تجربه زایمان طبیعی(پارت ۲)
دیگه بستری شدم و اومدن سرم زدن و خیلی درد داشتم از بین اون همه فقد من جیغ و داد میکردم پرستاره دید که خیلی دارم درد میکشم اومد بهم امپول اسپاینال رو پیشنهاد داد منم که درد میکشیدم از خدام بود چون دیدم هم ضعف کردم هم خیلی درد دارم با خودم گفتم من اصن نمیتونم زایمان کنم دیگه به پرستاره گفتم تا با همراهیم مشورت کنم بهتون میگم به مادر شوهرم گفتم گف نه و هزار تا ماده و تفسره ردیف کرد پرستاره اومد پرسید چی شد گفتم همراهم قبول نمیکنه برید باهاش صحبت کنین من خیلی درد دارم بنده خدا رفت صحبت کرد و گف همراهت قبول نمیکنه عصبانی شدم گفتم مگه اون میخاد زایمان کنه گفتن باید از همراهیتم امضا و اثر انگشت بگیریم گفتم یه کاری کنین اونو ولش کنین بیارین من امضا کنم دیگه همه پرستارا با مادر شوهرم دعوا کردن گفتن که این امپول برا شما رایگانه چرا میزارین مریضتون درد بکشه دلم خنک شد دیگه اورد امضا کردم

۴ پاسخ

بقیشش

امان از افکار عهد قجر😐😓

سوزن اسپاینال برای چیه؟ درد اروم میکنه؟

اسپاینال ک خیلی خوبه چرا نمیزاشته عجبا

سوال های مرتبط

مامان دلارا❤️🌱 مامان دلارا❤️🌱 ۲ ماهگی
سلااام من نزاییدم
هنوزم نمیخام بزام😂🤦‍♀️
از دیشب ساعت ۱ دردای وحشتناک دارم ولی منظم نیس حتی تا فاطمه ۵ دقه هم میرسه ولی باز دور میشن ازهم ولی خیلییییی درد داره
زنک زدم به ماماهمراهم گفتم بهش همه رو توضیح دادم گف نه اینا درد زایمان نیس اصلا نری بیمارستان
ولی بحرفش گوش ندادم رفتم و گفتم درد دارم معاینه کردن گفتن هنوز یه سانتی(دانشجوهای نهم دی معاینا کردن خیلی هم خوب و مهربون بودن اصلانم درد نداش ولی دیشب که دکتر معاینه کرد خیلی درد داش)
چک انقباض هم‌کردن دردم داشتم همون موقع ولی گفتن درد زایمان نیس این
در آخرم انقد باهام دعوا کردن گفتن براچی الکی اومدی هرچی هم میگم درد دارم میگن نه دروغ میگی دکتره گف تو یه ساعته روبه رو من واستادی خم به ابدوت نیاوردی چطور درد داری
من تحمل دردم بالاس و اصلا جیغ دادنمیکنم
گفتم نه خانوم درددارم بخدا مریض که نیستم این همه راه الکی بیام گف چرا مریضی برو بیرون هروقت دردات شدید شد بیا😂🤦‍♀️
دیگه اومدم خونه 🤦‍♀️🫤
مامان هاكان🤱 مامان هاكان🤱 روزهای ابتدایی تولد
(پارت پنجم)


