خدایا شکرت بی بی چک زدم منفی بود یه نفس رااااحت اندازه کل عمرم کشیدم
دیروز صبح که شوهرم‌از سرکار برگشت نذاشتم طفلک بخوابه چون شب کارم بود گفتم باید بریم شهر آزمایش بدم رفتیم اونجا تا مسئول اون قسمت ازآزمایشگاه هم رفته مرخصی گفتن شنبه یکشنبه بیا گفتم تا اون موقع دق کردم به شوهرم گفتم بریم شهر کناری اونجا رفتم آزمایشگاه خصوصی همون اول نگاه نکردم تاریخ جوابدهیش کی هست اومدم خونه تا برا روزشنبه هست رسمما دیوونه شدم اصلا مخم کار نکرد که برم بی بی چک بگیرم چون روستا هم هستیم دسترسی نداشتم دوباره دیشب مجبور کردم برگشتننی ازسرکار بره بره بی بی چک بگیره که صبح زدم خداروشکر منفی بود
وای که چقدر استرس کشیدم وچقد بداخلاقی و کج خلقی کردم‌شوهرم میگفت حال ما هم گرفتی این چند روز ولی چه کنم دست خودم نبود یبار بارداری ناخواسته داشتم الان عین چی میترسم بااینکه جلوگیری هم دارم و رابطه پرخطر و مشکوکم نداشتم خدایا بازم شکرت

۵ پاسخ

خوش بحالت کاش مال منم منفی بود🥺🥺🥲🥲😭تا اینقد هرروز عذاب نکشم موندم با یه بچه ناخواسته

خوش بحالت کاش مال منم منفی بود🥺🥺🥲🥲😭تا اینقد هرروز عذاب نکشم موندم با یه بچه ناخواسته

برو دوباره ببین هاله نداره مطمئن تر بشی

مگه چند روز از پریودت گذشته بود

دعا کن منم منفی بشم😭دق مرگ شدم

سوال های مرتبط

مامان HeLiA مامان HeLiA ۵ سالگی
از من به شما حرف مادری که خیلی استرس عمل جراحی بچشو داشت
دوستای گلم دختر من خفگی در خاب بی اشتهایی خیلی زیاد نخابیدن خوردن انواع دارو آمپول سرم هر روز کارمون این بود نوبت دکتر بریم هر هفته با یه دکتر آشنا میشدیم میگفتن تا ۱۲ سالگی خوب میشه دخترم خیلی لاغره ۱۵ کیلو باقد ۱۰۸ فقط نگرانش بودیم خدایا تا کی اخهههه چقد دکتر بریم خلاصه حرفم رفتیم دیروز دکتر عکس آزمایش مشخص شد دخترم حالش خیلی بده و اورژانسی اول وقت عمل بشه اصلا موقع بیهوشی دخترم گریه نکردم حتی وقتی رفت عمل به مامانم گفتم بشین اینجا برم صبحانه بخرم تا اینکه دخترم از عمل اوردن پیشه من واقعن مردم اونجا بچم یزره شده بود استفراغ خونی داشت حالش خیلی خراب بود اونروز انقد پشیمتن بودم چرا قبول کردم عمل بشه تا که امروز مرخص شدیم صبح دیدم دخترم خیلی فرق کرده به خودم قول دادم هر چی سختر باشه بالاپایینی اینو بگم فردای روز سخت خیلی فرق میکنه انگار عاقلتر شدم اگه بچه شماهم اینجوریه از عمل لوزه نترسید فقط اول روزش سخته اونم بچه از بی هوشی فقط تا شب میخابه اون روز هیچی نمیخوره فرداش خودش غذا میخاد نگران نباشید مثل من نباشید آسونه شبتون بخیر اینم بماند گهواره هر کس خاست عمل کنه ببینه خیلی عمل آسونیه
مامان لیونا مامان لیونا ۵ سالگی
سلام من دخترم الان ۲۰ سالم شده وقتی بچه بودم لز وقتی به دنیا اومدم تا مدت خیلی زیادی حدودا تا ۱۳ سالگی وقتی دعوام میکردن یا ناراحت میشدم هم خیلی زود گریم می‌گرفت دست خودم نبود هم نفسم بند میومد نمیتونستم نفس بکشم حالم بد میشد نمیدونم اسمش چیه هردفعه که گریم می‌گرفت اینطوری میشدم و در حال خفگی بودم تا چند دیقه بعد اتمام گریم ادامه داشت و تا کاملا آروم نمی‌شدم پشت هم نفس نفس میزدم خیلی قفسه سینم درد می‌گرفت ولی هیچوقت دکتر نبردم بخاطرش فقط یادم حدود یکی دوسال دبستان بودم نمیدونم دقیقا کی یه تیک گرفته بودم که لبامو نمیتونستم رو هم بزارم اذیت میشدم برا همین مجبورا هر چهارسنایه یبار یا کمتر لب پایینمو به سمت چپ یا راست حرکت میدادم تا اذیت نشم دیگه سر اون یه مدت بردنم دکتر یه قرص صورتی بهم میدادن و یه نفر باهام صحبت می‌کرد حالم خوب شد ولی میترسم بازم برگرده جدیدا فقط وقتایی که خیلی خیلی ناراحتم گریه میکنم نه به اون اندازه ولی نفس نفس میزنم ولی اونجوری نیست که نفسم قطع شه در حد خفگی به نظرتون مشکلم چیه چیکار باید بکنم