خب اجیا اومدم از تجربه زایمانم براتون بگم‌با امپول فشار....
اولش بگم ک من ۴۰هفته رو رد کرده بودم اینجا تاپیک میذاشتم ک یه دردایی دارم چند ساعته وراحت نیستم پس این دردا دلیلش این بوده ک داشتم باز میشدم خلاصه سرتون درد نیارم روز پنجشنبه صبح ساعت ۱۰ونیم رفتم‌زایشگاه بقایی معاینه شدم گف ۲فینگر و۲۰درصد باز هستی اولش ۱سانت بودم تا ۳۸هفته خلاصه گفتن باید دکتر بیاد وبازم معاینه ت کنه ک بگه بستری بشی یان دکتر هم اومد گف لگنت خوبه حیفه طبیعی زایمان نکنی امروز همه شکم اول سزارین هستن حیفه طبیعی زایمان کن ک راحت باشی گفتم باشه بعد دیگه ساعت ۱۲ونیم بود بستری شدم وقرار شد ساعت ۲بیان برا شروع امپول فشار هی منتظر موندم نیومدن رفتم گفتم چی شد ک دیگه ساعت ۲و۴۰اومدن برا شروع امپول و گف از کم کم‌برات شروع میکنم چون زیادش ممکنه باعث رحمت پاره بشه وبچه خفه بشه خلاصه با سوار کردن دستکاه نوار قلب وامپول فشار دردام از هر ۵دقیقه دقیقه به دقیقه میومد پایین تا به ۱دقیقه رسید ولی باور کنید این دردا رو خیلی خوب میشه تحمل کرد چون وقتی میاد زود میره وومیشه تحمل کرد اصلا سخت نیست

۲۸ پاسخ

خلاصه تا ساعت ۴ونیم معاینه کرد گف هنوز ۲سانتی اینجا ناامید شدم ولی کم نیاوردم پاشدم پیاده روی کردم وچیز شیرین خوردم ودوباره برگشتم به تخت دسشویی هم رفتم برگشتم به امپول وکم کم دردا شروع شد ماما گف تا ساعت ۷قطش میکنم ک شام بخوری ک ادامه بدیم اینجا دیگه دردا شدت میگرفت ولی با تنفس میشد کنترل کرد ساعت نزدیکا ۷یکم سخت شد ولی بازم با دم وبازدم کنترلش میکردم اومد معاینه گف ۴سانتی سرم رو قط کرد و رفتم دسشویی مامانم اومد بهم گلاب داد وآیات قرآنی روش خونده بود

مبارکه عزیزم ایشالا باعث سربلندیت بشه کوچولوت

خلاصه مامانم کلی دعا خوند رو شکمم و بهم امید میداد تا تونستم تو دردا تنفس تمرین میکردم یه دم ۳تا بازدم دیگه اینجا بود ک حس میکردم انگار حس زور دارم یهو دردش میومد میزد به مقعدم میرفتم دسشویی هیچی نبود دیکه به مامانم گفتن باید بری بیرون حتی شام هم نخوردم استرس گرفته بودم گفتم دیگه نمبتونم زایمان کنم ک به ماما گفتم همچین حسی دارم گف خب برو معاینه ت کنم شاید سر بچت اومده باشه واقعا هم همین بود از ۴سانت یهو توی همین ربع ساعت با پیاده روی تو سالن زایشگاه وخوردن گلاب ک مامانم دعا خونده بود روش شده بودم نزدیک ۹سانت زود دکتر رو صدا زدن واومد کیسه م رو زد وکلی آب داغ وخون ریخت بیرون وزود بلندم کردن روی تخت زایمان ودکتر گف هروقت دردت اومد فقط زور خوووب بزن ک خداروشکر با ۵تا زور بچم اومد بیرون ولی فقط توی یکی از زور هام یهو ایست کردم ک یکم بچه گیر کرد ولی خودمو نباختم و دوباره زور زدم ودنیا اومد خداروشکر

منم قراره جمعه با آمپول فشار زایمان کنم .خاطره ات خیلی بهم انرژی داد خدا کوچولوت رو حفظش کنه برا منم دعا کن زیاد طولانی نشه دردام و زود زایمان کنم❣️

چه قشنگ تعریف کردی انگار تونستی دردتو کنترل کنی ولس منکه خیلییییی سخت بود فک میکنم نفس های اخرم بود ک بچم بدنیا اومد و تموم شد

