۱۱ پاسخ

سلام عزیزم از کجا متوجه شدی آب دور جنین کمه

خداروشکر عزیزم بسلامتی چندکیلو بود

مبارک باشه عزیزم ا ب دل خوش از تجریه سزارینت بگو چطوره

بسلامتی خوش قدم باشه

خداروشکرعزیزم قدمششش براتون پرازخیربرکت باشه😍🥹

خداروشکر عزیزم🌼🌼

مبارکه عزیزم حال خودت چطوره عمل خوب بود برات ؟؟؟
نی نی جان خوبه

خداروشکر عزیزم ❤️😘
بسلامتی قدمش مبارک باشه 😍

مبارکهه دعا کن برای ما هم به سلامتی فارغ شیم

خدارپ صد هزار مرتبه شکر 😍😍😍

الحمدالله ،خداروشکر انشالله خوش قدم باشه

سوال های مرتبط

مامان 💋نی نی💋 مامان 💋نی نی💋 ۸ ماهگی
#تجربه_زایمان #سزارین_دومی

سلاااام خب من اومدم با تجربه سزارینم امیدوارم ک بدردتون بخوره
خب من بیمارستان نیم خصوصی رو برای عملم انتخاب کردم، شب قبل از زایمان باید بستری میشدم ک عصرش ساعتا6 غذامو خوردم و رفتم بستری شدم، بهم گفتن تا12 هرچی دوس داری بخوری مشکلی نیس، ولی متاسفانه انقد معده جوش ومعده درد شدم ک نتونستم شب چیزی بخورم همین باعث شد باوحود سرم هایی میگرفتم بازم ضعف داشته باشم، و هفتم فروردین ک قراز بود عمل شم بخاطر تعداد زیاد عمل هایی ک بود خیلی طول کشید تا نوبتم شد و ساعت11 منو بردن اتاق عمل، که بخاطر همون ضعفی ک داشتم یهو حلو اتاق عمل ک داشتم دمپایی هامو عوض میکردم سرم گیج رف و خواستم ب پشت بیفتم ک تکنسین اتاق عمل چندتایی منو گرفتن و فورا رو تخت اتاق عمل خوابوندن و یه سرم با کلی امپول و...
خب من میگرنمم گرفته بود و انقد سردرد بودم ک قرار بود بیهوشم کنن اما بخاطر همین افت فشار و... گفتن نمیشه
طبق صحبت های خودشون با. ICU هماهنگ کردن که منو بعد عمل ارجاع بدن به اونجا
خب دیگ اومدن اماده سازی کردن من برای عمل چندتا دکترم اوردن بالا سرم و تایم زیادی رو برای وضعیت عمومیم اختصاص دادن تا اماده شم برای عمل
ادامه تو کامنتا👇👇👇👇
مامان رایان مامان رایان روزهای ابتدایی تولد
پارت 2تجربه 36هفتگی
شوهرم گفتم کیک و ابمیوه و اب گرف نشستم خوردم ب زوراشتها نداشتم اصلا رحمم و کمرم و زیر شکمم خیلی درد داشت هی میومد میرف میگفتم باخودم امشب زایمان میکنم بعد یادم افتاد دکتر گفت بالا اگ زایمان کنی بچه تا 1ماه میره دستگاه استرس کشیدم کمی از کیک و ابمیوه خوردم راهی طبقه بالا اتاق معاینه شم بعد نوار قلب گرفتن گفتن بعد گفتن بیاااونور ان اس تی بده بردنم اون یکی اتاق دوباره نوار قلب گفتم مشکلی هست گفتن نه دوباره 25دقیق اونجا بودم بعدش دکتر اومد گف برو دوباره مایعات بخور بیا گفتم چرا اخه چیشده گف نترس ها ضربان قلب بچت بالاس اگ پایین نیاد باید بستری شی رفتم دوباره اب معدنی بزرگ و کیک ب زور خوردم و برگشتم دوباره نوار قلب گرفتن تا 20دقیقه قلبش تند میزد ولی بعدش اروم شد دکتر اومد گف مرخصی گفتم چیشد مردم از نگرانی گف هیچی خداروشکر ضربان قلبش نرمال شد .خلاصه تعریف این داستان این بود ک دیشب فقط الکی استرس کشیدم یه تجربه بود خواستم ثبت کنم اگ کسی بود مث من شاید بهش کمکی شه و استرسی ک من کشیدم اون نکشه ....
مامان آراز مامان آراز ۵ ماهگی
منو بستری کردن رفتم بالا واسه زایمان طبیعی ولی من ۱سانت هم نبودم نیم بود فقط هی ورزش دادن معاینه میکردن قشنگ با ۴تا انگشت ی بارم ن گریه کردم ن داد زدم هیچی من ۱۳ساعت درد کشیدم ولی باز نشد ک نشد خیلی بد بود فقط درد الکی بود آمپول فشارو و زیر زبانی و شیاف هم افاقه نکرد ساعت دیگه ۱۰ صبح ۱۴۰۳/۴/۷ بود که من زایمانم شد سزارین اورژانسی خیلی خوشحال بودم و چون از اول سزارینیو دوس داشتم ساعت ۹ برام سوند گذاشتن اصن درد عمیقی نبود برام 🥺دیگه کم کم آماده شدم برم اتاق عمل فقط مامانم پیشم بود و همسرمم بعد از عمل من اومد ینی ندیدمش 🥲چون منو تند می‌بردن برا عمل ضربان قلب کوچولو افت کرده بود رفتم اتاق عمل واقعا واقعا خیلی خوش اخلاق بودن از علوی بعید بود ک جراح هاش و کسایی که اتاق عملن انقد خوش اخلاق باشند رفتم اتاق عمل بعد پرستارا ازم سوال میکردن استرسم خیلی کم شده بود بعد دکتر بیهوشی اومد پرستارا منو نشوندن قشنگ داشتن باهام حرف میزدن ی لحظه حس کردم ی چیزی ب بدنم خوردم گفتم چیه گفتن دراز بکش گفتم بی حس کردین گفتن ارع اصن درد نداشت دیگه بی حس شدم و پرده کشیدن جلوم چن بار گفتن پاتو بزار بالا نمیتونستم تکونش بدم گفتن بی حس شده عمل شروع شد
مامان گندم مامان گندم ۸ ماهگی
سلام مامانا اومدم تجربه زایمانمو بگم 3فروردین صبح چندقطره خون تولباسم دیدم گفتم حتما طبیعیه ب کسی چیزی نگفتم بعدازظهردوباره درحدیه قطره خون دیدم ب مامانم گفتم گفت طبیعیه گفتم نه من میرم بیمارستان ک چک بشم دوش گرفتم و باخواهرم ساک بچه وخودمو اماده کردیم اما نبردیم چون اصلا فکرشونمیکردم ک قراره زایمان کنم هنوز37هفته ویک روزم بودم ومیخاستم طبیعی زایمان کنم خلاصه ساعت 7بعدازظهرباخواهرم رفتیم بیمارستان معاینه شدم گفتن ک 2سانت بازشدی بهم گفتن بچه بریچه گفتم سونو32هفته بریچ بوده گفتن ک الانم بریچه باید بستری بشی وسونو انجام بدیم بستری شدم و نوارقلب ازبچه گرفتن گفتن خوبه امامن انقباض داشتم خیلی کم دردپریودی داشتم بعدازنیم ساعت بردنم براسونو دکترگفت ک بله بچه بریچه وسزارینی شدی منو اماده کردن وبردنم زایشگاه ساعت 8:30بردنم اتاق عمل وساعت 9:10دقیقه دخترنازم ب دنیا اومد خیلی حس خوبی بود خییییلی واینکه اصلا باورم نمیشد ب این راحتی زایمان کردم ودخترمو لمس کردم همیشه اززایمان وحشت داشتم... خداروهزاربارشکر ک همچین فرشته ای بهم داد😍😘امیدوارم همه مامانا ب راحتی وسلامت کوچولوهاشونو بغل بگیرن
مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
سلااام..
اومدم تجربه ام از زایمان سزارین رو بهتون بگم

