شام خوردن من این روزا این شکلیه که شب وقتی همسرم میاد خونه من اکثر وقتا دیگه انقد خسته و نابودم که فکر شامو نکردم😅
هرچی بشه میخوریم دیگه
یه وقتا هم غذای بیرون
ساعت که میشه نزدیکای ده و نیم ایرمان کم کم چشماشو میماله و این یعنی وقت خوابه! و منم که دیگه از شیش عصر تا اون موقع مشغولش کردم که نخوابه اون موقع به مرحله ی رد دادن رسیدم و امادش میکنم واسه خواب و میبرمش تو اتاق. همسرمم هرچی قراره بخوریم اماده میکنه خودش میخوره وقتی پسرمون خوابید غذای منو میاره تو تخت تو تاریکی با صدای یواااش میخورم😂
امشبم انقد دیگه جفتمون خسته و داغون بودیم که تنها گزینه ی روی میز کنسرو ماهی لوبیا بود🤣
جاتون سبز الان دارم شام میخورم تو تاریکی
ولی بعد از یه روز پر مشغله که دو بارم مجبور شدم برم بیرون کارت عابر بانکمم گم کردم انقد که حواس پرت شدم و مچ پاهام از راه رفتن زیاد داره گز گز میکنه و بلخره پسر جانم خوابید این لقمه غذای یخ کرده و ساده مزه ی بهشت میده برام
و خب بعدشم باید مجدد خودمو بزنم تو شارژ که تا صبح خودمو بازسازی کنم و تمام چیزایی که امروز بخاطرشون گریه کردمو فراموش کنم

فردا یه روز تازست
خونه یه مامان الزاما پر انرژی که نه ولی حداقل یه مامان خوب میخواد
امیدوارم که بتونم
امیدوارم که فردا روز بهتری باشه
🌗❤️

تصویر
۵ پاسخ

دقیقا شام ماهم همینطوریه یه وقتایی دیگه میگم ولش کن اصلا نمی‌خورم بذا بیشتر بخوابم

واقعا قدر شوهری که آدمو درک میکنه باید بدونی من تو هیچ شرایطی شوهرم درکم نمیکنه 😭😭

من بعدظهر وفتی پسرم میخوابه حاضر میکنم یهچیزی سرشبم تا موقعه که شوهرم بره تا خونه مادرش سریع ادامه رو حاضر میکنم و سفره میندازم و میاد میخوریم و بچه رو میخوابونم
شده که خیلی شبا شام نداشتیم و هیچکدوم حسدرست کردن نداشتیم و سریع خوابیدبم ساعا خواب پسرم همون 11 ست

آفرین به تو مامان مهربون و فداکار

همه عین هم هستیم
من سرکار هم میرم
حداقل ش خوشحالم ک دغدغه لاغر شدن ندارم
وزن خودش داره سقوط آزاد میکنه

سوال های مرتبط

مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
یکی به داد من برسه بخدا دیگه نمیدونم چیکار کنم😩
این روزا همه چیز بهم ریخته و من هرچی تلاش میکنم نمیتونم دیگه خودمو با چالشای جدید هماهنگ کنم
مدتیه که کلا خواب ایرمان بهم ریخته
شبا که یهو میفته رو گریه و بهونه گیری
خواب روزشم خیییلی کم شده اونم به سختی خوابش میبره
ینی از خستگی تلو تلو میخوره چشماشو میماله ولی نمیخوابه
بعدم انقد گیج خوابه که دو قدم گاگله میکنه میخوره به دیوار و گریهههه
دیگه الان نشستم فقط اشک میریزم😭
فقط اگه بزارمش تو کالسکه از خونه بریم بیرون دو قدم بریم میخوابه
ولی خب منم واقعا نمیتونم هر روزبرم بیرون
امروز صبم انقد غر زد و نخوابید دباره با کالسکه رفتم سر کوچه همین که رسیدیم سر خیابون گرفتمش تو بغلم غش کرد از خستگی
دوباره گزاشتم تو کالسکه اومدم خونه تا خوابه ناهارشو بزارم
هرغذاییکه قبلا دوست داشت نمیخوره دیگه شیرم نمیخوره زیاد
عادتم داره وقتی میخواد بخوابه دستشو میبره توی دهنم داخل لبم زخم شده بعد دوباره ناخنشو میکشه رو زخمه میسوزه دلم میخواد گریه کنم😭😭😭
الانم برنجم رو گازه حتی حوصلم نمیشه برم خاموشش کنم
دلم میخواس فقط یه جا حرف بزنم کلافم بخدا...
مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
امروز بخاطر یه مشکلی که برام پیش اومد خییلی حال روحیم بد بود به پیشنهاد همسرم کاملا بدون برنامه رفتیم بیرون. موقع شام پسرم انقد گریه کرد که من تقریبا هیچی نخوردم و فقط گردوندمش. بغل باباشم نمیموند..پستونکشم گم شد و ما در به در دنبال بیبی لند ارتودنسی سایز۱بودیم! توی کتابفروشی هم حسابی بهونه گرفت و من نتونستم راحت بگردم. هرچی شوهرم خواست مشغولش کنه من یه نفس بکشم فقط بغل منو میخواست... رفتم براش شیر ماجان خریدم یکم خورد یهو زد زیرش همش ریخت رو مانتو و ساعتم... با لباس خیس و لک شده و قیافه ی خسته واقعا اون لحظه دوس داشتم دیگه سرمو بکوبم به دیوار ولی فقط به لبخند زدم و تمام مدت صبوریمو حفظ کردم و انقد باهاش شوخی کردم که تا خونه اروم باشه. دلم پر میکشید مث قبلا لابلای کتابا بگردم ولی نمیشد! رفتم سرویس پوشکشو عوض کنم تا گزاشتمش تو کالسکه محکم لباسمو گرفت و گریههه... خلاصه شام نخوردم با چشمای قرمز و لباس خیس برگشتیم و خوابید.. این دوتا کتابم لحظه اخر یهو برداشتم اگروقت بشه بخونم. خستمه ولی تازه دارم شام میخورم
خیلی سخته ولی دارم سعی میکنم خودمو محدود نکنم. صبور باشم و اطلاعاتمو ببرم بالا که مادر خوبی باشم...