واي ياد شبي كه زايمان كرده بودم تو بيمارستان افتادم چقد سبك بودم چقد حالم خوب بود رو ابرا بودم قشنگ اصن كاملا شبيه ديوونه ها بودم هيچي از درد يادم نمياد همون موقعم انقد حالم خوب بود حواسم به اون همه بخيه نبود 😁يادش بخير واقعا🥹🥹🥹🥹

كاش ميشد بعضي لحظه هارو دوبار زندگي كرد🥹

خدایی من دلم تنگ اون روزا شده ولی دیگه بچه نمیخوام 😐😁🫣

منم منم
منکه بانزدیک شدن تولددخترم دائم تواون روزاواون حال وهوام

منم همینطورررررر از ذوق نمیفهمیدم درد چیه بخیه چیه ،چه روزای خوبی بود

وای آره🥰
دلم میخاد اون حس سبکی بعد از تولد بچه هزاران بار تکرار بشه برام...

ارع خدایی چه لحظه ی شیرینیه

دقیقا

امیدوارشدم همتون دارید ازتون روزا حرف میزنید

دلتون تنگ نشه دوباره حامله شید تا تجربه کنید😁🤘

هیچ وقت دلم نمیخواد اونشب تکرار بشه چون واقعاً اذیت شدم آخرشم سز اورژانسی شدم بیهوشی پسرمو ندیدم تا فرداش

منم خيلي حس خوبي داشتم هي بايد ميخوابيدم ولي از هيجان خوابم نميبرد …

مخصوصا شب اول ک راحت میخوابی
من ک ب شکم خوابیدم انگار دنیا رو بهم داده بودن😂

دقیقا منم با اینکه زایمانم طولانی بود و سخت اما خیلی دوست دارم اون حس اون شب زایمانم یه حس غیر قابل توصیف خیلی قشنگ از اونا ک ادم ذوق مرگ میشع🥹