مبارکه عزیزمم🥺🥺

ممنون از اشتراک تجربت واقعا عالی بود

مبارکت باشه 🌹
جوری تعریف کردی من استرسم نسبت به زایمان طبیعی کم شد
بعضی تجربه ها واقعا آدما میترسونه

قدمش مبارک باشه عکسشم بزار

مبارکه عزیزم خداروشکر راحت شدی 🥺

گلم مبارک باشه قدمش پرخیر و برکت
بچتون ۳و ۸۰۰ بوو؟؟ طبیعی زایمان کردید؟؟

خیلی خوشحال شدم ابجی تجربه ات خوب شد گفتی اشکم خود ب خود جاری شد واقعا از ته دل خوشحال شدم برات خداروشکر هردو صحیح سالم هستین🥺🥺😍😍

بسلامتی، ورزش خاصی کرده بودی ک زود فول شدی، واینکه بخیه و برش هم خوردی؟

مرسی از اینکه تجربیاتتو گذاشتی 🌹🌹

عزیزم خیلی خیلی برات خوشحالم که بسلامتی زایمان کردی انشالا همه چی به خیر و خوشی و سلامتی باشه برای هر دوتون

بسلامتی عزیزم 😍چقدر خوشحال شدم‌صحیح و سالم زایمان کردی و حالت خوبه خداروشکر عزیزم

خداروشكر به سلامتي عزيزم قدمش خير باشه

چه دعایی خونده مامانتون

خداروشکررررررر بالاخره راحت شدی😍😍😍😍😍
رسیدگی بیمارستان بقایی چطور بود؟؟؟ دکتر بالا سرت کی بود؟؟ ایپدروال برات نزدن؟؟

خداروشکر که بلای منو سر تو نیاوردن
خداروشکر زایمان طبیعی کردی و دختر گلت رو بغل گرفتی❤️قدمش مبارک باشه الهی

