امروز بیدار شدم آنیارو ک دیدم هزار بار خداروشکر کردم....ب یاد روزای سختی که داشتم...آنیا پنج روزش بود که مریض شد خیییلی سخت نفس می‌کشید سرفه میکرد سینش صدامیداد تهوع آبریزش بی حالی برا یه بچه پنج روزه خییلی سخت بود خودم هنوز درد داشتم حالم خوب نبود سینم نوک نداش شیر نداشتم تو اون وضعیت و روزای سختی که هنوز یادش میفتم اشکم میاد فقط خداروشکر میکنم ک مامانم بود...ک اگ اون نبود واقعا نمیتونستم...سه تا دکتر بردمش هر سه تا میگفتن ریه اش عفونت کرده باید بستری شه اما مامانم اجازه نداد...زنگ میزد به تمام زنای سن بالا و باتجربه از جمله مادربزرگا و تمام روشای اونا رو پیاده میکرد رو آنیا مثه سینه بچه رو با روغن محلی با شیر مادر با روغن های گرم ماساژ میداد حوله گرم یا پنبه داغ میذاش ملاجشو گرم نگه می‌داشت وکلی چیزای دیگ اون وسط آنیا زردی هم گرفت ک اونم با روشای خونگی درمونش کرد برام نذاش ب دخترم دارو ها شیمیایی بدم و بستری کنم یا تو دستگاه بذارم🥲و دخترم خوب شد همه اینا رو مدیون مامانمم اون میگف بچه هرچی توبغل خودت باشه آرامش بگیره زودتر خوب میشه تا توبیمارستان زیر دست ی مشت پرستار و دکتر...من تا آخر عمرم مدیون محبتا مادرم هستم روزایی که هیچکس حواسش ب من نبود مامانم با جون و دل ازم مراقبت کرد امروز یاد اون روزا افتادم و گفتم خداروشکر که گذشت و خداروشکر که مامانم بود❤️

۲ پاسخ

خدا انیا کوچولوتونو حفظ کنه
مادرا یه تکیه گاهن که میتونی بهشون هر لحظه تکیه کنی
منم بارداری سختی داشتم مامانم برام خیلی رسیدگی کرد در حالی که تابستون بود و به عالمه کار چون مامانم اینا کشاورز هستن

دختر من پنج روزش بود زردی گرفت، واسه منی که بچه اولم بود خیلی سخت بود، تو سرمای شهر ما باید بچه رو لخت میذاشتم تو دستگاه و شب تا صب بالا سرش بودم، بعضیا میومدن سر میزدن ولی من تنهایی از پسش براومدم فقط کمکای شوهرم بود
خیلی سخت بود و خیلی گریه کردم اما گذشت

سوال های مرتبط

مامان لوبیا مامان لوبیا ۶ ماهگی
یه تجربه از دندون در اوردن پسرم
خب پسرم ۵ ماه ده روزش بود تقرببا سرفه میکرد و حالت های مشابه سرماخوردگی
چون خودم سرماخوردم گفتم حتما اونم سرماخورده بردمش دکتر
بهش اسپری داد و قطره بینی دو سه روز استفاده کرد اما اصلا خوب نشد .یروز اسهال گرفت دیگ ب ماددم ک گفتم گفت این دندونه.داره ترک میخوره.نگا کردم دیدم اثری از دندون نبود .گفتم یعنی دکتر نمیدونه ؟
خلاصه شبش تب میکنه شبونه با ترس و لرز میخواستیم ببریم دکتر مامانم گفت پاراکید دو وعده بهش بدا خوب نشد ببرش
دیگ پاراکید بهش دادیم اللبته تبش ۳۷ بود بالا نبود خطر ناک باشه
دوبار بهش دادم دیگه تب نکرد .فرداش حالش خوب شد گلو درد و سرفه هاش خوب شدن گلو دردش خوب شد .و هنوزززز من متوجه نشدم که پسرم دندون در اورد تا سه چهار روز بعدش که مامانم نگا میکنه میگه این دندون در اورد و دندون هاشم ماشااله رشد کرده بودن .کلا سه چهار روز طول کشید و فقط ۲ ۳ ساعت تب داشت ک رفع شد همون موقع
انشالله دندون های بچه های شمام اینقدر سبک در بیان
مامان آوینا مامان آوینا ۱۲ ماهگی
امروز بچه رو بردم دکتر چن روز میشه به کم سرفه میکرد یه کم گرم بود بدنش تب نداشت سه روز بود شیر نمی‌خورد اگرم میخورد همشو بالا میآورد خس خس میکرد و بینیش کیپ شده در صورتیکه خالی بود هر چی اسپری زدم با پوار کشیدم هیچی در نیومد ،خیلی شدید سرش رو اینور اونور می‌کنه و دست میزنه به صورت اینقدر که صورتش قرمز شده بود چشمش بار آورده بود هر دقیقه پاک میکنم دوباره میاد امروز زرد رنگ شده بود و حالا کشدار بود کلا در عرض سه روز لپ های بچه آب شد ،بردم دکتر معاینه کرد گفت تا سه ماهگی شیر مادر هم میخورد از سه ماه و نیم دیگه نخورد که نخورد اون یه ذره هم که میومد قطع شد ولی خدایی منم هیچی نمی‌خوردم اصلن اشتها. نداشتم کارا زیاد بود بچه ها مریض شده بودن بالاخره شیر قطع شد ،ادرارش خیلی بو میده دکتر گفت بهش یه کم آب بده عرق زید می‌کنه آب بدنش کم شده رفلاکس پنهان داره پدی لاکت داد روزی دو بار داد با کتوتیبفن اگه بعد یه هفته خوب نشد باید شیر خشک ha بخوره مخصوص حساسیت
مامان گرشا💙 مامان گرشا💙 ۷ ماهگی
پارسال مثل امروز بود که با یه حالت تهوع خیلی بد از خواب پاشدم
یه هفته ای بود حالت تهوع داشتم اما زود خوب میشد
اون روز هم حالت تهوعم شدید بود هم هرچی میخوردم بدتر میشدم
(ماه اولی بود اقدام کرده بودیم و هنوز پنج روز مونده بود به موعدم)
زنگ زدم به مامانم گفتم خیلی حالت تهوع دارم چکار کنم مامانم گفت سردیت کرده برو نبات داغ درست کن بخور
من خوردم دیدم خوب نشدم به مامانم گفتم مامان من خوب نشدم که هیچ بدتر شدم میایی دنبالم برم دکتر احتمالا ویروس گرفتم
(هیچکس نمیدونست که اقدام کردیم برای بارداری و اینکه اصلا احتمال نمیدادم ماه اول باردار بشم چون دکتر گفته بود ۶ ماه باید زمان بدی تا باردار شی)
خلاصه که مامانم گفت فاطمه حامله ای گفتم نه بابا
گفت بخدا حامله ای بیا یه تست بزن
حقیقتش خودمم شک کردم عصر رفتم بیرون یه تست خریدم رفتم خونه مامانم
همونجا تست رو زدم دیدم منفی شد
اومدم بیرون به مامانم گفتم منفیه یه ربع بعد مامانم رفت دسشویی دیدم بی بی چک دوتا خطش روشن شده
بازهم اونجا اعتماد نکردم گفتم الکیه سریع رفتم ازمایش دادم و دیدم بله مثبته😍😍😍😍
اون روز اسمشو گذاشتیم نقطه الان نقطه چهار ماه داره و رو به روی من نشسته داره بهم لبخند میزنه😍💕