۱۵ پاسخ

پارت آخر
بعد رفتن حس بی حسیمم دردام قابل تحمل بود بیشتر درد پریودی و سوزش جای لیزرو داشتم بعدم که شب ساعت ۹ اینا بود اومدن سوندو ازم خارج کردن و گفتن میتونین مایعات مصرف کنی بعد پاشی راه بری منم راه رفتم و دسشویی رفتم
و گفتن مشکلی نداری فردا تورو مرخص میکنن

پارت پنجم
بعد یه دفعه بخودم اومدم از زیر اون تنفس مصنوعی گفتم تموم نشد گف داره تموم میشه
خلاصه تموم که شد یه تختی اوردن دو تا مرد بودن منو از تخت اتاق عمل انتقال دادن به اون یکی تخت و بردنم اتاق ریکاوری 🥲
اونجا ۵ نفر اینا بودن مامانا یه ور نینی هامم یه ور
که من دربه در دنبال بچم میگشتم نمیدونستم کدومش واسه منه🫠 که یه دفعه دیدم پتوی یکیش واسه نینی منه گفتم حتما اونه ولی نمیتونستم صورتشو ببینم چون اونم هم تو تختای شیشه ای بودن تو هر تخت دو تا نینی بود
هعی به اون ماما میگفتم میشه نینیمو نشونم بدین 🥲
میگفتن صبر کن میاریم واسه شیردهی
خلاصه اونایی که قبل من بودن و حالشون خوب بودو بردن و خانما و نینی های جدیدی میاوردن که یکی از ماما ها نینیمو اورد گف این واسه تو ببین چه خوشگله 🥹
خیلی حس خوبی داش گذاش کنار سینم و سینمو داد دهنش بعد چن دیقه در اورد و منو بردن اتاق بستری جلو در اتاق عمل مامانمو خانوادمو دیدم که داشتن از نینی عکس میگرفتن و حال منو میپرسیدن خلاصه رفتیم اتاق بستری فقط همراهم که مامانم بود گذاشتن با من بیاد خلاصه یه بهیاری اومد شکممو فشار داد لباسای تنمو پاره کرد لباس جدید پوشوند و شیاف گذاشت پوشک بچه گذاشتو رف

پارت سوم
ساعت ۹ شد منو صدا زدن با ولیچر اومدن منو ببرن اتاق عمل داخل سالن اتاق عمل که شدم اون بهیار گف از ولیچر بلند شو بشین رو صندلی صدادت میزنن برو داخل اتاق منم پاهام یجوری میلزیدن که نگو با بلند شدن من یچیزی انگار در من ترکید همه شلوارم پر اب شد🥲🥲
من فک کردم سوندم از جاش در رفته و بی اخیار اردار کردم پرستارارو صدا زدم اومدن نگاه کردن گفتن سوند نیس کیسه ابت ترکیده همونجوری اب ازم خارج میشد همه جام خیس خیس بود پاهام یجوری میلزید دنیا بالای سرم میچرخید بعد دکترم یلحظه از اتاق اومد بیرون صداش زدم اونم اومد دید گف هر چی سریع تر برو تو اتاق سزارینتو شروع کنیم تو تو اولویتی خلاصه با ولیچر منو بردن اتاق
اتاقی که همه چیش سبزو ابی بود و سرد و سرد بود گفتن روی تخت برو و پاهاتو دراز کن و کمرتو به سمت پاهات خم کنو بشین

