یکی از فانتزیام قبل از باردار شدن این بود که بتونم بچه‌مو شیر بدم یعنی دلم ضعف میرفت برای کلیپایی که توشون نوزاد داره شیر مادرش رو میخوره
باردار که شدم این حس و حال بیشتر و بیشتر شد بعد از اینکه زایمان کردم نمیدونم چرا و علتش چی بود با اینکه زایمان فوق‌العاده راحتی داشتم خیلی سریع سرپا شدم و درد نداشتم ولی شیرم دیر اومد و حجمش کم بود و پسرم سیر نمی‌شد یادمه چقدر عذاب کشیدم تا شیرم بیاد شاید هر کس دیگه ای جای من بود به خودش انقدر سختی نمی‌داد، برای واکسن یه ماهگی پسرم که رفتیم بهداشت چون وزن نگرفته بود ارجاع دادن به متخصص اطفال و گفتن که شیرخشک هم بدم، چیا که از مادرشوهرم خواهرشوهر و اقوام شوهر بابت این موضوع نشنیدم که چرا بچه رو شیرخشکی کردی؟؟!! دلم میشکست بغض میکردم گریه میکردم واقعا شرایط روحی بدی داشتم
تنها کسایی که واقعا کنارم بودن و درکم میکردن و با حرفاشون آرومم میکردن پدر و مادر و همسرم بودن
ادامه......

۲ پاسخ

همیشه حرف هست
منم بهترین روزای بعد زایمان به خاطر زر زر بقیه خراب شد

عزیزم ناراحتی و استرس نه تنها شیرو‌کم میکنه که از طریق شیر به نوزاد هم منتقل میکنه
درسته که حرفای مردم دل آدمو میشکنه ولی ما قبول کردیم مادر بشیم پس مسئولیم بهتره یکم دل گنده تر باشی بی اهمیت و فقط به سلامتی خودت فکر کنی
بچه سالم در آغوش یه مادر سالم بزرگ میشه
به خودت برس آرامش داشته باش آهنگ شاد گوش کن ورزش در حد چند دقیقه ای که به نفس افتادن بیفتی و گردش خونت زیاد بشه چیزایی ک شیرو زیاد میکنه بخور
اگرم نششد این فکرا رو از خودت دور کن به حرف مردم و خانواده شوهرت اهمیت نده وقتی شیرت کمه نمیتونی که بچه رو گرسنه بذاری بعدم تا یکسال روی شیر مانوور میدن بعدش غذا خور میشه
روحیه خودت و بچه تو بخاطر حرف مردم خراب نکن
تا میتونی شاد باش که بچه آروم و شادی داشته باشی