رگو گرفتن با هزار بدبختي اون دانشجوعا اون مامايي كه زايمان اون تخت روبروييو انجام دادن رفتن كلن اين پرستاره ك بهم گفت هركاري داشتي بگو اومد بهم ي سرم وصل كرد ي امپولم زد منم اصلن درد نداشتم اون زنه كه تازه زايمان كرده بود اومد شكمش فشار داد اونم ميگفت واي دردم مياد نكنن پرستاره ام سرش داد زد بس كن ديگه يني چي انق اذيت كردي ميميري خون لخته ميشه بايد شكمتو فشار بدم لخته ها بياد منم گفتم اوه اوه اخلاق نداره خدا ب دادم برسه با اين اون رفت بيرون ب زنه گفتم راضي بودي گفت بد نبود نميخام بترسونمت ديه اون رفت بخش منم دراز كشيدم سروم داشت اروم اروم ميرفت پرستاره هي اومد بهم سر ميزد ابميوه بهم داد ديدم نه با من بد رفتاري نميكنه خوب بود ان اس تي ام بهم وصل بود ديدم گفت اهاا انقباضات داره شرو ميشه درد داري نه؟گفتم نه😐🤣گفت واقعننن گفتم والااا معاينه كرد گفت همون س سانتي ولي انقباض داري دست بزن رو شكمت چقدر سفت شدههه گفتم ولي من درد ندارم گفت خيليي خوبه درد زايمانه اينجوريه چجوري تو درد نداري اخه ديه چپ راست ميومدن معاينه ميكرد نوار قلب ميگرفتم تند تند ام ميكفت نفس بكش منم اين كارو ميكردم دردم نداشتم ديه ساعت داشت ميشد ٦ ٧غروب من درد نداشتم دختره اومد گفت داره شيفت عوض ميشه دارم ميرم من
مامان دخملی 🩷 مامان دخملی 🩷 ۱ ماهگی
#تجربه زایمان
خب بالاخره فرصت شد بیام از تجربه زایمانم بگم ..من ۳۶ هفته رفتم سونو وزن گفت وزنش ۳۲۰۰ هست که تا ۴۰ هفته ممکنه به ۴ کیلو برسه منم چون میخواستم طبیعی زایمان کنم خیلی ترسیدم مدام استرس داشتم که من از پس طبیعی بر نمیام ، خلاصه به فکر سزارین بودم چند تا دکترم رفتم ولی قبول نکردن گفتن وزن بچه باید بالای ۴۵۰۰ باشه که سزارین کنن این وسط ماما همراهم خانم وثوق خیلی بهم دلگرمی میدادن هر وقت میرفتم پیششون کلی از استرسم کم میشد .. خلاصه گفتم هر چی قسمته دیگه خدایی که تا الان کمکم کرده از این به بعدم هوامو داره .. دیگه همه توانم رو گذاشتم واسه زایمان طبیعی.. تو ۳۸ هفته و ۲ روز رفتم معاینه تحریکی دهانه رحمم تا ۳ سانت باز شد ولی خبری از درد نشد به لکه بینی افتادم که گفتن طبیعی هست ، ۳۹ هفته و ۱ روز بودم روز جمعه ۲۷ ام ساعت ۶ صبح با کمر درد بیدار شدم پاشدم یکم راه رفتم دیدم تقریبا هر دو دقیقه درد دارم میگرفت و ول میکرد حالت تهوع خیلی شدید هم گرفتم حالم بد شد گفتم دیگه دردام شروع شد هم خوشحال بودم هم یکم ترسیدم .. خلاصه شوهرم رو بیدار کردم گفتم درد دارم تا جایی که بشه تو خونه تحمل میکنم بعد بریم بیمارستان من درد میکشیدم اون ذوق میکرد که بچه داره میاد😂 خلاصه تا ساعت ۹ و نیم هر طور بود تحمل کردم و دوش آبگرم گرفتم دیدم دردام بیشتر شد واقعا نمیتونستم تحمل کنم رفتیم بیمارستان معاینه کردن گفتن دهانه رحمت ۴ سانته ۶۰ درصد نرمی ، گفتن معاینت خیلی خوبه بستری میشی امروز زایمان میکنی ، ادامه رو تو کامنت ها میزارم
مامان نوران مامان نوران ۱ ماهگی
پارت سوم بهشون گفتم قبلا که میومدم برا ان اس تی بهم میگفتن تحویلت نمیگیریم بخاطر همین رفتم اونجا ماما گرفتم گفتن نه تحویلت میگیریم چرا نگیریم منم که از خدام بود معاینم کردن گفتن کیسه آبت سوراخه دیگه گفتن باید بستری بشی به همراها گفتن برید تشکیل پرونده اومدن ازم آزمایش گرفتن وسایلی که همسرم گرفته بود لباس واینا واسه بیمارستان رو اوردن واسم لباسامو عوض کردم وبه همراه پرستار رفتیم طبقه بالا زایشگاه سرم بهم وصل کردن بعدم امپول فشار دیگه کم کم دردای خفیفم شروع شد در این