۹ پاسخ

این داستان
مادرشوهر بیشعور شماره ۱۵۴۵۶۸۹۹۹....

یعنی از وقتی دنیا اومده تا الان ندیدنش ؟ بعدم تو بچه رو برداشتی بردی ؟؟؟ چشمش کور هرکی می‌خواد بچه ببینه پاشه خودش بیاد . اگه میخواست میومد خونه مامانت دیدنش یا وقتی مهمون داشتین میومد . من اگه به جا تو بودم پا خونش نمیذاشتم

واقعا تو سر این مادر شوهر ها چی میگذره!
چرا انقد بدجنس بازی درمیارن 🤦🏻‍♀️

خدا صبرت بده عزیزم

😅😅😅وای از عمق وجودم درکت میکنم
منم هر بار میرم خونه ی مادرشوهرم اینا فقط باید کارنو آروم کنم
بچمو شیرشو میدم میخواد بخوابه میاد بلند بلند باهاش صحبت میکنه میگ آروم وایستاده بده بازی‌ بدیمش در صورتی که بچه گیج خوابه
یا تازه سرحاله میگیره انقد بلند و محکم باهاش هعی صحبت میکنه که آخرسر به گریه میوفته بچم
خورد و خوراکم که نگم برات یچیزیو خونش بخورم که اوکیه اصلا و ابدا بچه رو اذیت کنه ولی وای به روزی که خونه مامانم حتی آب بخورم
واااااااای چرا آب خوردی، تو نمیدونی آب نبایدبخوری بچم دلش درد گرفته تو آب خوردی 😑 باید چای میخوردی
از اینا بگذریم عذاب آور ترین حرکتش اینه خودش فشارش بالاس و چربی داره هعی گرمش میشه یا یهو سردش میشه بدو بدو میاد نرگسسسسس خیلی گرمه تاب تن بچم کن پخت در حالی که دما نرماله یا بالافاصله سردش میشه میاد پتو بزرگ برمی‌داره بچمو میپیچه توش اینم خب از گرما گریه میکنه میگ بیا بچرو سرما دادی 😔😐😐😑

😅😅😅وای از عمق وجودم درکت میکنم
منم هر بار میرم خونه ی مادرشوهرم اینا فقط باید کارنو آروم کنم
بچمو شیرشو میدم میخواد بخوابه میاد بلند بلند باهاش صحبت میکنه میگ آروم وایستاده بده بازی‌ بدیمش در صورتی که بچه گیج خوابه
یا تازه سرحاله میگیره انقد بلند و محکم باهاش هعی صحبت میکنه که آخرسر به گریه میوفته بچم
خورد و خوراکم که نگم برات یچیزیو خونش بخورم که اوکیه اصلا و ابدا بچه رو اذیت کنه ولی وای به روزی که خونه مامانم حتی آب بخورم
واااااااای چرا آب خوردی، تو نمیدونی آب نبایدبخوری بچم دلش درد گرفته تو آب خوردی 😑 باید چای میخوردی
از اینا بگذریم عذاب آور ترین حرکتش اینه خودش فشارش بالاس و چربی داره هعی گرمش میشه یا یهو سردش میشه بدو بدو میاد نرگسسسسس خیلی گرمه تاب تن بچم کن پخت در حالی که دما نرماله یا بالافاصله سردش میشه میاد پتو بزرگ برمی‌داره بچمو میپیچه توش اینم خب از گرما گریه میکنه میگ بیا بچرو سرما دادی 😔😐😐😑

چرا مادرشوهرت بچتو بعد دو ماه اومده ببینه؟ یعنی بیمارستان نیومد یا نگفتینش خبر نداشت؟ با خانوادت قهر بود ک تو چهل روز نیومد اونجا؟ مادرشوهرت خوبه قدرشو بدون مالمن وقتی دخترم ی هفتش بود دم ب دقیقه زنگ میزد پاشین بیاین مهمون اومده بچه رو ببینن اصن درک نداشت تموم جلو عقبم پاره شده بود بخیم بودم نمیتونستم بشینم باید دراز میکشیدم وقتی میگفتم نمیام مهمونا رو بگین بیان خونمون ی کاری میکردن شوهرم باهام قهر میکرد حتی ی بار پدرشوهرم اومد گفت بچه رو ازت میگیرم اگه نیای منم صدامو بردم بالا ک مگه تو زاییدیش بهش برخورد کلی چیز بهم گفت ب شوهرم گفت بفرستش خونه باباش منم فرداش با بچه تو گرما رفتم نشستم تو پارک تا 11 شب شوهرم انقدر گشت تا پیدام کرد انقدر اون چند روز گریه کردم ک الان شیرم خشک شده دیگه شیرخشک میدمش

🤣من چهار روز خونه مامانم بودم ی هفته ندیده بود یهو دیدتش جیغ میزد از ترس بعد هر کی میگرفتتش اروم میشد اونو مبدید جیغ میزد از حسودی داشت میمیرد نمیدونستوچیکار کنه اخرش اورد داد ب شوهرم بیااا دختر زرزرتو🤣🤣🤣منم فقط میخندیدم غش عش

وای عین مادر شوهر من.بچه که گریه می‌کنه اصراااار داره خودش آرومش کنه٫بعد نمیتونه اصلا.وقتی هم میخواد تحویلش بده میده به همسرم که آرومش کنه😐انگار من اصلا وجود ندارم

