۷ پاسخ

منم همینطورم دوست من
دو ساله م هست ازدواج کردم به شدت هم میخواستم درسمو ادامه بدم و خللی توش پیش نیاد
اما اینقد از مزیت های بچه داشتن دیدم که رضایت دادم
من بعد از اقدام به شددددت پشیمون شدم
گفتم نمیشه بابا با یک بار
اما شد
تازه اون موقع حالم بدتر شد 😂 اما کلی بقیه باهام حرف زدن گفتن وقتی یه بچه داشته باشی به اصطلاح چراغ خونت روشن باشه یه بچه که ثمره زندگیته جلوت میبینی دلگرم تر هم میشی به زندگی و ادامه ش و البته درس و کار و اینا

عزیزم منم ۳۰ سالمه خب بهرحال بایدبچه دارشد چبهتر که سنمون تابیشترازاین نشده بیاریم،البته نظرمنه

ترس رو نمیشه کاریش کرد..ما خانم ها عمیقا با مادری بزرگترین فداکاری دنیارو میکنیم...
بنظرم هرچی سن میره بالا بدتر.
اول و اخرشم هرکسی باید یدونه رو بیاره
هم لذت داره هم سختی
ولی خب زندگی همینه🫠

چند وقته ازدواج کردی گلم؟ شاید هنوز دو نفره هاتون کمرنگ نشده... منم بعد ۷ سال تصمیم گرفتم بچه بیارم، چون واقعا فکر میکردم بچه یه موجود مزاحمه😬 ولی الان این فکر‌رو ندارم.

هرچیزی رو سخت بگیری و همه جوانبش رو بخوای بسنجی و به همه چیزش فکر کنی مطمعنن هیچوقت جرعت انجام دادنش رو پیدا نمیکنی ... حتی اگ اینکار بچه دار شدن باشه... ببین بچه داشتن انقد شیرینه آنقدر لذت بخشه ک وقتی ب دنیا بیاد و جلو روت قد بکشه ب خودت میگی کاش زودتر بچه‌دار میشدم ... اینو از تجربه ی مادر ۳۱ ساله که ی پسر داره و دوباره خدا ب سرش منت گذاشت و لایق مادر شدن دونستش بشنو... همین ک تو بخوای ب یکی حق زندگی بدی و در درجه اول خدا هم بخواد ک تو مادر یا پدر بشی تمومه... دیگه ب هیچی فکر نکن ک سختی این راه آنقدر شیرینه که شیرینیش تا همیشه برات میمونه

ترس از چی اگه قرارع همه ترس داشته باشن که نمیشه

فکرو خیال چی خب ؟!

سوال های مرتبط