از اول همراه شیر خودم شیرخشک هم بهش میدادم بحرف شوهر گوش نمیکردم
یا خدا ،اصلا حوصله عقب رفتن ندارم میدوم میام همین جا 😃😃😃
خداروشکر راضی ام از همه چی از اول راحت خوابید شیرشو با موفقیت قطع کردم
جاشو خودم هنوز جدا نکردم بچه مشکلی نداره من خودم وابستشم اونم انشالله با خودم کنار بیام جدا میکنم
فقط و فقط اگر از اول شروع کنم عصبی نمیشدم و سرش داد نمیزدم واقعا از این یکی پشیمونم
بهش شیشه شیر نمیدادم.و موهاشو چتری نمیکردم که الان بتونم دمب اسبی ببندم.این از دخترم
واسه پسرم ....الهی بگردم...۴۰ روز گشنگی نمیدادم بهش چون نمیدونستم شیر ندارم....این مهم ترینه و هنوزم بعد ۱۰سال روحم رو میخراشه...
همه سختیها و اذیت هاش به کنار خودم مادر آرومی باشم سرش داد نزنم چند بارم یه کوچولو زدمش 😭
از موقع تولد کمتر نگران مبشدم استرس میگرفتم سعی میکردم لذت ببرم😭
به اطرافیان اجازه دخالت نمیدادم همون اول میزاشتم رو پا شیر خشک بهش میدادم
عمرن میزاشتمش رو پا 😓😓😓😓😓
نمیدونم والا
بیشتر اسباب بازی سر سیسمونی برمیداشتم
حتما میرفتم عبدل آباد کلی لباس شیک براش میگرفتم بیشتر باهاش بازی میکردم
سرش داد نمیزدم .کتکش نمیزدم تو افسردگیم😭😭😭صندلی غذا واجبه واقعا .صندلی ماشین نگرفتم اگه برگردم میگرفتم براش
من از همه چی راضیم شکر خدا
فقط همون ۴۰روز که موندم خونه خالهم
و اسباب کشی را حذف میکردم
از بزرگ کردنش راضی بودم خداروشکر و به عقب برگردم بازم شیرخشک و پستونک میدم، و حتی رو پا میزارم، چون باهمهشون کنار اومدیم باهم، خیلیم راحت ترکشون کرد، فقط همون بحث عصبانی شدن سر پسر اولمه که اونم مصادف با بارداری دومی شد و به هم ریختن هورمونام! و اینکه مطالعه بیشتر میگردم تو زمینه تربیت...الان ولی الحمدالله بهتر بلدم
کولیک داشت و با پستونک اروم میشد ولی از بس گفتن پستونک بده کم بهش دادم و دیگ نگرفت،همش عذاب وجدان دارم ک جرا بهش ندادم و طفلی اینقد زجر کشید،از اون بدتر هردفه گریه میکرد من فک میکردم باید شیر بدم و نمیدونستم برا کولیکه و نباید شیر بدم همین باعثه وابستگی بیش از حد ب سینه شد طوری ک تو نیم ساعت صددفه شیر میدادم و موند سر این عادت تا دیگ کم اوردم و یه سال ۵ماه از شیر گرفتم
برمی گشتم به هفته قبل و دخترمو از شیر نمیگرفتم میزاشتم تا دوسالش کامل بشه.
از يكسالگي شير شبشو قطع كردم-شبها اكثراوقات مستقل ميخوابه-مستقل غذا ميخوره-فقط خيلي بهم وابسته ست، كاش از اول بيشتر پيش باباش ميزاشتمو بيرون ميرفتم.چون هميشه تو خونه پيش منه
از اول بهش شیر خشک میدادم چون شیر نداشتم بچم گشنگی کشید
نمیشه گفت عادت به تخت
من اول خیلی سعی کردم نذارم روی پا، یه نفر هم میذاشت فوری برش میداشتم که عادت نکنه. ولی از یه جایی دیگه نخوابید ما بهترین گزینه بود حالا، حتی روی دست میچرخوندیم تا خوابش ببره
الان دیگه خودش روی زمین میخوابه
واقعا هیچی یادم نمیاد هرکاری ازم برمیومد و ب صلاحشون بود انجام دادم براشون فقط کاش بیشتر شیر خودم بشون میدادم ک اونم دست خودم نبود دست تنها بودم نمیتونستم بشون برسم تا اینک شیرم خشک شد
شیرخشک کمکی میدادم
چون شیرم کم بود و دخترم با وزن کم بزرگ شد
فبل از یک سالگی شیر شب قطغ و از سینه می گرفتمش و شیر خشک میدادم و زودتر شیر گاوم شروع میکردم ک مثل الان نشه ک بدش میاد دیگه
عکس و فیلمای بچه رو نمی ریختم تو کارت حافظه که بعدش بسوزه کارت حافظه و منم نقره داغ بشم!
بقیه چیزا رو راضی ام چیزی یادم نمیاد
کلاااااا از اول حامله میشدم و با عشق بزرگشون مبکردم و بیخیال همه ی عالم میشدم😓
برا پسرم بیشتر بیرون و پارک و گردش میبردمش
برا دخترم بیشتر ازش عکس میگرفتم کمتر غصه میخوردم ک شیرم خشک نشه😓
در کل برا جفتشون کمتر عصبانی میشدم
هیچوقت بهش عصبانی نمیشدم.قبلاشرایطم سخت بودوشوهرم نبودخودم تک وتنهابودم بابچه ی دوساله.خیلی عصبانی میشدم.ولی الان خیلییی سعی میکنم حتی صداموبالانبرم خیلی روی روحیه ی بچه هااثرمیذاره واقعااااگناه دارن وطفل معصوم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.