مبارک باشه عزیزم

اخیش راحت شدی خواهر🥺❤️
مبارک باشه قدمش پر برکت❤️

ادامشو الان مینویسم

قدمش پر خیرو برکت باشه براتون 😍

چند ساعت درد کشیدی کلن

زایمان کردی عزیزم خیلی مبارکههه😍♥♥

بالاخره خواهر زاییدی 🥹❤️ مبارکه عزیزم

مبارک باشه قدمش زیر سایه پدر مادر بزرگ‌ شه انشالله خانوم کوچولو 😘😘😘🥰🥰🥰

سوال های مرتبط

مامان گندم🧚‍♀️👼 مامان گندم🧚‍♀️👼 ۴ ماهگی
مرخص شدم و شد شنبه ۹ تیر آقا ما ۷ صبح رفتیم بیمارستان شوهرم کارای بستری رو انجام داد و پرونده تشکیل داد منو بستری کردن خلاصه تا کارام انجام شد ساعت شد ۱۰ صبح بهم امپول فشار زدن نیم ساعت بعدش دردام شروع شد هی می‌گرفت ول میکرد دستگاه گذاشته بودن واسه چک کردن انقباض هام و قلب بچه خلاصه درد داشتم تا ساعت شد ۵ عصر سِرُم رو قطع کردن دکتر گفت یه سرم معمولی بزنید بهش تا بلند شه ورزش کنه وقتی سرم قطع کردن دردام هم قطع شد چون هنوز وقتش نبود یه یک ساعتی من ورزش کردم باز برام سرم فشار شروع کردن باز نیم ساعت بعدش دردام شروع شد تا ۱۲ شب چند بار هم معاینه کردن ۲سانت بودم و سر بچه پایین نیومده بود گذشت ساعت شد ۱۲ شب سرم رو قطع کردن باز دردام قطع شد گفتن بخواب باز صبح سرم رو شروع کنیم خلاصه گفتن میخای خانواده ات رو ببینی میتونی بری رفتم پشت در مامانم بود با شوهرم دیدمشون یکم باهاشون حرف زدم رفتم خوابیدم شد یکشنبه ساعت صبح باز سرم فشار رو شروع کردن باز دردام شروع شد ساعت ۹ قطع کردن دردام قطع بلند شدم ورزش کردم واینا اینم بگم از رو شنبه من چیزی نخوردم نمیزاشتن چیزی بخورم فقط اب خلاصه دکتر اومد معاینه کرد دیدن همون ۲سانته پیشرفت نداشتم دکتر گفت اینجوری نمیشه واسه بچه خطرناکه ضربان قلب هم نامنظمه گفت میخام کیسه آب رو بزنم خلاصه کیسه آب رو پاره کرد یکم درد داشت باز گفت سرم فشار رو شروع کنید باز شروع کردن تا اینجا ۴ تا امپول فشار بهم زدن وقتی زدن دیگه رو بدنم جواب نمی‌داد ساعت ۱۰ونیم بود دردام شروع شد دردای واقعی خلاصه ساعت شد ۱ ظهر دردام بیشتر شد معاینه کردن شده بودم ۳سانت گفتن بلند شو ورزش کن و اینا تا باز امپول فشار شروع کنیم
مامان شهی مامان شهی ۳ ماهگی
خاطره زایمان من
من شنبه وارد هفته ۴۰ شدم چون دردام شروع نشده بود دکتر برام انستی نوشت توی انستی همه چیز خوب بود تا نوار قلب جنین دکتر گرفت و گفت برو وکتر و بستری شو توی بیمارستان با نامه دکتر بستری شدم بعد از معاینه دکتر بخش ۲سانت بودم یعنی من از ساعت ۱۰ صب تا ۴ بعد از ظهر ۲سانت بودم بستری ک شدم ساعت ۴و ربع بعد از ظهر بود ماما بخش خودشو معرفی کرد و دوباره معاینه تحریکیو انجام داد هم چنان ۲سانت بودم امپول فشار تزریق شد دردا کمکم شروع شد تا ساعت ۶ونیم دوباره معاینه شدم بازم ۲سانت بودم بازم امپول فشار تا ساعت ۷وربع ک ماما عوض شد معاینه دوبار ۲سانت و ۳۰بودم مامای جدید اول مسکن برام تزریق کرد دردا کمتر شدو قابل تحمل تا ساعت ۹ که ۴سانت شدم ماما ک دید پیشرفت خاصی نمیکنم درخاست اسپنال کرد ساعت ۱۰ اسپنال شدم بعد از اسپینال ۵ دقیقه طول کشید تمام بدن بی حس شد ماما کار خودشو شروع کرد هر چند دقبقه معتینه تحریکی عمیق من متوجا کاراش میشدم ولی در واقع مغزم خواب بود ساعت ۱۱اثر اسپینال رفت و من هم ۱۰ شدم دردا شدید و شدیدتر شد ساعت ۱۱و نیم رفتم اتاق زایمان دردا اونقدر زیاد بود ک من فقط جیغ میزدم و انرژیم رو ب تموم شدن بود ک دکتر گفت بچه جاش خیلی بد با دهن بسته زور بزن بعد از سه تا زور طولانی و با یک برش بزرگ اقا شهریار ساعت ۱۱و ۴۵ دقیقه به دنیا اومد
مامان جوجو مامان جوجو ۳ ماهگی
پارت ۲ زایمان طبیعی 🥲