پارت دوم
خلاصه رفتم تو اتاق دراز کشیدم سرمو وصل کردن ازم خون گرفتن نوار قلب نینیو گرفتن و گف شلوارتو بکش پایین سوندو وصل کنم منم تو گهواره هعی میدیدم که از سوزش سوند میگفتن به پرستاره گفتم میشه اینو بعد بیحسی وصل کنینجواب نداد عصبی گف دراز بکش قبل من یه خانمی اونجا بود به اون سوند وصل نکرده بودن گفتم بمنم وصل نکنین که بازم عصبی نگام کردن گفتن دکتر اون اونجوری صلاح دیده دکتر تو گفته باید وصل بشه خلاصه وصل کردن یه سوزش خاصی وارد واژنم شد بعد منو بردن اتاق بستریم بعد اینکه دراز کشید خیلی سوزش داشتم انگار با سوزش داری به زور ادرار میکنی انگار ادرارتو به زور داره از واژن میکشه خلاصه من تو اون اتاق به تنهایی ۲ ساعت با دردو سوزش سوند دراز کشیده بودمو گریه میکردم التماسشون میکردم منو ببرن عمل کع گفتن امروز از شانست شلوع ترین روز بیمارستانه ۲۰ نفر قراره امروز سزارین شه هنوز تو باید دراز بکشی ساعت ۹ وقت سزارینته 😔گفتم حداقل سوندو جدا کنین گفتن نمیشه
نمیدونین چقدر حالم بد شد تا ۹ از یه طرف استرس از یه طرف سوزش سوند

پارت چهارم
بعد دکتر بی حسی اومد ۳ تا امپول زد برام که ااصلا درد نداشتن بعد پرده کشیدن جلو چشمام حس میکردم که داشتن بتادین میزدن رو شکمم ران هام
بعد .یه گرمی افتاد به بدنم از پاهام شروع شد تا زیر سینه هام
بعدش دیگه هیچیو حس نکردم اصلا حس نمیکردم دارن با شکمم چیکار میکنن
همش استرس و دلهره اینو داشتم بچمو در بیارن دکتر داشت باهام حرف میزد که اسمشو چی میذاری و فلان و...
بعد حس کردم انگار دستاشون زیر سینه هامم که یکی گف مبارکه نینیت بدنیا اومد 🥲
من گفتم پس چرا گریه نکرد که دگتر گف میکنه ولی یه صدایی مث خر خر میومد که یه دفعه صدای گریشو هم شنیدم گفتم بهم نشون بدین که گفتن نه امروز شلوغیم میبینی دیگه تو اتاق ریکاوری اینا نشونم ندادن و بردن منم شروع کردم به گریه کردن که یه دفعه نفسم رف فشارم و ضربانمم داش میوفتاد تنفس مصنوعی گذاشتن 😔
هعی یه حالتی مث خواب و بیداری بهم دس میداد بعضی چیزا به چشمم میومدن بعضی حرفای گذشته به گوشم میرسیدن

