شما خونواده هاتون چطورین
خونواده من تا دختر خونه بودم منو بار رو دوش میدونستن بابام همش میگف کاش دختر نداشتم دختر فقط سرباره و مسئولیت
مامانمم خیلی بیخیال بود هرجا راحت ابرو ادمو میبرد و از بقیه تعریف و تمجید میکرد
العانم ک با غریبه ازدواج کردم ک نفهمه خونوادم چقد داغونه بدتر شد
سه تا خواهر دارم یکی از یکی پخمه تر هیچکدومشون تو سختی هام بدردم نخوردن
تو بارداری قبلیم همش استراحت مطلق بودم و هیچ کسی نبود یه لیوان اب دستم بده، مامانم اگ میومد یه ظرف ها رو میشست یه جاروبرقی میکشید بعد سالی میرفت کلی منت میزاشت و غر میزد چقد ظرف نشسته کرده شوهرت چقد شلخته س و هزار تا ایراد دیگه
یبار یه هوسانه برام نیاورد حتی سرزایمانم تو بیمارستان به شوهرم زنگ زده بود ک من لازمم بیام یا نه و تو خونمم ک رفتم با شکم پاره یبار نتونست بیاد کمکم کنه نه خوهرام ن مادرم
همش شوهرم سرکوفت خونوادمو میزنه چقد مامانت پخمه س چقد تنبله چقد خواهرات گشاده هیچکس و نداری بهشون بفهمون
جلو خونوادم ابرومو بردی
خسته م خیلی
خسته از انتخابایی ک دست خودم نبود و مقصرم...
شما چطوری هستین

۱۸ پاسخ

عزیزم🥺اون خونواده ای که ازش اومدی مهم نیست اونی که خودت قراره بسازی مهمه😍صبور باش

عزیزم حالت بهتره؟🥲🥲

مامانم بعد زایمانم اومد خونمون مادرشوهر و خواهر شوهرمم موندن خونم
من زایمان سختی داشتم دخترم زود به دنیا اومد احیا شد تا سه روز تو بیمارستان بستری شد من از لحاظ روحی واقعا به هم ریخته بودم با صدای تق گریم میگرفت وقتی بچم رو اوردیم یهو شروع کرد گریه منم لخت شدم بچه رو شیر بدم یهو خواهرشور مادرشوهر مامانم شوهرم داداشم اومدن تو اتاق منم واقعا روم نمیشد جلو اینا مخصوصا یر بدم یهو گفتم داداش میشه بری من لختم !
وای مامانم تا روز ده روزم دمارمو دراورد کینه گرفت هی میومد تو گوشم میگفت پسرمو جلو شوهرت ضایع کردی بد حرف زدی فلان بیسار انقدر میگفت اشکمو درمیاورد
یه دفعه هم سر همین گریه کردن گفت اگه گریه کنی میزارم میرم به من چه تخم ترکه یکی دیگست فک کن جلو خونواده شوهرم
هر ثانیه هم عین مته تو گوشم میخوند چرا خانواده شوهرت نمیرن اگه اینا اینجا باشن من میرم اینا چقد میخورن چقد شلختن
خلاصه یه جوری شده که میگم بمیرم هم بچه دوم نمیارم حوصله این ده روز رو ندارم

عزیزدلم ...
منم یه دوست داشتم شرایط مشابه شما
حتی تو سن بالا ازدواج کرد و شوهرش از خودش ۴ سال کوچیکتره
با این حال اینقد خودش قوی نشون داد،همه مشکلاتش رو تنهایی حل کرد با خونوادشم کم رفت و آمد می‌کنه ک‌ شوهرش آتو دستش نیاد اصلا
و خدایی شوهرش خیلی احترام بهش می‌ذاره
دوستم بهش فهمونده من خونوادم پشتم نبوده ولی تو باش
تو هم سعی کن خیلی قوی باشی زایمان و فلان و خودت کاراتو بکن لنگ کسی نباش هرچی نباشن برات بهترن
با شوهرتم بیشتر صمیمی شو ایشالله خدا کمک کنه اونم بیشتر درکت کنه
فقط محکم و قوی باش تو یه هیشکی احتیاج نداری ❤️