سوال های مرتبط

مامان گل پسر قند عسل مامان گل پسر قند عسل ۱۴ ماهگی
از صبح که بیدار میشدم تا آخر شب هر باری که میخواستم به پسرم شیر بدم اول شیر خودمو میدادم بعد اگه سیر نمیشد شیرخشک میدادم
برای شیر شبش هم فقط شیرخشک میدادم
با این وجود حرفا و نصیحتا و کارشناس بازیاشون ادامه داشت که شیرخشک نده و فلان و بهمان ....
تقریبا از سه ماهگی دیگه برای شیر شب بیدار نشد یعنی خودش شیر شبش رو قطع کرد
یه مورد دیگه هم که بنظرم شاید برایتان مامانا کاربردی باشه اینه که من از شیشه شیر کلاسیک استفاده می‌کردم برای پسرم یعنی سر شیشه گرد بود و حالت ارتودنسی نداشت
این برنامه شیردهی ادامه داشت و من اینو میدونستم که بچه هایی وه هم شیر مادر و هم شیرخشک میخورن از یه سنی به بعد دیگه سینه مادر رو نمیگیرن و پیش خودم تصور می‌کردم شاید یه بار گاز بگیره مثلا دفعه بعد بازیش بگیره و شیر نخوره و ....
ولی در کمال ناباوری یه شب وقتی که میخواستم به پسرم شیر بدم دیدم دهنش رو محکم بسته باز نمیکنه
اول فکر کردم بازیش گرفته سرش گرفتم سمت سینه دیدم نه انگار واقعا نمیخواد بخوره
فردا و پس فردا این موضوع ادامه داشت
واقعا فکرشم نمیکردم انقدر سریع و یهویی بخواد این اتفاق برام بیفته
ادامه....
مامان علی مامان علی ۱۲ ماهگی
❌️ لطفا از این تاپیک رد نشید که کلی بدردتون میخوره چون چن تا از تجریباتم رو برا قطع فوری تب و.... میخوام بگم❌️
1: درمان تب فقط و فقط دادن آب سیب
سیب رو رنده کن آبش رو بگیر بده بخوره
2: طبق تجربه ای که داشتم بعد از واکسن ۲ماهگی هر بار که پسرم تب میکرد میرفتم و براش قطره استامینوفن پاراکید رو میخریدم ولی حتی یکبار هم تب رو پایین نمیورد شاید بخاطر اینه که به شکل سوسپانسیونه. اینبار بخاطر اینکه پسرم ویروس گرفته بود از قطره های استامینوفن معمولی که عکسش رو پایین میزارم گرفتم و برا اولین بار جواب داد و فوق العاده بود یعنی میخوام بگم قطره های استامینوفن معمولی بهتر جواب میده
۳: مامانا من همیشه با لکه ها زردی که رو لباسا پسرم بود مشکل داشتم یعنی بیشتر اوقات اسهال بود و دسشوییش میزد بیرون و هر کار میکردم پاک نمیشد یعنی دلم میخواست واکتیس بریزم و بشورم ولی خو نمیشد تا اینکه با این مایع لباسشویی اشنا شدم اولین باری که خریده بودمش دیدم اصلا کف نمیکنه گفتم اینم بدرد نخوره ولی وقتی دیگه ناچارن شستم و بعد از خشک شدن از سر بند اوردم در کمال ناباوری دیدم هیچ اثری از لک نیس انگار تازه لباس رو خریدم هر چی از فوق‌العاده بودنش بگم کم گفتم شما هم حتما امتحانش کنید
امیدوارم بدردتون بخوره
اگه تازه کمکی شروع کردی یا هنوز شروع نکردی منو دنبال کن روزانه کلی ایده و آموزش کمکی میزارم
مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
چند روز پیش یه مادر عزیزی زیر یکی از تاپیکام نوشته بود مامانا حق دارن برای ازادی و گذشته ی خودشون سوگواری کنن بدون اینکه قصاوت یا سرزنش بشن!
این روزا جملشو همش با خودم تکرار میکنم
اره من دلم تنگ شده واسه زندگی قبلیم و این روزا که خییلی دارم اذیت میشم فقط سعی میکنم خودمو سرزنش نکنم و به خودم حق بدم. با اینکه قبل از بچه دار شدن همه جوره خودمو برای مسیولیتاش اماده کرده بودم راستش تصورم از بچه خییلی گوگولی تر از اینا بود! ولی وقتی زایمان کردم واقعیت مث پتک خورد توی سرم
زندگیم به معنای واقعی زیرو رو شد
مخصوصا بدترین قسمتشم افسردگی شدید بود وحشتناااک
الانم هم من هم همسرم خیلی خسته ایم و از لحاظ روحی و جسمی شدیدا به یه مسافرت نیاز داریم اما واقعیت اینه که دیگه الان نه با بچه بهمون خوش میگذره نه بدون اون
امروز انقد حالم گرفته بود رفتم بیرون چقدرم بهتر شدم
ولی شب که پسرم دوباره از خواب بیدار شد فقط دلم میخواس گریه کنم که چرا انقد خودمو خسته کردم حالا چجوری بیدار بمونم
هشت ماهگی خییلی سخت بود...خوشال بودم واکسن نداره اما یک ماهه من سرویس شدم ازین پسرفت خواب

نه دنبال راه حلم نه هیچی
فقط دوس داشتم یکم درد دل کنم حرف بزنم
با کسایی که حداقل درکم میکنن

همین!
مرسی که بهم گوش دادید...❤️