سوال های مرتبط

مامان هاکان مامان هاکان روزهای ابتدایی تولد
پارت دو


خب من زنگ زدم به زایشگاه بیمارستان گفتم نمیزنن برام نمیشه نزنم یهو گفتن که دوس داری بچت ناقص باشه بیا خودمون بزنیم خب من رفتم و زدم اومدم خونه دیگه یه دردای ریز داشتم میرفتم معاینه و دهانه رحمم کلا بسته بود تا یه شب رفتم زایشگاه گفتن خانم چرا میای اینجا فلانه برو بیمارستان دیگه ای منم گفتم باشه تا شدم 40 هفته دیدم خبری نیست رفتم بيمارستان غرضی خب معاینه کرد گفت باز نشده برو فردا بیا من فرداش که رفتم تا ضربان قلب بچه اومده پایین و درد داشتم اما نه زیاد خب یهو خانمه گفت چرا دهانه رحمت کلا بستهه باز نمیشه اخه بچه اومده پایین منم گغنم یعنی بخاطر امپولا فمولایفا نیستت وای همه ریختن توهم که چرا تو این هفته زدی بچه میخاد بیاد دهانه رحمت بسته سفت شده و نمیزاره خلاصه گفتن برو 20 دقیقه دیگه بیا من رفتم و گفتن ضربان قلب بچه اومده پایین و سریع برو اینارو بگیر تا بستری بشی برای سزارین بعدی که میخاستم برم سزارین یهو ان اس تی گرفتن تا ضربان قلب بچه بهتر شده و گفتن بزار طبیعی پس...
مامان رادوین مامان رادوین ۹ ماهگی
پارت سه ...
خلاصه بیمارستان خوبی نبود اتاق خیلی کوچیک بود همراه من چون سرویس بهداشتی فرنگی استفاده نمیکرد مجبور بود بره طبقه ی پایین و برگرده ... من صبح ک کیسه ابم پاره شد سریع رفتم بیمارستان گفتن برو با اسانسور زایشگاه ...زایشگاه که رفتم گفتم کیسه ابم پاره شده گفتن نترس اشکال نداره بعدم ازم سوال پرسیدن و گفتن خودت سزارین میخواستی گفتم اره گفتن نمیخوای طبیعی گفتم نه نامه دارم از پزشکم و فرم پر کردن و مدارک پزشکیم گرفتن (ازمایش-سونو ان تی-دکتر قلب-بیهوشی و...)شناسنامه و کارت ملی پدر و مادر هم باید همراهتون باشه ...بعدم لباس بهم دادن و خون گرفتن و نوار قلب و... ، سوند بهم وصل کردن که اونم درد زیادی داشت اماده ام کردن رفتم اتاق عمل ...داخل اتاق عمل ک شدم دکتر انصاری دیدم و با مهربونی اومد پیشم و گفت نگران چیزی نباش همه چیز اوکی بعد رفتم رو تخت و دکتر بیهوشی اومدبیهوشم کرد به هوش که اومدم درد زیادی داشتم خیلی درد بدی بود فک کردم پمپ درد بهم وصل نکردن ب پرستار گفتم گفت وصله دکمه را فشار بده تا اثر کنه بعدم اومدن شکم
فشار بدن که خیلی درد داشتم و نذاشتم درست فشار بدن بعدم پسرمو اوردن نشونم دادن و گذاشتن تو بغلم
بعدم دوتا اقا اومدن گفتن اروم از روی این تخت بیا روی تخت دیگه که اونم خیلی درد داشت و ب سختی تونستم برم بعدم بردنم اتاق و باز گفتن از رو تخت برو روی تخت اتاقت اینکار با درد زیاد بود و سخت🥲😮‍💨
مامان دلانا💓 مامان دلانا💓 ۱ ماهگی
منم اومدم بالاخره تجربه زایمانم رو بگم
پارت اول
من بدون درد ۴۰ هفته رفتم بیمارستان اول رفتم گفتن باید معاینه بشی خیلی اذیت نشدم چون قشنگ معاینه کرد گفت دهانه رحمت و لگنت خیلی بده برو مطب پیش خانم دکتر دیگه ظهر شده بود با شوهرم و مادرم رفتیم پارک و یه غذا خوردیم و یک ساعت پیاده روی تند داشتم و رفتم پیش خانم دکتر ....
خیلییییی بد معاینه شدم ولی چیزی نگفت فقط گفت برو سونو بده و جوابش رو برام بیار رفتم سونو وقتی جواب رو دید گفت سریع برو بیمارستان بگو بستریت کنن بگو حتما باهام تماس بگیرن منم با استرس و گریه و زاری رفتم بیمارستان و پرستار با دکتر تماس گرفت خیلی مشکوک صحبت کردن و سریع فرستادنم اتاق زایشگاه رفتم داخل و لباس هامو عوض کردن و آمپول فشار بهم زدن و دردام کم کم داشتن شروع میشدن هی دیدم همه دارن میان بالا سرم و زود زود میرن بعد نیم ساعت اومدن با عجله که قلب بچه ات افت کرده سریع باید آماده بشی برا اتاق عمل اینقد با عجله آماده ام کردن که حتی اجازه ندادن خودم لباسم رو عوض کنم لباس رو توی تنم پاره کردن و لباس اتاق عمل رو پوشیدم....
مامان جوجو مامان جوجو ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 🥲
تاریخ زایمان ۵ مرداد بود من ۴ مرداد رفته بودم بیمارستان برای معاینه دیدن فقط ۱ سانت باز شدم برگشتم خونه لکه بینی پیدا کردم روز بعدش یعنی ۵ مرداد با خیس شدن شورت از خواب پریدم خودمو خشک کردم چند تا سرفه کردم دیدم بازم اب اومد بلند شدم لا پاهام اب سرازیر شد صبر کردم تا عصر ولی هیچ دردی نداشتم حرف زدم با ماما گفت چون هفته ات بالاس و احتمالن نشتی کیسه آبت هست برو بیمارستان چکت کنن منم با کلی استرس و ترس بالاخره رفتم بیمارستان دوباره معاینه شدم گفتن هنوز یک سانتی ولی ترشح مایع آمونیاک می‌بینیم باید بستری بشی با همسرم رفتم پایین برا تشکیل پرونده ک در عرض چند دقیقه از زایشگاه زنگ ردن گفتن بیا بالا تو باید الان رو تختت باشی منم از فرصت استفاده کردم یکم ورزش و اسکات زدم بعدش رفتم تب و فشارم رو گرفتن آزمایش خون ازم گرفتن و آمپول سرم وصل کردم و لباسامو دادن ک شامل یه دمپایی و روپوش ابی از جلو بسته و از پشت با دوتا نخ بسته میشد مامانم اومد پیشم واسم لباسمو بست و خلاصه اشکامو اونجا ریختم و با توکل به خدا ساعت ۷ و نیم رفتم داخل زایشگاه بهم گفتن روی این تخت دراز بکش تا سرم وصل کنیم و رفتم داخل یک اتاق یک تخته و تنها و جفت اتاقم یک اتاق سه تخته بود ک یهو صدا جیغای یک خانم بلند شد منم استرسم بیشتر شد ساعت ۸ و نیم شب ک شیفت عوض شد یک‌ماما به اسم سحر علائی سرم وصل کردن
ادامه در پارت بعدی🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️👨‍🦯