1)از اونجایی ک من خیلیییی استرسی بودم از چند روز قبل استرس خیلی بالایی داشتم و اصلا خواب ب چشم نداشتم و چیزی نمیخوردم همش ترس داشتم از زایمان اخه تجربه اولم هم بود میترسیدم اولین بار بود میخاستم وارد اتاق عمل بشم خلاصه روز 29مرداد رسید ک قرار بود من شب ساعت 10برم بیمارستان بستری بشم عصرش رفتم تم تولدی و یخورده وسایل تزیینی گرفتم برا بالای تخت بیمارستانش و تا اومدم خونه ساعت حدود 7نیم بود دیکه گفتم شاممو بخورم ک سبک باشم تا فردا صبحش ک میخام سزارین کنم دیگه ساعت 9شد دیگه ساک و کیف اینا رو گذاشتیم تو ماشین و راهی بیمارستان شدیم دیگه 9نیم من بستری شدم لباسهامو عوض کردن و گفتن بخواب نوار قلب بچه رو بگیرم نوار قلب ک گرفتن همش میگفتن نوارت خوب نیس مال همه نوار هاشون 10دیقه طول میداد مال من 2ساعت بود هرچی میپرسیدم میکفتن بزار درست شه دستگاه صدا میداد میگفتم بهشون اونا میکفتن شارژ نداره بخاطر اینه دیکه تا اینکه گفتن بزار برا دکتر بفرستیم نوارتو دکتر تا نوار دید گفته بود امادش کنین برا اتاق عمل ب من گفتن احتمالا بخای بری اتاق عمل وای من صورتم شد زرد ک دس پام شل شد بردنم ک سوند وصل کنن سریع تا سوند رو زدن دیدم زیر پام گرم شد تا کیسه ابم ترکیده دیگه تا بهم گفتن اماده شو برا اتاق عمل و سوند رو زدن 3دیقع هم طول نکشید دکتر با سرعت اومد و ساعت 1نیم من رفتم اتاق عمل ضربان قلب خودمو بچه خیلی بالا بود از استرس دیگه وقتی صدای گریه شاهانم اومد دلم ریخت انگار تموم دنیا مال من بود خیالم راحت شد ولی خیلیی کوچولو بود 2600وزنش بود منو بردن ریکاوری ساعت حدود 3نیم بود رفتم تو بخش