بیمارستانت دولتی بود؟

مبارک باشه عزیزم 😘🥰

مبارکت باشه عزیزم اسم نی نی تو چی گذاشتی😍

مرسی که کامل توضیح دادی برامون عزیزم❤

عزیزم بسلامتی انشالله همیشه تنش سالم و سلامت باشه♥️

مبارکه کدوم بیمارستان بودی

بیمارستان خصوصی بودی یا دولتی

عزیزم شما بیمارستان خصوصی بودی یا دولتی

عزیزم‌میشه بگین کدوم بیمارستان بودین؟

مبارکه عزیزم خوش قدم باشه براتون ❤️

سوال های مرتبط

مامان ILIYA مامان ILIYA ۵ ماهگی
از شنبه شب حرکات بچم کم شده بود یکشنبه شب نوبت دکتر داشتم رفتم پیش دکتر نوار قلب گرفت گفت حرکاتش خیلی کمه هفتت بالاست سزارین اختیاری هم هستی رشد بچه هم خوب بوده وزن گرفته به نظر من ریسک نکن همین امشب برو بیمارستان بستری شو صبح میام عملت میکنم منم که استرس داشتم اخه تاریخم 13 خرداد بود گفتم امشب میرم خونه صبح میرم بیمارستان دکتر گفت باشه فقط امشب تا صبح به پهلو بخواب خلاصه که رفتم خونه کارامو انجام دادم با همسرم و مدارک و ساک لوازم گذاشتم دم دست دوش گرفتم و خوابیدم صبح ساعت شش و نیم پاشدیم راه افتادیم سمت بیمارستان ساعت هفت رسیدیم اونجا رفتم اتاق مامایی اورژانس که پرونده تشکیل بدم ماما نوار قلب گرفت و فشارمم گرفت و یک دست لباس داد گفت اماده شو تا بریم بخش زنان همسرمم رفت سراغ تشکیل پرونده، گوشیمو وسایلامو تحویل دادن به همسرم و من رفتم بخش زنان ادنجا ازمایش و اینا ازم گرفتن گفتن روی تخت بخوابم تا دکتر بیاد ساعت هشت و نیم بود دکتر ساعت 14 بود اومد بالای سرم گفت سوند و وصل کنن و ببرنم اتاق عمل
مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ ۵ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت پنجم:خلاصه رسیدیم به روز زایمان هرچند من تا صبح نتونستم بخوام البته به طرز عجیب غریبی به خاطر ترس زایمان نبود به خاطر لگدای دخترم بود😁
ساعت ۵:۳۰ صبح از خواب پاشدم چون باید ۷ بیمارستان میبودم اینم بگم به شدت تشنم بود مسواک زدم آرایش کردم لباسامو پوشیدم با مادرمو همسرم عکسامو گرفتم ساک و لوازممون رو گذاشتیم تو ماشین و ساعت ۶:۳۰ حرکت کردیم سمت بیمارستان قرار شده بود خانواده همسرم ۷ بیمارستان باشن رسیدیم بیمارستان و من رفتم بخش مادر و با همسرم و مادرم خداحافظی کردم و همسرم کلی منو بوسید🤗رفتم تو و ی خانمی اومد بهم گفت تمام لباساتو و بکن و اون گان رو بپوش و رو تخت دراز بکش و یه پرستار اومد انژیوکت وصل کرد و سرم زد و ی امپول دیگه زد تو ی سرم دیگه که نمیدونم چی بود ک به محض زدن اون حالم بد شد و بالا آوردم و حسابی ترسیدم سریع پرستار اومد اون سرم قطع کرد گفت چیزی نیست نگران نباش گاهی پیش میاد برای بعضی ها🥴دراز کشیده بودم ک به دکترم زنگ زدن و دکتر گفت که اول منو بفرستن اتاق عمل جز من دو نفر دیگه بودن اخه و من اولین نفر باید میرفتم😐
مامان بشه🌹نورسا مامان بشه🌹نورسا ۲ ماهگی
سلام اومدم تجربه سزارینمو بگم : پارت ۱ 👧🏻✨❤️