حین پرستار موقعه ایی که میبینه درد دارم معاینم میکرد تا دهانه رحمم باز بشه یک سانت بود کم کم باز شد روی ۵ سانت دوباره گیر کرد دیگه اومدم رو توپ ومادر شوهرم وخواهر شوهرم ماساژم میدادن مامان خودم که اصلا نمیتونست بیاد تو وببینه درد دارم درد امونم رو بریده بود بعد یه زن اومد من موهامو بسته بودم گفتش موهاتو باز کن تا موهاتو باز نکنی دهانه رحمت باز نمیشه خدا شاهده تا موهامو باز کردم پرستار اومد گفت برو رو تخت معاینت کنم وقتی معاینم کرد داد زد فول شده سر بچه اومد پایین زود بیاید خلاصه زایمانم شد ساعت ۲ شب با کلی درد در این بین نوار قلب بچه هی اوفت میکرد منتظر بودم هر آن بگن باید سزارین بشی کلی میترسم از اتاق عمل همش دعا میکردم کارم به اونجا نکشه که خداروشکر نکشید ولی کم اذیت نشدم از طبیعی حالا بعد از زایمانم هم موضوع تموم نشد😂تازه درد بخیه ها و درد مقعدم شروع شد نمیتونستم درست بشینم از درد به مامانم گفتم بهشون بگو یه مسکن بهم بدن خیلی درد دارم رفتن قرص گرفتن واسم یکم دردم آروم شد خوابیده بودم که احساس کردم دستام خارش دارن از قرصا حساسیت داشتم کبود شده بودم ورم کردم با خارش شدید حالا بیا و درستش کن امپول بهم زدن
مامان دیارا مامان دیارا ۵ ماهگی
خب خب منم بلاخره وقت پیدا کردم که بیام بعد یه ماه از تجربه ی زایمانم بگم
تجربه ی زایمان طبیعی (پارت 1)
سلام مامانا من از هفته ی ۳۵ خیلی پیاده روی میکردم روزی یه ساعت پیاده روی داشتم و همش امیدوار بودم که زایمان راحتی دارم همش ذوق اینو داشتم که زود تر برم معاینه ببینم چند سانتم اصلنم تو بارداری استرس و ترس نداشتم به همین پیاده روی امیدوار بودم من تا هفته ۳۸ همینجور هر روز پیاده رویامو داشتم تا اینکه اول هفته ی ۳۸ رفتم برا معاینه ی لگن رفتم و معاینه شدم دکتر گف خیلی لگن خوبی داری و نزدیک سه سانت بازی منو میگی انقدر خوشحال شدم همینو گف دیگه هیچ چیزی نگف یا راهنماییم نکرد فقد گف بعد از این ترشحات قهوه‌ای رنگ داری همون شب که من معاینه شدم از همون شب دل درد پریودی هر رب ساعتی یا نیم ساعتی میگرفت و ول میکرد به مادر شوهرم گفتم گف اینا ماه دردیه چیزی نیس دیگه منم خودمو بی خیال گرفتم دو روز درد داشتم و ترشح داشتم شنبه که رفته بودم معاینه دیگه شب دوشنبه ساعت دو سه شب دردام بیشتر شد و هر رب ساعتی میگرف و ول میکرد اصن نخوابیدم از درد به خودم میپیچیدم ساعت چار صبح تایم گرفتم تا پنج دردام منظم شد و هر پنج دیقه شد دیگه خیلی دردام بیشتر میشد و گریه میکردم شوهرمو بیدار کردم گفتم بریم بیمارستان من خیلی درد دارم دیگه خونه مادر شوهرم بودیم اونم بیدار کردم ساعت شیش با هم رفتیم بیمارستان تامین اجتماعی زایشگاه که رفتم دیدم یه زنه وسط زایشگاه نشسته و درد میکشه ترسیدم گفتم شاید رسیدگی نمیکنن دیگه نیم ساعتی منتظر بودیم تا زنه اومد معاینم کرد گف چار سانتی همونجا جوری معاینم کرد کیسه ابمو پاره کرد دیگه لباس پوشیدم و رفتم بستری شدم
مامان فاطمه مامان فاطمه ۴ ماهگی
