۶ پاسخ

از بچه این سنی چه توقعی داری پاش زخم شده بود نیاز داشت بغلش کنی بنظرت اینا بزرگ بشن محبت رو از کی یاد گرفتن که به همسر وفرزندان هدیه کنن آیا کم کاری از طرف شما نیست؟

دوست عزیزم بچه ها تازه دارن دنیای اطرافشون رو کشف میکنن و درکی از باید و نباید ها ندارن و فقط تجربه و نظارت به جا به رشدشون کمک میکنه،درک میکنم که اروم بودن در چنین شرایطی خیلی سخته،ولی الان سنشون سن تنبیه نیست حتی با بیتفاوتی..تا میتونین کنارشون باشین تا امن همه چیز رو تجربه کنن حتی گاهی شکسته شدن چیزی🌸❤️

اولا این جور مواقع بچه نیاز داره بغلش کنی که از چیزی نترسه. بی تفاوتی شما ممکنه تاثیر بدی روش بزاره.
دوم در مورد تلوزیون، زیر ۲ سال نباید ببینن الان اتفاقا براشون مفیده و کلی واژه جدید میتونن یاد بگیرن. پسر من زیر دو سال هم زیاد نکرد تأخیر گفتار هم نداره. الان که کلی کلمه و جمله جدید هم از همین تلویزیون یاد گرفته
به نظر من که بزار نگاه کنه، آهنگ هم براش زیاد پخش کن

خب چرا بغلش نکنی بچس دیگ کنجکاوه حالا افتاده شکسته فدای سرش

آروم دست بکش روزخمش اگه سفت باشه شیشه توشه، خواهر اینجا دیگه نباید ریلکس باشی و محل ندی وقتی چیزی شکسته احتمال زخمی شدنش هست بعدم تلویزیون بذار دیگه بزرگ شده ولی ن اینکه مدام نگاه کنه

وا یعنی صدای شکستنی اومد شما بلند نشدی ببینی چی شکسته شده یا بچه اسیب ندیده

سوال های مرتبط

مامان داریوش مامان داریوش ۲ سالگی
سلام دخترا میشه کمکم کنید🥺🥺🥺🥺

دیروز وقتی داشتم از جام بلند میشدم شوهرم با این نی های پایه ی بادکنک یکی زو به پشتم منم دردم گرفت ماشین اسباب بازی پسرم رو پرتاب کردم سمتش اینقدر دردم گرفته بود نفهمیدم اصلا بهش خورد یانه بعد بلند شد یکی با لگد زد به پام و یه مشت هم زد به بازوم
گفت برای چی میزنی ؟
منم گفتم صدبار بهت گفتم شوخی زدنی نکن بامن دردم میگیره
محکم میزنی خودت نمیفهمی اشکم در اومد از درد و این کاری که کرد بهش گفتم دست روم بلند نکرده بودی که کردی
توی این ۹سال دست روم بلند نکرده بود تاحالا
بعدشم پسرم رو برداشتم رفتم خونه مادرشوهرم(چیزی بهشون نگفتم)و بعداز دوساعت اومدم سرسنگین بودم باهاش
بعدش رفتم دنبال پسر دیگه ام از مدرسه آوردمش نزدیک خونمون یه پارکه یه ۱۵دقیقه بچها توپارک بازی کردن بعدش اومدیم خونه بازم بی محل بودم بهش
پسر کوچیکم بهانه میگرفت خوابوندمش رفتم سراغ شام درست کردن
شامم که آماده شد پسرم از خواب بیدارشد دیدم خیلی گریه میکنه و پاشو زمین نمیزاره یکمم پاش ورم داشت
یکم صبر کردم دیدم نه بچه نمیزاره دست به پاش بزنم
گفتم پای بچه ازبند در رفته
گفت به من چه هرکی این کارو کرده خودش درستش کنه
من اعصابم خورد شد لباس تن بچه کردم و رفتم جای یه یه شکسته بند نزدیک خونمون(البته ۱۵دقیقه پیاده راهه)
پاشو جا انداخت و اومدم خونه

