۷ پاسخ

خب عزیزم هم خدا رو می‌خوای هم خرما نمیشه که

بنظرم بستگی به بچه داره منم با جاریم تو یه ساختمونیم پسرم روزی دوسه بار میره خونشون ولی خب جاریم آدم خوبیه بچرو خوب تربیت میکنه ولی پسرمم حرف گوش کنه وقتی میگه دیگه باید بری پیش بابا مامانت میگه باشه و میاد خونه

دختر من هفته ای یبار میرفت خونه مامانم و مادر شوهرم چند ساعت میموند، ب سلامتی الان نیم ساعتم بدون خودم جایی نمیمونه

دخترمنم می‌ره پایین میاد بالا ولی به خودم وابسته تره منم نزاشتم خیلی بره پایین

به نظرم همین راهوادامه بده.... وازاین به بعدهم داره بزرگترمیشه بیرون رفتن ومسافرت بابچه سخت نیس
بچه بهتره کنارمادرش باشه مخصوصادختر
منم باجاریم تویه ساختمونن خودم اصلادخترمونمیفرستم بالاشوهرم ولی خیلی دوست داره بفرستش پیشه اوناچون دخترعموش باهاش هم سن وساله امااونم دوست ندارم بره..... دختره جاریمم همیشه وله خونمون

دقیقا منم مثل شما هستم
ب یاد ندارم دخترمو جز باباش ک ی وقتایی کار دکتر یا دندون پزشکی داشته باشم جایی گذاشته باشم
الانم خیلی دوس دارم ی وقتایی ب قول شما با شوهرم تنهایی بریم بیرون یا خرید ولی دخترم دیگه جایی نمیمونه
فقط من و باباشو میخواذ

من با خانواده شوهرم تو یه ساختمونم ولی بچه هام یسره پایین پدرشوهرمن منم میزارم برند هم خودم به کارامدمیرسم هم اینکه یسری جاها نمیشه بچه برد میزارم پیششون بعد خانواده همسرم زیاد بد نیستن مودبن بچه هام اشتباه کنن تذکر میدن میگن اشتباهه ازخودم بهتر نگه میدارن غذای خوب بهشون میدندولی خونه مادر خودم هروقت برند غذای مونده میخورند 😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان آرسام و دلسا😍 مامان آرسام و دلسا😍 ۳ سالگی
مامانا امشب دلسا رو پیش دو تا متخصص بردم اولی گفت گوشش به شدت عفونت داره و باید همین امشب ببری بستری کنی وگرنه پرده گوشش پاره میشه🥺😥 و کلی اصرار که حتما ببر همین بیمارستانی که خودم میگم بیمارستان خصوصی بود با شبی ۴ میلیون هزینه، حتی به حرفای من گوش نکرد ببینه چی بگم فقط سریع نامه نوشت برای بستری کردن گفتم خونم اینجا نیست گفت اصلا لندن باشی گفتم آقای دکتر یه بچه دیگه هم دارم که خیلی بهم وابسته اس گفت اینقد میزاییدی چه😐😐 گفتم هزینه اش زیاده گفت خوب ببر بیمارستان دولتی اونجا ده تا مرض دیگه هم بچت میگیره وای که متنفر شدم از هرچی پزشکه با چشم گریه کنون اومدم بیرون چقد یه آدم میتونه بی فکر باشه که بدون درک کردن مادر بچه هرچی دلش میخواد بگه چون به نفع خودش بود بستری کنم تا اونجا پول بیشتری گیرش بیاد خداروشکر که شوهرم بود و جفت بیا پیش یکی دیگه هم ببریمش بردیم پیش یه متخصص دیگه که خیلی هم معروف بود تا معاینه کرد گفت گوشش عفونت داره ولی خیلی کم با دارو درمان میشه و براش آزیترو خارجی نوشت و چقد منو آروم کرد با حرفاش گفت نگران نباش این دارو ها رو بده جلو باد سرد نبرش تا فردا خوب میشه همش میگم خدا خیرش بده نه از اون نه از اون دکتر فرصت طلب که بخاطر حالا درصدی پورسانت جوری منو ترسوند که به گریه افتادم
میخوام بگم تو هر شغلی لازمه اول انسانیت و شعوره
مامان جوجه مامان جوجه ۳ سالگی
یعنی خاک تو سر من با این مادر بودنم، آخه چرا منی که وقت و حوصله همین یه بچه رو هم ندارم باید تسلیم حرف شوهرم بشم و یه بچه ی دیگه هم بارداربشم،تا الان که درگیرمشکلات بودیم از این به بعدم اون یکی بیادپس کی برای پسرم وقت بدارم بچه م تازه یه ذره یادگرفته حرف بزنه هنوز خیلی کلمه هارو نمیگه،چه روزا باید دوتایی منوپسرم مینشستیم برام با صدای قشنگش حرف میزد چه روزا باید میبردمش پارک از بازی کردن با مادرش کیف میکرد چه کتابا و بازی فکری هایی که میخواستم براش بخرمو نشد چقدر دلم میخواست یه جشن تولدبراش بگیرم اقوامو دفوت کنم یه شام بدم نشد😔دلم میخواست حداقل بچه مو ببرم براش یه کلیپ برای یکی از تولداش بگیرم نشد حالا یکی دیگه که به دنیا بیاد تمام چیزایی که برای پسرم میخواستم تحت شعاع میره😔چقدر من مادربی فکری ام که عقلمو دادم دست یه مرد بی درک ،میدونم خیلی ها توی حسرت یه بچه ن و این حرفای من که با دوبار اقدام باردارشدم ناشکری محضه ولی واقعا کلافه م ودلم غم داره احساس عذاب وجدان شدید دارم😔😔