۲ پاسخ

عزیزم ترسشو بگیر پسرمن موقعی ختنه اینجوری شده بود ترسشون گرفتیم خیلی خوب شد

وای خدا منم چقدر از این دردسرها داشتم مادرشوهرم یکدفعه بغلش میکرد پسرمم میترسید مادرشوهرم میگفت نه ازبس دیر به دیر میاید مارو نمیشناسه
تا یه مدت همینجوریه دیگه به شوهرت بگو بزار بدونه من الان پسرم ترسی که رفته توی دلش الان با کوچیک ترین صدایی تکون میخوره

سوال های مرتبط

مامان تربچه خان مامان تربچه خان ۶ ماهگی
دیشب سختترین شب بود تو این مدت 😟
یهو شروع کرد گریه کردن فقط تو بغل وقتی باباش راه میرفت اروم میشد ساعت یک با سختی خوابید
دوباره ساعت ۲ گریه کرد از خواب پرید
یک ساعت و نیم تو بغلم راه بردمش و یکمم رو پام بود تا اروم بشه
اخر تو بغلم خوابید هر بار میذاشتم زمین از خواب میپرید😩😩
نزدیکای صبح فکر کنم دوبار گریه کرد باباش پاشد من از خستگی افتاده بودم فقط دیدم صدا میاد شوهرم پاشد هیچی نفهمیدم
خودمم دیروز صبح زود بیدار شده بودم و کمبود خواب شدید داشتممم خیلی شب سختی بودم نمیدونم چرا گریه میکرد😢چقدر بده ادم ندونه بچش چی میخواد
کلی ماساژ و ورزش دادم بهش
گریپ میکسچرم خورده بود
فقط یهو بغض میکرد و شروع میکرد گریه کردن
نه سینه میگرفت نه پستونک
کسی تجربه داره بدونه چیشده بوده بهش😭
از اون شبی که مهمون داشتیم بچشون همش گریه میکرد و پسر من اروم بود
این بار دوم سوم بود اینجوری شدید گریه میکرد
قبل اون هیچوقت شبا گریه نمیکرد فقط برا شیر نق میزد
چندبار تخم مرغ شکستیم هم اسپند دود کردیم

دلم برا مامانایی که بچشون همیشه اذیت میکنه سوخت 😥