۱۶ پاسخ

از ۵روزگی خودم‌دخترمو حمام بردم 😅با اینکه یکسره خونه مامانم هستم

منم از یک ماهگی خودم میبرم

من که والا نمیتونم تنهایی باید شوهرم باشه چون دخترم تا اب بریزم روش شروع میکنه ب گریه کردن وایستاده تندی میشوریم میاریم بیرون

من پسرمو از حموم چهل روزگیش تا الان خودم تنها میبرم حتی وقتی که دوتایی خونه تنهاییم

ای جان😍
ببین بزارش تو وان بعد دپش اب رو باز کن خودت بجای سرپا نشسته زیر دوش حموم کن. هم خودت رو بشور هم براش شعر بخون هم گاهی باهاش بازی کن. ابنجوری سرگرم میشه تو هم نشسته خودت رو میشوری

چه جالب دقیقا منم امروز واسه اولین بار تنهایی بردمش، ۸ ماه و ۴ روزگی☺️

مامانا نینی هاتونو تنهایی می‌برید حمام، بعد سرش رو میخوایید بشورید گریه نمیکنه؟ من دخترم موهاشو ک میخوام بشورم خیلی گریه میکنه و واسه همین تنهایی نمیتونم ببرمش

منی که از ده روزگی خودم بردم😂😂

بچه اولیم تا شش ماهگی مامانم می اومد حمومش میکرد می‌ترسید م تنهایی ببرمش ولی دومی از اولش خودم تنهایی حموم میکردم

منم تو ۹ ماهگی تنهایی حمومش کردم اونقدرا ک فکر میکردم سخت نبود، استرسش بدتر بود

چ دیر بردی من بچه هامو ۵ماهگی بردم حموم

ماشالله

وای ننه عزیز مم
مگه مو دخترتت زدی
منم واقعاً اولین بار که بردم لذت بردمج

من ازچهل روزگیش خودم میبرمش حموم

بار اول سخته کم کم عادت میکنی من وقتی دخترم یه ماهش بود خودم تنها حمومش کردم

خدا حفظش کنه منم تو این فکر بودم امروز اما انگار جرعتشو ندارم

سوال های مرتبط

مامان وروجک مامان وروجک ۱۰ ماهگی
بچم رو دعوا کردم عذاب وجدان گرفتم گریه کردم 😭 نزدیک پریودمه قاطی پاتی کردم...بیدارشد شستمش گذاشتم تو لگن دسشویی یکم بمونه مثل همیشه آب بازی کنه بعد پوشک جدید رو تا بستم دیدم داره زور میزنه وایسادم پی پی کرد بعد بردم شستمش اومدم پوشک جدید رو ببندم دیدم جیش زد و دستم و پارچه و زیری رو همه رو جیشی کرد (منم وسواااس) بعد حالا آنقدر وول وول میخورد و هی دست و پاشو بالا پایین میکرد هر چی میدادم بهش که دستش مشغول شه نیاره پایین به پارچه ها بزنه تا من خشک کنم که دوباره برم بشورمش اهمیتی نمی‌داد منم دستشو با اون دستم که تمیز بود نگه داشتم محکم بعد داد زدم بهش لباشو یه جوری کرد که گریه میکنن دلم پاره شد 🥲 باز دوباره گذشت و من براش شیر بادام درست کردم و داشتم کنارش توش موز میریختم (چون همش دلش میخواد پیشش باشیم همش گریه می‌کنه😵‍💫 خسته شدم هی میرم میام میرم میام برای غذا درست کردن و اینا دیگه بعضی وقتا که نمیتونم سریع برم پیشش میزارم گریه کنه تا تموم شه کارم) حالا داشتم تو آشپزخونه غذاشو آماده میکردم شروع کرد گریه دیگه ادامشو اومدم پیشش دست دست زد انقدر که یه تیکه موز افتاد رو تشک و من بی هوا داد زدم گفتم عه یهو ترسید و گریه کرد بغلش کردم آروم شد😭😭