۹ پاسخ

ما دقیقا برعکس شمایم خدانکنه دخترم دست شوهرم سرفه کنه جد و ابادش رو میارم جلو چشمش کلا رفتار غلطیه خودمم پشیمون میشم از کارم با اینکه شوهرم بینهایت برام عزیزه اما سر دخترم خیلی حساسم کلا درلحظه میترکم یهو اما سریع پشیمون میشم قطعا شوهرشماهم از سر حساسیت اینکار رو کرده اما بعدش همین حس پشیمونی رو داره

شوهر منم اين طوريه يهو يه چيزي ميگه من انيش ميگيرم در صورتي ك ميدونم بعدا پشيمون ميشه

چقدر این مردا بیشعورن شوهر منم همینه

دختر من دیگ وقتی دارو میپره گلوش اوق میرنه و بعد اوق بالا میاره همه چی ک خورده رو بالا میاره

صدبار اینجوری شده
دیگ قطره هاشو تو شیر میریزم و بهش میدم

عزیزم طبیعیه اکثرماها بعدبچه شرایط زندگیامون عوض شده کلا یکسری چیزاپیش میادسخت نگیر بعداکه شوهرت آروم شد یکروزدیگه باهاش صحبت کن بگو عشقتوبه بچمون درک می کنم ولی نا خواسته گاهی پیش میاد ویاداوری سختی دوران بارداری وحالوروزالانتوبهش بکن کم کم یادمی گیرین توی زندگی باهم همپا باشین

حق با جفتتونه عزیزم

اینجور مواقع بهش دیگه چیزی نده چون شیرینی اون پریده گلوش عزیزم شما حتی اب هم بدی نمیتونه بخوره .
بین دو ابروش رو بکشید و اروم بزنید پشتش .
اروم شد بعد بهش اب بدید .


و تایمی هم ک مقاومت داره دیگه بهش دارو نده همون پریدن گلو خیلی خطر ناکه گاهی میپره خدایی نکرده تو ریه

من درکت میکنم عزیزم ، البته این داستانو سر مادرشوهرم دارم ، مثلا زمین بخوره ، یا دارو بدم اوق بزنه حتی بالا بیاره چون بد دارو هستش ، میگه نده نده بدش به من
یکبار گفتم من مادرشم باید تو بغل خودم آروم بشه نمیدم 😡😡😡🥲

کلا اینطوری عزیزم هممون اوضامون اینه بچه ها عزیزترن سخت نگیر

میگه کلا زورش نکن ب چیزی.اگر دارو هم نمیخوره نده ولش کن.آحه مگه مبشه؟؟من مث اون بیخیال نیستم

سوال های مرتبط

مامان 🦄هلیا کوچولو🐥 مامان 🦄هلیا کوچولو🐥 ۱۴ ماهگی
سلام مامانا بیاید بگید خوب جواب مادرشوهرم رو دادم یا نه؟؟؟


دیشب خونه خواهرشوهرم دعوت بودیم
۱ دق بچه رو سپردم ب مادرشوهرم رفتم دسویی خیر سرم
اومدم از دسشویی بیرون دیدم باقالی داده ب بچه پریده تو گلوش هلیا رنگششده بود کبود و دور چشمش سیاه و نفس نمیکشید...
سریع از مادر شوهرم گرفتمش و مانور خفگی رو اجرا کردم
برگشته مینه وا شکیبا چرا اینجوری میکنی بچه رو کشتی
هیچی نگفتم
هلیا ک سرفه کرد و گریه کرد(نشونه برگشتن نفس بعد از مانور خفگی و عمل احیا)
بردمش اشپزخونه ک بهش اب بدم
دوباره راه افتاده دنبال من ک با این رفتارات بیشتر بچه رو به کشتن میدی
منم گفتم نترسید نمیکشمش و کلا رفتم ی طرف دیگه نشستم با هلیا بازی کردم تا موقع شلم (حدودا ۱۰ دق شد این حالت) بعد شام خوردیم و اولین نفر از پای سفره پاشدم هلیارو بردم تو اتاق خوابوندمش(خوابش میومد و گریه میکرد قبلش)
خودمم تو اتاق حمله پانیک بهم دست داد ک خوب چون میدونسم چیکار کنم سعی کردم خودم خودمو اروم کنم و با بدختی شوهرمو صدا کردم ک برام اب قند و گلاب بیاره تپش قلبم بیاد پایین
)تو اون لحظه خفگی هلیا شوهرم تو اتاق تهی بو. سرش سرما خورده بود داشت سشوار میگفت و ندید ک مامانش چیکار کرد و چی گفت)
تو اتاق ک بودم پرسید و منم همه رو بهش گفتم


حالا صب پاشدم دیدم اینجوری مادرشوهرم پیام داده منم ن گذاشتم ن برداشتم جوابشو دادم