من جای شما بودم در مورد خانوادم گارد نمی گرفتم
قبول می کردم و پیش همسرم می گفتم بله همینه
تو میگی چیکار کنم
با منت دوست داری کمک کنن؟
منو تو صاحب این زندگی هستیم
وظیفه دارن کمک کنن.نمی کنن چیکار کنم
باهاش رو راست باش

چقدر کاملا درکت میکنم 😭😭😭💔💔💔
مامان منم اینجوریه

چقدر کاملا درکت میکنم 😭😭😭💔💔💔
مامان منم اینجوریه

چقدر کاملا درکت میکنم 😭😭😭💔💔💔
مامان منم اینجوریه

خواهر منم همینطوره تنها نیستی تو سختترین شرایطم کمک حالم نبود با شکم پاره یکماه بعد از زایمانم اسباب کشی کردم گفت من وسواس دارم نمیتونم بیام کمکت و البته کارای دیگه هم همینطور تازه میرم خونه بابام بهم دستور میده پاشو کار کن تو دخترهمین خونه ای وظیفته کاراشم بکنی بعد خودش به بهانه های مختلف از زیرکار در میره

سلام .
راستش منم شرایطم مثل شماست عزیزم.
خواهر ندارم.ولی مامانم از وقتی با مدیا آشنا شده فقط ادیت میکنه و فقط در حال خرید و ناخن کاشتن و عکس گرفتنه.نه تنها کمکم نیومد به شوهرم میگفت یعنی واقعا داره بچه دار میشه یعنی زنده میمونه.
بگذریم که ۱۵ سال قبل منو به زور با پسرخالش عقد کرد و منم سریع از تله ی اونا بیرون اومدم.
از همون اول هم شوهرمو با اخلاق همه آشنا کردم.مادرشوهرم وقتی دید چقدر خانواده ی بی رحمی دارم منو زیر بال و پر خودش گرفت.
الان که مجبورا دارم با خانوادم رفت و آمد میکنم ،سعی میکنم انقدر شاد و خوشبخت ببینن منو که نتونن به گرد پام برسن‌.و این هم شد خداروشکر.
باور کن با شاد بودنت با لبخندت با بچه ی خوبی که داری با خوشبختیت ،میتونی تو دهنی باشی براشون .فقط باید شوهرتو انقدر خوب بپزی که از طرف اون و خانوادش حداقل حمایت باشی یا آسیب نبینی.
زندگیتو کن .آدمایی که به درت نمیخورن رو بزار پشت سرت .هر وقت خواستی بهشون فکر کنی یه مشغله واسه خودت درست کن.بخ خودت برس.به بچه ت.بزار دست کسی بهت نرسه.

شوهرت چی ؟ مامانش میومد خونتو جارو بندازه یا یکم بهت برسه ؟

والا من چارتا خواهر دارم. بابام و مامانم از گل نازک تر بهمون نگفتن. ولی به شوهرامون گیر میدن.
که بدرد نمیخورن و دخترامون رو حروم کردیم و....
ولی هر پدر و مادری یه خصوصیات خوب و بد داره. شوهرت اگه چیزی بهت گفت بهش بگو از سر راه گیرم نیاوردی، نوکرش ک نیستی. نزار به خانوادت توهین کنه حتی اگه بد باشن.
نامه ک نفرستادی بیاد بگیرت. همینجوری ک هستی دلشم بخواد. خواست ک هیچ. نخواست مهرییتو بزار به اجرا.
مجبوره قبولت کنه. ولی نزار به خانوادت توهین کنه. به هیچ عنوان. بگو نیاز به خانوادم ندارم کمکم کنه.

