حالا بچه من با مادرشوهرم خوبه متم اساقبال میکنم
در هفته دو سه بار میدم همسرم ببره پیش مادرش ی ساعت اینا ، من ی دوشی بگیرم یا جایی برم یا غذا اماده کنم، هم هونا خوشحال میشن هم من ب کارم میرسم
بچه منم زیاد نمیره بغل مادرشوهرم میگه بزرگ بود میگفتم تو یادش دادی ک نیاد بغل من😐😐😐😐
کجامن بودی چکارمیکرد ب مادرشوهرم میگم صب لیا نزاشته بخوام میگه اخخ خوبکاری مرده حقته تا ظهرمیخوابیدی ها😐😐
توهم سعی کن موقعه ک بغل میگیره استراحت کن دوسشداره خو زیاد سخت نگیرچون خودت اذیت میشی
حالا من بیرون اصلا بچه رودستش نمیدم ازش میگیرم ، اکر شوهرم بهش بده بچه رو ،توی عزاداری های این چند شب هم نذاشتم بگیره،ولی چند روزه ک خونشون هستیم میدم بهش، میخام بدونه ک بیرون حق گرفتن بچه رو نداره، چون دوست ندارم جز خودم وپدرش کسی بیرون بغلش کنه، و فردا بزرگتر شد منتظر دیگران باش ببرنش بیرون
من گمون میکردم فقط مشکل منه..البته ک باید دیدمونو عوض کنیم خودمون راحت تریم من ازینکه مادرشوهرم هروقت میریم خونشون بچمو بردار گذارش میکنه خوشحال میشم میگم دوسشدارن...میگه دخترم غذا خوره شد باید پیش ما بمونه منم گاهی حس میکنم میخوان بگیرنش ازمن....هرچند همونطور ک همه ما هرچقدر سنمون بالا بره وابسته مادرمون هستیم بچه هامون همینن.....مایه بار عروسی رفته بودیم با شوهرم چون دخترم ۲ماه بود ترجیح دادم نبرمش پیش مادرشوهرم گذاشتم ۱۰۰بار زنگ زد حالمو بهم زد...الان شیرشو خورد..ببخشید..الان رید..الان نق نق میکنه..عروسی زهر مارم شد
چقد شما منی
منم مادرشوهرم بتونە پسرمو ازم میگیره
هرروز میگە بیاید خونە ما گفتم من حوصله خونە بابامم ندارم چ برسه به اینجا
یه شب رفتیم پارک اونام اومدن پسرمو ازم گرفتە برده تو پارک بچرخونە پسرم هرچی گریه کرد خودشو میکشید بیاد بغل من نذاشت کە نذاشت تند بردش و رفت
شوهرمنم مثل شما حالیش نیس همش باید بریم ولی دیگە کمتر کردم رفتوآمدو هرچند منم نرم اونا میان
پسرم یه مدت هرچی بغلش میکرد گریه میکرد میگفت یادش دادی اینجوری باشه دیگە نمیفهمه بچە شش ماهە هنوز یاد نگرفتـە ولی حتما یادش میدم
هرچی میخام بخرم میره میخره براش نمیزاره خودم انتخاب کنم گفتم دیگە هرچی خریدین بهمون بگید که انتخاب خودمون باشه آخە من سلیقەشو دوس ندارم یه جوریه
خب نرو عزیزم 😉
پسرم بغل غریبه ها میمونه ولی بغل اونا گریه میکنه و میاد پیش من
بچه خودته اختیارشو داری کسی حق نداره بگه کجاببری کجا نبری
مادرشوهرا انگار هووی عروساهستن، اونروزرفتم خونه مامانم اینا که شب بمونم،مادرشوهرم زنگ میزنه میگه پسرموبیار،اگه غذاخوربشه نمیزارم جایی ببریش،منم بلندشدم اومدم خونه،گفت انگاراومدی،گفتمش والا باید ازتواجازه بگیریم بریم جایی،شاید من بخام برم مسافرتی چن روز نیام چه لزومی داره هرجامیرم ایطوربگی.الان یه ماهه بالانمیاد
امان از این شوهرای نادون
همه همین مشکلو دارن تنها نیستی
بهترین راه اینه نری گلم
آره منم دقیقا همینطورم.
ولی من بچه رو بیشتر از چند دقیقه نمیدم دستش. فوری ازش میگیرم. نفسشو همش میکنه توی نفس بچم.
آره منم نوه ها همشون مریضن ولی نمیزارم نزدیک ماهان بشن.
وقتی میرم خونشون بچه یکسره بغلمه زمین نمیزارمش. خیلی بهم میریزم
بهش بگو من نمیام خودت برو
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.