سوال های مرتبط

مامان مانا مامان مانا ۳ ماهگی
آمدم خونه شیرم کم بودم تا گفتم شیر خشک مادرشوهرم نذاشت نه بچه باید شیر خودتو بخوره شیر شیشه چیه مگس میشه رو شیشه ،شیشه می‌افتد زمین کثیف میشه بچه اسهال میشه خلاصه نذاشت من به بچه شیشه بدم روزای اول چای شیرین میداد خیلی بچم گریه میکرد 😔😔منن تجربه نداشتم فقط با گریش گریه میکردم
بعد بیست روز میخواستم برم خونه مامانم چون زیر بغل بچم با پاهاش عرق سوز خیلی بدی شده بود من نتونستم از بچم درست نگهداری کنم چون خیلی هوا سرد بود میترسیدم که لباساشو در بیارم مریض بشه 🥹😭رفتم پیش مادرم پیش خودم میگفتم برم پیش مامانم شیر خشکم بهش میدم
موقع خداحافظی به من گفت نبینم وقتی آمدی بچه رو شیز خشکی کرده باشی 🥲🥲دلم لرزید که چیکار کنم
رفتم پیس مامانم بچمو دیگه پوشک نزد چون خیلی بد عرق سوز شده بود خیلی خیلی بد
زیر پاهاش پارچه میذاشت می‌شست عرق سوز بچم خوب شد ولی گرسنه میموند مامان گفت برو شیر خشک بگیر که بچه هم لاغره هم گریه میکنه گفتم نمی‌ذارن عممم اینجوری گفته چیزی نگفت دیگه برای من کاچی درست کرد گفت بخور پس شیرم زیاد شه ......
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱۰ ماهگی
بچه ها سه تا سوال دارم برا پوشک و شیر و گریه بچه.رز قبلا دوساعتی شیر میخورد شبها سه تا چهارساعت.اصلا هم بیدارش میکردم خودم نمیخورد تا خودش بیدار شه، الان‌همون نظم دوساعت تو روزاش هم بهم ریخته...شبها هم بیشتر شده.مثلا ساعت یک تا دو دیشب دل درد هم بود چندبار شیر خورد بعد که خوابید تا 6ونیم نخورد...بچه های شما تو این سن رز چطورن؟الان47روزشه.دکتر بهم گفته بود بعد 45روز میتونی یه وعده شب رو حذف کنی.برا پوشک که من سایز یک میبستم رد میفتاد.چسباشو رو هم میبستم، دیروز که تایپیک گذاشتم چندنفر گفتن هنوز یک میبندن.رز 4بود هفته قبل، من دو میبندم اما چسباشو میارم رو هم...حس میکنم پهنای پوشک براش بزرگه.عکس میذارم راهنمایی کنید لطفا، سفت میبندم که نم نده اینم یکم رد میفته.برای گریه هاش رز وقتی بی قراره بغل من بدتر گریه میکنه..خودم حس کرده بودم شوهرمم دیشب همینو گفت.میگم چون میاد بغلم راه ارامششو با شیر خوردن پیدا میکنه حتما خب میدونیم که شیر هم نمیخواد سیره بیشتر گریه میکنه، اگه یادتون باشه اینم از وقتی از خونه بابام اومدم بدتر شد مامانم میگه لابد مدل خوابوندشو یاد ندارین🙄من باید به زور پستونک بخوابونمش شوهرم و بقیه نه راحت میخوابونن...فقط دوشب پیش خونه مادرشوهرم بودم میخواست بخوابونش رز گریه میکرد من بغلش کردم خوابوندم خودم...برای شما چطورن بچه هاتون؟خیلی هم باهاش وقت میگذرونم ولی واقعا نمیدونم چرا اینجوریه...
مامان Anisa🧚🏻‍♀️ مامان Anisa🧚🏻‍♀️ ۱۱ ماهگی
این داستان دردسر های منو مادرشوهر 😐😐
یه لحظه بیاین دیگه ردددد دادم 😤
جمعه خونه ی مادرشوهرم بودیم کلا میریم اونجا بچه مال من نیست طفلک خوابه بیدارش میکنه میگه پاشو دلم تنگ شده برات گشنشه میگه نه پستونک میده دهنش بغلش میکنه بوسش میکنه یا مثلا دارم شیرش میدم یهو میاد از زیر سینم میکشه بیرون بچه رو میگه خبببب بیا ببینم جیش کردی یا نه اعصابمو بهم میریزه خواب بچمو بهم میریزه وقتی میایم خونه تا دوروز درگیرم خوابشو تنظیم کنم . حالا اینارو بیخیال مساله این است👇🙄
پوشکشو میخواست باز کنه گفتم تازه عوض کردم مامان بازش نکن گفت اره میدونم باز کنم بچم یکم هوا بخوره گناه داره گفتم نه سرما میخوره گفت نه خونه گرمه گفتم گرم باشه واسه نوزاد ۲ ماهه خوبه ولی نه بدون پوشک گفت اوووو چقدر گیر میدی انقدر نازدونه بارش نیار بازش کرد پوشکشو بعد ۵ دقیقه گفتم ببند اصلا گوش نمیداد گفتم بده بچه رو اصلا نگا نمیکرد با آنیسا حرف میزد شوهرم در زد رفتم باز کردم اومد خونه بغلش کرد انیسا رو گفت وای پوشک نداره که گفت اره من باز کردم بچم یکم هوا بخوره اتیش گرفت تو پوشک گفتم علی بده بچه رو بعد گرفتم پوشکش کردم پاشدم رفتم دستامو بشورم آنیسا گریه میکرد مادرشوهرم گفت دخترم اذیته ای مامان بد دخترمو اذیت میکنی دوباره پوشکشو باز کرد😤 آنیسا هم جیش کرد رو فرش و شلوار مادرشوهرم
اونم گفت عیب نداره دخترم سریع گذاشتش درو باز کرد رفت تو حیاط