اومدم خونه اصلا نپرسید چیشده چیکارش کردی
پسر بزرگم پرسید بهش جواب دادم بعدش شام آوردم اومد نشست خورد
امروزم سرسنگین بودم باهاش

بنظرتون رفتار من اشتباه بوده؟
الان باید چطوری رفتار کنم؟
مغزم داده میترکه
مامان کوثر جون مامان کوثر جون ۲ سالگی
روز دوم پوشک گرفتن🤕
وای نگم براتون از امروز🤦🏻‍♀️
دیشب موقع خواب دخترمو‌پوشک کردم که تاقبل خوابیدنش دوبار گفت بازکنم رفت دسشویی هم‌جیش کرد هم پی پی بازم بستمش تا صبح ولی امشب تصمیم دارم نبندمش وسط شب بیدارش کنم .
اماااااا امروز😭
آقا ماصبح گلاب به روتون در حد دو دقیقه رفتیم دسشویی برگردیم که هنوز شلوارو بالا نکشیده دخترم اومد گفت مامان پیف کردم🫠آقا من مونده بودم😱دیدم به شورتش چیزی معلوم نیست دست منو گرفت برد وسط اتاق یه کوچولو افتاده بود😥 بعد اشاره کرد به زیر یکی از مبلا طبق عادت کا همه فرشو با جارو نپتون تمیز میکنم پی پیاشو با جارو دستی جمع کرده بود گذاشته بود زیردمبل سرجاش😩😭😭🫠😱
یعنی اون موقع هم میخواستم بخندم هم گریه کنم😆😱😭😩😥😓🤕🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
به سخنی صحنه جرم رو تمیز کردم.و کلی توضیح که کارت اشتباهه بهت ستاره نمیدم و این حرفا🥴
خلاصه دوباره تو آشپزخونه بودم هی گفتم کوثر بریم جیش یا پی پی گفت ندارم باز یهو گفت پیف کردم😱😱😱😱😱ایندفعه سریع بغل کردم و بردمش دسشویی خداروشکر نریخته بود بازم توضیح و التماس که مادر نکن کی دیدی منو باباف وسط اتاق پیف کنیم🤕😩😭😂
ولی خداروشکر دفعات بعدی موفقیت آمیز بود🥹🥲
ببخشید زیاد حرف زدم😶😶😞😓
مامان آیهان مامان آیهان ۳ سالگی
مامانا من امروز خیلی روم فشار بود خیلیییییییی پسرم حتی نمی‌ذاره دستشویی برم گوشی دستم بگیرم ازم میگیره غذا نمیخوره همش میگه شکلات و بستنی و بیسکوئیت بده چندوقتیه همش میگه گوشم ویز ویز بعد بردمش دکتر داره چرک خشک کن میخوره امروز از صبح اذیتم کرده خیلی خیلی صبحانه نخورده دیشب بد خوابیده
یکساعت تمام داشت گریه میکرد بخاطر یه چیز مسخره هندزفری گذاشتم تو گوشم هرچی گفتم نمیشه بدتر جیغ میکشید
هندزفری گذاشتم توی گوشم بعد داشتم ظرف میشستم اومد با ماشینش از این بزرگان محکم میگویید به پام بعد من بازم سعی کردم توجه نکن بعد زد سطل آشغال ریخت یکدفعه دیوونه شدم هدفون از گوشم پرت کردم زمین شکست ماشینشو از روی زمین برداشتم پرت کردم وسط پذیرایی انقد کوبیدم توی سرم که داره سرم منفجر میشه فکر کنم خیلی ترسید 😣😩😖 بغلش کردم خوابید ولی دارم میمیرم
بخدا از خدا و عاقبت پسرم نمی‌ترسیدم خودمو خلاص میکردم این چه زندگیه با یه زبون نفهم و مادر عفریته اش سر میکنم پسرم دائم گریه می‌کنه
مامانمم که همش ولم می‌کنه می‌ره شهرستان هیچوقت خدا نیست 😭
چرا من انقد تنهام چرا بچه من باید یه مادر روانی داشته باشه فقط خدا خدا میکنم دیوونه بازیم یادش نمونه