۱۴ پاسخ

اورهان اونقد افتاده بچه با افتادن بزرگ میشه اونام نوه شونو هیچ وقت نمیخوان که چیزیش بشه با خونسردی بپرس بچه ان انقد ورجع وورجه میکنن تو خونه خود ادم میخورن زمین

ب نظرم خیلی بزرگش میکنی عزیزم
افتاده ک افتاده .مگه قراره ادم ۲۴ ساعته دنبال بچه باشه که نیوفته؟! بلاخره ی بی احتیاطی بوده حالا یا از سمت خود بچه یا مادر شوهرت .زیاد حساس نباش .ازینکه تو الان بری و اونا رو حرف بارشون کنی نه بینی بچه ات خوب میشه و نه چشمش .فقط خودتو ب همه نشون میدی برای ی چیزی که ممکنه حتی خونه مادر خودتم پیش بیاد

راسی ارزو چکار کردی بهشون گفتی؟!!!

ارزو چطور پارشون نکردییی؟!!!

اومدم بهت بگم یه زمین خوردن اینکارا و حساسیت نداره ولی دیدم نه بابا کلا از اون خانواده هایی هستن خیلی ریلکس و راحتن از غذای موندهدبه بچه میدن و ده ساعت هم بچه اونجا باشن هیچی بهش نمیدن واقعا نذار بچت بره حتی اگه گریه کرد حتی اگه خودش خواست بره جلوشو بگیر
تو زندگی کسی نیستم بخوام قضاوت کنم ولی اگه پولی چیزی داری برو از اون خونه کنار هم بودن خیلی مسخره هست

نمیدونم.......
مگه بچه پیشش نبوده چرا نباید بدونه؟
تو حیاط بازی نکرده؟
چه بیخیالن بالاخره اتفاق میفته اما نوع برخورد و جواب دادنشون ادمو اذیت میکنه
وگرنه چندروز پیش مهراد با مامانم رفته بود مغازه بین راه افتاده بود زانوش زخم شد چیزی نگفتم
یکم چربش کن اذیت نشه طفلی

چطور تعریف نمیکنه ؟!

آرزو جان اول خودت آروم باش وقتی کسری ترسش ریخت ازش سوال کن که چطور افتاده .

نزار ببره منم بچمو مادرشوهرم هرروز میومد دنبالش میبردش یبار گذاشتم دنبالش ک حق نداری ببری

منم عمل کردم بچه هامو گذاشتم خونشون دخترم دوسالو نیمشه دوباره پوشکش کردن و به پا عادتشون دادن الان با این بد بختیم چطور از پوشک بگیرمش

استرس به خودت نده شاید خودش اتفاقی افتاده ...اتفاق به صدم ثانیه پیش میاد پسر من تا حالا صورتش کبود نشده برعکس دیشب جلوی همسرم و مامانم افتاده و چشمش کبود شده انقدر اونا جوش زدن که نگو... طفلی پاش گیر کرده و افتاده

اوووخی عزیزم...از خودش بپرس چرا نمیگه ؟..شاید بهش گفتن نگو

آرزو تو که آدم رکی هستی یه چیزی میگفتی حداقل

بگو بچه داغون شده چطور متوجه نشدی مگه میشه

سوال های مرتبط

مامان هلیا مامان هلیا ۳ سالگی
دخترم خیلی مادرشوهرمو دوست داره
پری روز رفته اونجا
دیشب رفتم دنبالش گفت شام میخوره بعد شام
دیگه خبری نشد تا امروز غروب من ب همسایه مون گفتم بریم دنبال دخترم (مادرشوهرم گفته بود بیا دنبالش غروب میخوام برم بیرون)
زنگ زدم گفت گریه میکنه نیا منم لحنم یکم تند شد گفتم من نمیتونم اسنپ بگیزم پس خودتون شب بیاریذش خونه اگه نیاوردینش هم مهم نیست بمونع گفت نه کار دارم صبح بیرون گفتم من کاری ندارم اصلا کلا بمونه اونجا بچه نمیتونم اسنپ بگیرم بیام دنبالش



(یکی دوبار در ماه میره اونجا چون من هرچقدر سعی کنم نمونه تا ی ذره گریع کنه مادرشوهرم میگه بدار بمونه و این انقدر گریه میکنه تا بذارم بمونه و متاسفانه شوهرمم پشتم نیست میگه بذار بمونه


شوهرم زنگ زد میرم دنبال بچه گفتم نرو بذار بیینم مامانت وقتی بعد س روز میگه گریه میکنه بذار بمونه با چی میخواد بچه رو بیاره
گفت ماشین نداره گفتم ماهم ماشین نداریم چرا ب حرف من ارزش قائل نیستن وقتی بعد س روز میگم میام دنبالش با همسایه ک اسنپ ندم باز میگع بذار بمونه تو تربیت بچه دخالت میکنه من ی کاری میکنم با گریه چیزی ب دست نیاره اون بدتا یادش میده با گریع ب دست بیاره

خلاصه منو شوهرمم بحثمون شد ک میگفت تو مقصری منم گفتم باعث دعوای ما مامانته منکه نمیبخشمش هیچ وقت ایشالله جوابشو میبینه این دنیا

آسمون خدا ب زمین بیاد نمیذارم بچم دیگع شب اونجا بمونه گفت تو یار کشی میکنی و لجبازی این حرفا
منم گفتم اصلا مهم نیست چی میگی یا تو پشت منی یا مقابل من


ولی خیلی حرص خوردم چون حرفم فقط اینکه با گریه نمیخوام بمونه اگه قراره ی روز اونجا باشه خب باشه دیگه وقتی گریع کرد بهش بگید نمیتونه با گریع بمونع باید برگرده خونه و همیشه مقصرم