والا من چارتا خواهر دارم. بابام و مامانم از گل نازک تر بهمون نگفتن. ولی به شوهرامون گیر میدن.
که بدرد نمیخورن و دخترامون رو حروم کردیم و....
ولی هر پدر و مادری یه خصوصیات خوب و بد داره. شوهرت اگه چیزی بهت گفت بهش بگو از سر راه گیرم نیاوردی، نوکرش ک نیستی. نزار به خانوادت توهین کنه حتی اگه بد باشن.
نامه ک نفرستادی بیاد بگیرت. همینجوری ک هستی دلشم بخواد. خواست ک هیچ. نخواست مهرییتو بزار به اجرا.
مجبوره قبولت کنه. ولی نزار به خانوادت توهین کنه. به هیچ عنوان. بگو نیاز به خانوادم ندارم کمکم کنه.

من مامانم پیره و خودش فشار و هزار جور درد داره ازش انتظاری ندارم حتی بهش نگفتم که میرم برا زایمان اومدم خونم بش خبر دادم
۵تام خواهر دارم که تو این ۵ تا فقط یکیشون کمک حالم بود خدا خیرش بده

میفهمم چقد سخته ولی بیشتر از همه باید شوهرت هواتو داشته باشه چون اول و آخر شما برای هم میمونید با حرف و دلبری بکشش سمت خودت

چقد بد واقعا حالاپدرم اخلاق خوب بدداره ولی مادرم برای منوخاهرم ک دوتاییم هیچوقت کم نزاشته فداش بشم
توم زیادنزارشوهرت سرکوفت خونوادتو به توبزنع بگو من دیگ فرداین خونم زنتم عروستونم وظیفه مادرته بیادکمکم

تو خدارو داری قوی باش

الهییییی فدای غریبی و مظلومیتت... 🥺
تو خدا رو داری. فقط ب بچه‌ت محبت کن مثه خودت بعدا احساس غریبی نکنه. ب شوهرتم همینو بگو. بعدشم. کس و کار تو الان شوهرته. بگو بفهمه. تو خونواده خودتو داری. محبت کن محبت.

سوال های مرتبط

مامان کایانی مامان کایانی ۱۲ ماهگی
تو این مدت میومدن دیدن بچه ی شخصی سرما داشت میدونست ولی باز بچمو بوس کرده بود بغل کرده بود بچم بیقرار بود همش جیغ میکشید بردیمش دکتر متوجه شدیم گوشش عفونت کرده برای همون گریه میکرد حالا این سختی هم گذشت بابام هنوز نیومده بود دیدن منو بچم سیسمونی هم کامل نشده بود مامانم دید خبری از بابام نیست روز جمعه بود باهم رفتیم کل شهر و گشتیم و بهترین تخت کمد و برای پسرم خرید و اتاقشو چیدیم چقد تشکر کردم چقد برای بودنش خداروشکر کردم مامانم همجا باهام بود همیشه کمکم کرد بهترین هارو برام فراهم کرد تو ماشین ازش تشکر کردم و دستشو برای اولین بار بوسیدم 🥺بخاطر شرایط کاریش نتونست همیشه پیشم باشع کمکم کنه تا دوازده شب سرکار بود برای همین منم تنها بودم وگرنه مامانم اگ کمکم بود اذیت نمی‌شدم خلاصه گذشت و منو شوهرم این روز های سخت هم پشت سر گذاشتیم تونستیم درسته یوقتایی عصبی میشیم سرش داد می‌زنیم ولی همش بخاطر شرایط و تنهایی ک بود کشیدیم خیلی عصبی و خسته شدیم
ولی خداروشکر ک پسرمو دارم
قدر اون روزهاتون و بدونین ک کمکی داشتین سختی نکشیدین
من کل روز های قشنگمو تو بیمارستان گذروندم هیچ لذتی نبردم و برام ی حسرت شده آدم های زندگیمو تو همون بیمارستان شناختم فهمیدم جز مامانمو شوهرم هیچکس واقعی نیست همه فیکن
از همه ناراحتم ک ادعای بودن داشتن مادرم ب همه گفت ک باید بودین ولی نبودین خودتونا ثابت کردید و ازهمه کم کم دور شد و همینطور من تو روزای سخت نبودن الآنم نباشن👌🙂