خانما تورو خداااااا کمکم کنید

مغزم قفل کرده و حالم خوب نیست

همسرم ادم بیخیالی هست و وقتی بچه سه ساله خودمو دستش میدم همش نگرانم که نکنه خدای نکرده بلایی سرش بیاد

چند وقت پیش به همسرم گفتم بچه رو ببر تو کوچه یکم هوا بخوره و منم به اموزشام برسم بعد یهو از تو کوچه صدای خانما رو شنیدم که گفتن اقای فلانی بچه رفته وسط خیابون چرا نمیری دنبالش و دلم ریخت ...

امروزم داشتیم میرفتیم بیرون بچه اصلا دست من و پدرشو نمیگیره
میخاستم بغلش کنم همسرم میگه چقدر نگرانی بچه بزرگ شده خودش میدونه وسط خیابون نمیره

باز رفتیم مرکز بهداشت که قد و وزن بچمونو بگیریم یه لحظه ماما گفت بیا پرونده رو پر کن. بچمو دادم دست همسرم بعد یهو یه کارمند اونجا داد زد اقا بچت داره از راه پله می افته بگیرش و...

دیگه میترسم بچه رو یه لحظه دست پدرش بدم و از طرفی اگه دست پدرش ندم دیگه وقتی برام نمیمونه که بخوام به اموزشام و کار مجازیم و به خودم برسم 😔😔

شرایط پرستار و مهدکودک هم ندارم و خانواده هامونم شرایط نگهداری از بچمو ندارن

و از طرفی پسرم بشدت دوست داره با پدرش همه جا بره. یعنی پدرش اگه بره نونوایی پسرم لج میکنه که همراش بره
یا مغازه یا هرجای دیکه دوست داره همراه پدرش باشه

دیگه نمیدونم چیکار کنم

۷ پاسخ

اینایی ک میگی منم اذیت میکنه.منم ببینم شوهرم اینحوریه نمیدم دستش.ولی وقتی میرم بیرون و محوطه شهرک و اینوراونور میبینم ک بچه های هم سن پسرمن حتی کوچیکتر رو خیلی ازاد گذاشتن.اونام یاد گرفتن و از پس خودشون براومدن.من خودم هرگز جزات نمیکنم بچه رو دراین حد ازاد بزارم ولی شاید کار درست همینه.پسرمن هنوز نمیدونه ت پارک چجوری باید باشه تا به تاب نخوره.ولی بچه های کوجیکتر از اون براخودشون قشنگ بازی میکنن و مادرا راحت میشینن چون یاد گرفتن.حالا شمام ببین کاردرست چیه واقعا.شاید باباش از راه دور کنترل میکنه ببینه ماشین نیست ازاد میزاره.صمن اینکه دور از جون بچه هامون دراز جونشون چند سال پیش همسایه پدرشوهرم اینا پسرشو با ماشین زیر گرفته بود .ببین واقعا اگه انقدر بیخیاله دستش نده بچه رو.هیجی ارزش جون بچه رو نداره.اگرم تو الکی حساسیت به خرج میدی ک این بحثش جداست.زیرنظر بگیرشون بدون استرس و حال بد.اگر دیدی درست فکر میکنی سعی کن ندی دستش بچه رو

تقریبا شوهر منم همینطوره یکم بیخیاله ولی بچها بیشتر دوس دارن اینطوری باهاشون باشی راحتشون بزاری هرکاری دوست دارن بکنن چون باباهاشون نمیگن نکن بشین ب این اون دست نزن براهمین دوست داره با باباش باشه

دقیقامثل همسرمن بی خیال وریلسکه چندبار بهش گفتم من برم دوش بگیرم مواظب باش درخانه بازکردی بچه کجاس گفت نترس درخانه .منم گفتم بروبیرون نرد سرکوچه.دلم شورمیزد سریع امدم بیرون ابجیام قراربودبیانداینجارسیدند دانیال کجاست گفتم مگه بادوچرخه درخانه نیست گفتند نه واای بعد نیم ساعت رفته بود باپسرکوچلو توصحراپشت پارک خانه مون دوچرخه اش دیدیم مگه نه حالاحالاهاپیداش نمی‌کردیم. شوهرم بدجورترسیده بود دیگه همیشه درقفله.کلامردا تااتفاقی نیفتدچشماشون رابازنمیکنند

ببخشید دیشب این تاپیک رو نذاشتین یا من خواب دیدم؟🤦

شوهر من برعکسه هر وقت میریم بیرون بچه بغلشه نمیذاره به سانت ازش دور باشه اینطوریم خیلی بده بچه آزادیو حس نمیکنه نمیتونه مستقل شه نمیتونه تجربه کنه و یاد بگیره، نه اینجوری خوبه و نه اونجوری که شما میگید بذاره آزاد باشه ولی حواسشم به بچه باشه چهار چشمی بپادش نه که ولش کنه بزنه خودشو ناکار کنه