همون ماما ساعت ۹ اومد آمپول فشارمو زد تا ۹ و ربع دردام کم کم خیلی خفیف شروع شد اولاش دردام هر ۱۰ دقیقه یکبار بود بعدش ساعت ۱۰ معاینه شدم یک سانت و نیم بودم و دردم هر ۵ دقیقه یکبار شد تا ساعت ۱۱ ۲ سانت شدم و دردام هر ۲ دقیقه یا ۳ دقیقه بود دیگه تا ساعت ۱۲ دردام اصلا مکثی نداشتن و اومدن معاینه کردن گفتن ۲ سانت تحت فشاره آمپول فشار خاموش کردن و گفتن دیگ از الان به بعد فقط دردای خودته ساعت یه ربع به ۲ بود ک بازم معاینه شدم البته درد شدید داشتم و ۳ سانت بودم دیگه دردام هی بیشتر می‌شد ساعت ۲ و ۴۰ دقیقه بود صداشون زدم گفتم من درخواست ماما همراه میخام دیگه تحمل این همه درد ندارم و بازم معاینه شدم ۵ سانت باز بودم ک گفتن هزینه الکی نده تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی نصف راه اومدی و کیسه آبم رو ترکیدن واسم ولی بعد از هر معاینه من خونریزی داشتم
ساعت ۴ و نیم من احساس مدفوع داشتم میخواستم برم دستشویی ولی گفتن رو تخت کار خودتو بکن لگن درد شدید داشتم وقتی دردم میگربت تمام بدنم به لرزش میوفتاد بعد ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه شب واسم گاز بی حسی آوردن ک بتونم درد تحمل کنم و معاینه شدم ۹ سانت بودم تو همین لحظه فهمیدن صدا قلب بچه ام اف کرده زود اکسیژن بهم وصل کردن و گفتن نفس عمیق بکش تا اینکه صدا قلب بچه ام درست شد
ادامه پارت بعدی🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️
مامان جوجه رنگی مامان جوجه رنگی ۱ ماهگی
خب بگم از تجربه مزخرف زایمانم🙂امیدوارم هیچکس اینجوری تجربه نکنه واقعا...من هرچی صبرکردم دردم نگرفت و خودم رفتم بیمارستان از شانس خوبم یه دکتر عالی بهم خورد خدا خیرش بده اگه نبود معلوم نبود چی میشد...خلاصه نامه بستری داد و من رفتم برا بستری بماند ک چقد بالا پایین کردن تا بعد ۷ ۸ ساعت بستری شدم با مکافات و پارتی بازی.ساعت ۸ رفتم زایشگاه تا ۱۱ بیکارِ بیکار بودم بعدش یه قرص زیر زبونم گذاشتن ک اصن نفهمیدم کاربردش چیه چون اثر نکرد😂دومی هم ساعت ۱ گذاشتن اونم اثر نکرد من همینجور بیکار بودم تا روز بعد 😑خانوادمم پایین دلنگران 🙂ساعت ۹ صبح ۲۴ مهر شروع کردن سرم و آمپول فشار و درد من شروع شد تا ساعت ۴ عصر من درد کشیدم کیسه آب رو ساعت ۴ پاره کردن و من ۸ سانت باز بودم و ماما گفت شروع کن بت دردات زور بزن و من با تمام قوا زور میزدم ساعت ۵ فول فول بودم برا زایمان...دکترم رو زنگ زدن اومد معاینه کرد گف خیلی کار داری بچه بالاس سجده برو زور بزن اون کارم کردم دوباره معاینه کرد گف بهتره ولی بازم بالاس حالت دستشویی بشین زور بزن اون کارم کردم ساعت ۷ آخرین معاینه رو کرد ک دیگ پاهای من میلرزید 🙃گف ن نیومده کانال زایمان قوس داره یه دکتر دیگم معاینه کرد گف ۲ ساعت دیگم این بچه نمیاد برید سزارین 🙂و من با ۱۱ سانت دهانه رحم باز سزارین شدم✌ببخشید طولانی شد🤍
مامان فندق مامان فندق ۲ ماهگی
مامان پرنیا مامان پرنیا ۶ ماهگی
سلام اومدم تجربه زایمان براتون بگم راس من از هشت هفتگی فشارم هی بالامیرف تا۱۵ تااینک انومالی رفتم با یکی از دوستای گهواره ایم من آشنا کرد پیش خانوم دکتر برام قرص فشار نوشت روز یکی هر دوازده ساعت نصف خلاصه می‌خوردم تااینک ۲۵هفته شدم بخاطر درد زیر دل اینا رفتم گف ک عفونت اینا باید بستری شی بستریم کردن باز ۳۰هفته فشارم ودرد زیر دلم خیلی ترسیده بودم ک زایمان کنم تواین هفته خلاصه آمپول ریه زدم اینا خداروشکر بخیر گذاشت تااینک ی هفته بعدش رفتم بدکترم گفتم باوجود قرص باز فشارم بالا گف روزی دوتا بخور آبپز بدون نمک ادویه نخور گفتم باشه خلاصه تااینک شد۳۵هفته رفتم نوار قلب گف ک برااطمینان بگیرم بخاطر فشارم گرفتم خوب بود اما فشار بالا آزمایش اینا دادم قرصم شد س تا گفتن بستری گفتم نمیخوام خلاصه فرداش باز رفتم آزمایش بردم نوار قلب دادم خوب بود اما باز فشار۱۴گف بهتر شده مراقب باش خلاصه تااینک۳۵/۵روز شدم شوهرم شبکار بود صبش پدرش زنگ زد ک حقوقم گرفتن فلان قسط ندادین چکار کردید منم ناراحت شدم ک چرااینجوری شد