از شب ساعت ۱۲ ناشتا بودم شامم سوپ و مرغ خالی خوردم برنج نخوردم. شب از استرس و فکرو خیال یه ساعت بیشتر نتونستم بخوابم ، ساعت ۵ دیگه پاشدم نماز خوندم ارایش کردم وسایلامونو برداشتیم و رفتیم بیمارستان که نزدیکمونم بود ۵ دقیقه ای رسیدیم. به دکترم گفته بودم‌زود عملم کنه که استرس نداشته باشم اونم گفت پس ۶ اینا برو بستری شو، خوسبختانه نفر اول بودم توی لیست که پذیرش شدم و قرار بود نفر اول منو عمل کنه. تا رسیدیم بردنم توی بخش زایمان و اطلاعاتمو مدارکمو گرفتن سوالاشونو پرسیدن و گفتن همسرت بره بخش بستری و پذیرشت کنه خودتم لباساتو عوض کن طلا اینا و گیره سرم نداشته باش. منم چون از قبل میدونستم ننداخته بودم. هرچی داشتمو دراوردم و ست صورتی بیمارستان و پوشیدم. لباسامو دادم به همراهام که بیرون نشسته بودن باز برگشتم داخل. دراز کسیدم روی تخت که کنار منم یه مامان باردار دیگه بود که قرار بود طبیعی بچشو بدنیا بیاره و انقباض داشت هی دردش میگرفت منم اونو میدیدم یه کوچولو استرس میگرفتم با خودم گفتم خوب شد من طبیعی نیستم..🙃 ا
مامان پناه 👧🏻🦋 مامان پناه 👧🏻🦋 روزهای ابتدایی تولد
خب تجربه من از زایمان سزارینم
واقعا راضی بودم و بازم به عقب برگردم حتما سزارین رو انتخاب میکنم
سزارین اختیاری بودم بیمارستان بهمن دکتر مردی
اول که رفتم بیمارستان همسرم کارای پذیرشم رو انجام داد و رفتم بلوک زایمان یه ان اس تی ازم گرفتن بعد آنژیوکت زدن برام بعدشم سوند زد برام که با ی ژل همراش زد گفت بی حس میشی من اصلا متوجه نشدم و درد نداشتم فقط بعدش حس ادرار داشتم گفتن عادیه بعدش بردنم اتاق عمل از کمر بی حس شدم ۴ بار سوزن رو زد دردش مثل امپول عضلانی عادی بود شایدم کمتر بعدش بهم گفتن دراز بکش دراز کشیدم پاهام یهو داغ داغ شد هیچی دگ حس نمیکردم ۵ دقیقه اینا گذشته بود یهو صدای گریه دخترم‌ رو شنیدم وای بهتری حس دنیا بود بعدش اوردم نشونم دادن و صورتشو چسبوندن به صورتم و ساکت شد و بعد لباساش رو پوشیدن و وزنش کردن ۳۳۰۰ بود بعد بردنم ریکاوری یه ساعت اونجا نگهم داشتن بهم گفتن خوبی بیاریمش شیر بخوره گفتم اره دخترمو اوردن ( من گفتم حالا مگه الان شیر دارم!)دیدم اره شیر خورد🥹🥹بعدش منو بردن بخش راستی شکمم تو اتاق عمل فشار‌ دادن بی حس بودم اصلا نفهمیدم پمپ درد هم نگرفتم دردم با شیاف و مسکن هایی که زدن کنترل شد خداییش هر وقت گفتم درد دارم میومدن برای مسکن میزدن و خیلی خوب بود
هم از بیمارستان هم از دکترم واقعا راضی بودم
باز سوالی بود بپرسید جواب میدم
مامان سامیار 💙 مامان سامیار 💙 ۷ ماهگی
مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🥺😍
من ساعت ۳ شب دردام شروع شدخیلی شدید بود ولی طوری هم نبود که خابم ببره
دیگه تا ساعت ۶ صبح خابم نبرد هی مینشستم هی دراز می‌کشیدم😢بالاخره ۶ خابم برد تا ۷
ساعت ۷ از خواب پریدم با درد زیر دل و کمر درد شدید
خلاصه همسرم هی بیدار می‌شد می‌گفت بریم بیمارستان من می‌گفتم نه زوده دوباره میخابید😂 بعدش تا ساعت ۹ همش تو خونه راه رفتم تا جای که تونستم هم قر کمر رفتم یکی دو تا بشین پاشو رفتم ک درد شدیدی واژنم رو گرفت که بیخیال شدم😂 دیگه طاقتم تموم شد همسرمو بیدار کردم با گریه گفتم منو ببر بیمارستان بعد آماده شدیم به مامانم زنگ زدم گفتم من دارم میرم سمت بیمارستان توعم بیا مامانم بیچاره خیلی ترسیده بود🥺همش نگران زایمان من بود دیگه تا وقتی رفتیم ساعت ۱۰ شد اونجا هم ک رفتم دردام شدید بود اونا هم واسه ی معاینه خیلی معطل میکردن تا وقتی معاینه کردن ساعت ۱۱ شد گفتن دو سانتی😢گفتن برو خونه دوش بگیر راه برو دردات بیشتر شد بیا
منم دردام خیلی شدید بود 🥺🥺دیگه رفتیم خونه مامانم یه دوش گرفتم ی چیزی خوردم راه رفتم دردام خیلی شدید بود همش ب مامانم میگفتم بهم مسکن بده😭😭تا ساعت ۱ راه رفتم دوباره رفتیم بیمارستان گفتن ۴ سانتی برو بستری نمی‌کنیم
دیگه نرفتم