شوهر منم اینجوریه لعنت ب این جور پدرا

شوهرمنم همین طوره بچه رو میزاره تو ماشین و میره مغازه من میترسم

سوال های مرتبط

مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۳ سالگی
سلام خانوما یه سوال دارم اگه یکی پیش بچه شما گاهی وقتا حرفای بد بزنه شما چیکارمیکنید؟همسرتون چیکارمیکنه؟
من یه دونه برادردارم قبلا هم اینجا گفتم که اخیرا خیلی بداخلاق شده وداره همه رو اذیت میکنه، بچه ی منو خیلی دوست داره اگه یهو بچهه م جلوش زمین بخوره با من دعوا میگیره که حواست کجاست وقتی میرم خونه مادرم ،اگه گوشی دست بگیرم یا گرم حرف بشم بپه شروع کنه به بازی های خطرناک،مثه از مبل بالا رفتن ، داداشم به من تذکر میده که حواست به بچه باشه درشرایطی که خودشم حواسش هست یعنی تا وقتی توی اتاق خودش نباشه حواسش به بچه ی منه، بچه هم اگه بره اتاقش دست از کارمیکشه باهاش بازی میکنه براش شعرمیخونه، ولی از قدیم یه مشکلی بوده اونم اینه که بچه رو زیادمیبوسه اوایل خیلی سروصورتشو بوس میکرد پوست بچه قرمز میشد چندین باربهش گفتم ریش تو بچه رو اذیت میکنه ماهم دست وپاش رو میبوسیم، چندباربا من بداخلاقی کرد که توبه بچه یاد دادی بگه دایی منوآخ میکنه چون بچه رو فشار هم میده،ولی من یادش ندادم بچه خودش اینجوری میگه یا قبلا که حرف نمیزد از دستش فرارمیکرد، دیشب مادرموداداشمو یه دختردایی م که چندوقته خونه م نیومده حدودیه ساعت اومدن خونه ی ما، موقع اومدنشون برق رفت، وپسرمن با پدرش پایین بود چهارطبقه رو بدون آسانسور اومدن توی تاریکی بالا، کل مسیربردارم سعی کرده بود دست بچه رو بگیره که نیفته بچه هم طبق معمول دستشو نداده بود رسیدن پاگردآخری دیدم داداشم دیگه کلافه ست بهش میگه به خدا می افتی خیلی تاریکه بیا دست منوبگیر
مامان asemon مامان asemon ۴ سالگی
با بچه‌ای که لج کرده که دیگه دستش رو نمیخواد و یه دست جدید مسخواد چکار باید کرد؟
خیلی جدی معتقد بود دستش خراب شده و باید جدید بگیره. تازه قرمز هم باشه.😂این سیفید رو نمیخواد🤦🏻‍♀️
چه دنیای عجیبی دارن بچه ها.
امروز رفتم فروشگاه. فروشگاهی که برای خرید میریم یه فضای مثل خانه بازی کوچیک داره برای اینکه بچه ها سرگرم باشن و پدر مادر ها خرید کنن. خلاصه دخترکم عاشق اونجاست. وقتی از خرید برگشتیم دنبالش دیدم همچین لباش رو ورچیده و با اون چشای درشتش مثل گربه‌ی شرک داره به بغل دستیش نگاه میکنه که دلم رفت براش. کاشف به عمل اومد مداد رنگی هارو جمع کردن ولی یه مامانی رفته تو و گفته من کنار بچه‌م میمونم بذارین بکشه. بعد طفل من داشت با غم نگاشون میکرد. حداقل اگر قانون شکنی میکنین، پارتی بازی یا هر کار دیگه‌‌ای حواستون باشه اطراف یه بچه‌ی دیگه دلش نشکنه. بچه‌م هی میگفت بچه ها به من اسباب بازی ندادن. من لبخند زدم و با خودم بردمش اما کار قشنگی نبود واقعا. شاید اون بچه لج کرده باشه و مادرش حالا به هر نحوی مجبور شده باشه اما واقعا کار قشنگی نیست که تو فضای عمومی که بچه های دیگه حاضرن برای یه بچه شرایط خاص قائل شد. مسئول اونجا هم معلوم بود تو رودربایستی قبول کرده اما میتونست حالا که یه نفر شرایط رو عوض کرده به بقیه بچه ها هم مداد میداد.
مامان گلی مامان گلی ۴ سالگی
هروقت یکیو منع کردم به سر خودم اومد الانم دوست ندارم منع کنم ولی با تمام وجودم از خدا میخوام منو تو چنین شرایطی نزاره که یوقت سر بچم چنین بلایی بیارم زن همسایمون از شوهر اولش دوتا دختر داره تقریبا 12 ساله و 10 ساله و از شوهر دومش یه دختر دوسالو نیمه وقتی عصبی میشن دیدم شوهره دختر دوسالو نیمه رو از خونه بیرون میکنه ناراحت میشم امروز صدای جیغ زن رو شنیدم از تو چشمی در نگاه کردم دیدم چنان دوتا دختر بزرگ‌ش و هل داد و از خونه انداخت بیرون که دختر 12 ساله پهن شد رو زمین با مامانشونم زندگی نمیکنن هر از گاهی میان، بعد تمام وسایلاشونم پرت کرد وسط لابی گفت گمشین برین دیگه اینطرفا نبینمتون... بعد پنج دقیقه دوباره برگشتن کفش یکیشون مونده بود در زدن گفتن کفش چنان کفش و پرت کرد تو صورتشون بازم راهشون نداد انقد ناراحت شدم گفتم یعنی اینجور بچه ها آینده دارن!؟ خدایا یا بچه نده یااگر دادی قدرت و توان به مادر و پدر بده... ‌به امید روزی که هیچ بچه ای تو این شرایط قرار نگیره