهش خوش میگذره هم یاد میگیره ، از چیز هایی هم ک ناراحتی تو بازی بهش بگو
اگر ک میبینی نمیتونی و از پسش برنمیای بزارش مهد بهترین محبت ب خودت و بچت میکنی

من پسرام با باباشون زیاد حرف میزنن باهم میگن بابا بابا شوهرم میگ حدیث آب قند بهم بده سرم گیج رفت🤣🤣🤣🤣🤣🤣

گلم خدا هیچ کس راضی نمیکنه اینه ها .منم میگم کاش پسرم حرف میزد

دقیقا دختر منم همینطوره یکسره حرف میزنه و سوال داره و تو همه چی سرک میکشه 😁 خداروشکر

😍خدا حفظش کنه عزیزم
نمیدونم چرا بچه‌ها فرق دارن الان دختر من حرف نمیزنه فقط ی کلمه بلده
خیلی ناراحتم باید ببرمش گفتار درمانی

دختر من که درست حرف نمیزنه همه چیو میفهمه ولی خب جمله نمیگه من نگرانم حرف نزدنشم😄

تو این سن همه سون همینطورن
عاقلانه و سر حوصله جوابشوبدین خیلی تاثیر داره تو سالهای آینده اش

وای من پسرم الان ۱۸ ماهش هنوز مامان نمیگه خیلی نگرانم فقط میگه بابا هیچ کلمه دیگه آیی نمیگه

صبور باش عزيزم پسر منم انقد حرف ميزنه مغزم ساييده ميشه ولي تا حالا اعتراض نكردن فقط تو دلم غر ميرنم

دختر من ۱۰ سالشه ی سره در حال سوال کردن و توضیح دادنه من ک خیلی وقتا اصن گوش نمیکنم چی میگه هیچ راهی نداره سعی کن کنار بیای😂😂

پسر منم زیاد حرف میزنه ولی چیکار میشه کرد

اشکال نداره الان سنشون اینجوریه که خیلی کنجکاون پسرمنم خیلی حرف میزنه

پسر منم اینجوریه دو سال ۸ ماهشه ، انقد گفتممم چقد حرف میزنی الان یک هفتس لکنت گرفته🤕☹️

سوال های مرتبط

مامان امیررضا مامان امیررضا ۲ سالگی
خدا به همه ی مامانا قوت بده،قطعا مادری کردن سخترین کار دنیاست😔دیشب اصلا نخوابیدم،ساعت ۵صبح خوابم برد وساعت ۸بیدار شدم رفتم سرکار،به شدت سرم شلوغ بود و حتی نتونستم نهار بخورم،بلاخره ساعت ۶عصر کارم تموم شد و اومدم خونه،دلم واسه پسرم پررررر میزد،راه برام اینقدر طولانی بود که چندبار داشت خوابم میبرد از خستگی،براش کلی جایزه خریدم،زنگ که زدم اونم مثل یه گنجشک کوچولو بال بال میزد واسم،تارسیدم بالا پرید تو بغلم و انگار خدا یه آرامبخش قوی بهم داد🥲هرچی بوسش میکردم و بوش میکردم انگار سیر نمیشدم🥹اونم همین حس رو داشت،مثل لحظه ی به دنیا اومدنش تشنه بودم واسه بغل کردنش😭نمیدونم این روزا واسمون خاطره ی خوبی به جا میزاره یا یه دنیا حسرت و افسوس.....
توان اینکه رو پاهام وایسم نداشتم،چشام باز نمیشد اما یه پسر صبور و مهربون کل روز منتظرم بود و حقش نبود کم بزارم،تا رفتم کنارش دیدم رو تخت رفته و دراز کشیده مامان بیا با هم استراحت کنیم و من اونجا تو اون لحظه مردم😭مگه میشه با این سن منواینقد بفهمه🥹مثل همیشه باباش به دادم رسید و بردم آب بازی و من نفهمیدم کی خوابم برد.....
خیلیا رو میبینم ناشکری میکنن از خونه دار بودن و اینکه همه ی وقتشون با بچه پرشده،قطعا حق دارن و کارشون خیلی سخته اما خیلی نعمت بزرگیه قدرشو بدونید شما معنی زندگی رو یه جور دیگه میفهمید💙