سلام دیشب رفتم بیمارستان رضوی آخه جا خونمونه رفتم با درد وای گفتم اومدم برای زایمان چه امکاناتی گف برو اورژانس زایشگاه تا معاینه بشی مامانم اومد گف هشت هزار تومان گرفتن اولش نگفتن چقدر گفتن کارت مامانم کارتمو داده نظمام خوابید معاینه کرد نوار قلب گرفت برخورد خیلی خوبی داشتن گف به همراهیم برین برای بستری😄😆مامانم اومد گفت ۲۱ میلیون باید الان بدیم گفتم پس چی میگن هشت تومان گف نه بابا طبیعی ۲۱ سزارین ۲۴ هشتصد تومان هم پرید گفتم نه بستری نمیشم نمیذاشتن میگفتن بستری شو نصفش بده بقیش فردا .هر همراهی هم یکی دویست شوهرم میتونه شب تو اتاق خصوصی بگیریم واسته کنارم گفتم نه بابا نمیخام از صبح دوبار زنگ زدن عزیزم زایمان کردی نکردی بیا خطرناکه گفتم نه میرم دولتی .واقعن حیف پول نیست آدم بده بیمارستان برای یک شب ..بیمارستان دولتی رایگانه .بعدشم من بیمه کشاورزی دارم با تامین اجتماعی فرق زیادی نداره اگه آزاد بود فکر کنم سی چهل تومانی میشد .فقط برام دعا کنین دارم میرم بیمارستان برای زایمان .چون خون ریزیم زیاد شده ولی درد ندارم چهل ویک هفته شدم
مامان ایلیا مامان ایلیا ۲ ماهگی
( تجربه زایمانم پارت 3)
بعد گفتن پشتت به من باشه دستاتو روی پاهات میذاری سرت پایین به نافت نگاه کن شونه هاتم شل کن و بنداز پایین و تکون نخوری منم دیدم هیج جوره نمیتونم شونه هامو شل نگه دارم گفتم میشه خودتون نگه دارید گفتن اره شونه هامو گرفت و جفت آمپول هارو زدن راستشو بگم اصلا درد نداشتم یه سوزش خیلی کم مثل وقتی یه خار میره تو دستت حتی سرم از اون بیشتر درد داشت😐 دیگه یه لوله هم وصل کردن گفتن دیگه میتونی به پشت دراز بکشی و استراحت کنی منم دراز کشیدم دیدم خیلی گشنمه گفتم میتونم چیزی بخورم گفتن آره منم همون رانی و بیسکوییت روشروع کردم به خوردن بعدش که دردم آروم شد گفتم یه قران به من میدین گفتن آره برام آوردن همش سوره عصر با سوره انشقاق رو میخوندم ساعتای 6 بود دوباره دردم داشت زیاد میشد بهشون گفتم خیلی درد دارم نمیتونم گفتن الان میگم بیان برات شارژ کنن بی حسی رو دوباره اومدن بی حسی از طریق لوله ای که به پشتم وصل بود تزریق کردن هنوز نصف سرنگ خالی نشده بود دردم رفت از کمر به پایین بی حس شدم و گیج شدم سرمم یهو گیج میرفت گفتم چرا اینجوری شدم گفت برات بی حسی زدم خب اگه هم خوابیدی اشکال نداره دیگه زدن منم دیگه خوابم گرفت ساعتی 7:30 بود بیدارشدم هرچی خورده بودم بالا آوردم سمت چپ زیر دلم خیلی درد میکرد چون بالا آورده بودم تا ساعت 8 که دوباره دیدم خیلی زیر دلم درد میکنه دوباره اومدن بی حسی رو شارژ کردن و خیلی تشنم بود گفتن اگه بخوری بالا میاری و دلتم بدتر درد میگیره بخاطر بی حسی ها دیگه منم دیگه با اینکه گلوم میسوخت چیزی نخوردم حتی آب🥲 تا ساعت 9 شد دوباره دردم بیشتر شد گفتم بی حسی میخوام اومد زد ولی آروم نمیکرد ساعت 9:15 بود که دیگه دردم شدید شده بود گفتم نمیتونم توروخدا بی حسی بزنین
مامان رها مامان رها ۶ ماهگی
تا ساعت دو شب همون ۱ سانت بودم بعد آمدن و سرمو قندی وصل کردن و گفتن خیلی درد کشیدی یکم استراحت کن همین ک سرم و فشار غط کردن انگار دردام قابل تحمل تر بود و یکساعت راحت بودم دیگه تحمل کردم و جیغ نمیزدم ولی این ی ساعت خیلی زود تموم شد باز آمپول زدن من گفتم اون دستگاه تنفس و بهم وصل کنین یکم‌دردام کمتر شه اونو ک آوردن من خیلی بهتر دردام و تحمل میکردم درد داشتم اما انگار دردامو قابل تحمل تر میکرد گفتم آمپول کمر و برام بزنین گفتن اون دکترش شیفت صبح میاد دیگه تحمل کردم بعدش انگار بچه سرشو درست آورد و تا ساعت ۶ صبح شده بود ۸ سانت دیگه آمدن معاینه کردن و گفتن باید زور بزنی بچه آمد من خیلی خوب همکاری کردم دوسه بار زور زدم و بچه آمد انگار همه دنیا رو بهم دادن خیلی شبیه دختر بزرگم بود درست بود زایمان سختی داشتم ولی با دیدنش همه چیو فراموش کردم و بعدش از پیشم بردنش و گفتن حالا زور بزن جفتش بیاد من زور زدم جفتش هم آمد و بخیه هم زدن شبه خیلی سختی بود ولی خیلی بچه شیرین اینم از تجربه زایمان من